معناى دموكراسى و آزادى بيان از دید شاملو
- رده: از سایتهای دیگر
- نویسنده: احمد شاملو
- منتشر شده در سه شنبه، 03 جدی 1392
احمد شاملو، شاعر، نویسنده و اندیشمند مترقی و ستمستیز ایران در زمینه هنر و ادبیات رزمجویانه آثار ارزنده و ماندگاری به ثبت رسانید. افکار و کارهای انسانی و پیشرونده او در بلند بردن آگاهی نسل هایی نه تنها در ایران بلکه در افغانستان نقش بسزایی داشته اند. او با نظم و نثر دلپذیر و خنجرگونش پلیدی ها و نیرنگ های قصابان انسانیت را با دقت تحسینبرانگیز نقد و بینقاب نمود.
شاملو روشنفکری به تمام معنی متعهد به آرمانهای تیرهبخت ترین تودهها بود که همیشه در سنگر دفاع از آنان پافشاری کرد و تسلیم ارتجاع و استبداد نشد. او در جایی گفته بود «شعری که در روزنامه ها و بلندگو های رژیم ها چاپ شود برای من اصلا شعر نیست. هنر بدون تعهد را دو پول ارزش نمیگذارم.»
احمد شاملو در گفتگویی با ناصر حریری که در سال ١٣٨٥ در مجموعه «دربارهی هنر و ادبیات» به چاپ رسیده، نظراتش را در مورد هنر و ادبیات و سیاست بیپرده ابراز نموده است. او در بخشی از گفتارهایش ماهیت دموکراسی و آزادی بیان امریکایی را با دو مثال آگاهگرانه توضیح داده است که آنرا برای خوانندگان سایت «حزب همبستگی افغانستان» تقدیم میدارم تا بدانند امریکایی که امروز وطن ما را در اشغالش دارد و داد از «دموکراسی» میزند، خود چگونه بر این ارزشها با عوامفریبی تمام پا مینهد.
برگرفته از: http://shamlou.org/?cat=32
بله ظاهراً چيزى به اسم دموكراسى را آزادانه در بازارهاى غرب به مشترى عرضه مىكنند كه گويا نوع امريكائيش مرغوبتر تلقى شده. پس بگذاريد چند مورد از تجربيات شخصى خودم را براىتان تعريف كنم:
در شهر نيويورك محلهيی هست موسوم به گرينيچويلج (دهكده سبز) كه به اصطلاح محل زندگى روشنفكران و هنرمندان است و در آنجا هفتهنامهيی منتشر میشود به نام ويلج وويس (صداى دهكده). در اسفند ماه ٥٦ كه ما در امريكا بوديم يك روز آقايی به نام چافتس از روزنامه نيويورك پست طى نامهيی از من خواست براى روزنامهاش با هم گفتگويی بكنيم و ضمناً نوشت چون میخواهد در باب من مطلب مفصلترى هم براى يك «نشريه ملى ديگر» تهيه كند آقاى بروس خبرنگار ويلج وويس را هم با خودش میآورد. بعد هم تلفن كرد طرح كلى سؤآلاتش را ارائه داد كه چون وقت زيادى میگرفت قرار را گذاشتيم براى ده و نيم صبح شنبه كه ناهار هم بمانند و باقلا پلويى با ما بخورند. آقايان آمدند. آقاى چافتس كه علاقهمند بود به برگههاى آماده شده كتاب كوچه نگاهى بكند به اتاق كار من رفت اما آقاى بروس از همان دمِ در بنا كرد از نشريهشان تعريف كردن كه ما آزادترين و مستقلترين نشريه امريكائيم. گفتم آقاجان، در امريكا نشريهيی كه بتواند چنين ادعايی بكند به طور قطع يا زائيده يك اقتضاى سياسى است، يعنى فريبكارى و نعل وارونه، يا اصلاً وجود خارجى ندارد. گفت اگر نتوانيد حرفتان را ثابت كنيد من آن را توهين به شخص خودم تلقى خواهم كرد. گفتم هزار بار شكر كه رسم دوئل كردن از دنيا برافتاده، پس بنشين دلايل مرا بشنو:
اين شماره آخر نشريه شما است، در ١٢٤ صفحه (به قطع نصف روزنامههاى وطنى). غالب صفحهها چهار رنگ است. مثل همه هفتگىهاى ديگر خبرهاى روز را چاپ نمیكنيد اما چندين تحليل اقتصادى و سياسى و تفسيرهاى خبرى داريد. از علوم مختلف تا مد روز و صفحات ورزشى و سرگرمى و كاريكاتور و، خلاصه جنستان جور است. يك چنين نشريهيی يك لشكر نويسنده حرفهيی تمام وقت میخواهد با يك گروهان سردبير متخصص در رشتههاى مختلف با عكاسان مخصوص و گرافيستها و كارگران فنى و غيره. يعنى هر هفته چند ميليون دلار هزينه تهيه آن میشود. قيمت تكفروشیتان ٢٥ سنت است كه نصفش را مؤسسه توزيع میبرد و ٥/١٢ سنتش به نشريه برمیگردد (آن سال دلار ٧ تومان و ده شاهى بود و ٥/١٢ سنت چيزى میشد كمتر از ٩ ريال). بالا بودن تيراژتان چيزى را حل نمیكند، چون فقط بهاى كاغذ هر نسخه نشريه خيلى بيش از ٥/١٢ سنت است و هر چه تعداد نسخهها بيشتر بشود زيان بيشترى متحمل میشويد و شما نه فقط نمیتوانيد زيان كنيد بلكه بايد به سهامدارانتان سود هم برسانيد وگرنه كلاهتان پس معركه است. آن همه حقوق كارمند و كارگر و هزينههاى چاپ و كاغذ و مخارج ادارى و غيره را چى تأمين میكند؟ فقط آگهى. – آگهى را كى به شما میدهد؟ كارتلها و تراستها، آن هم به قول معروف مثل ريگ. چون پول تبليغاتشان از بدهى مالياتى سالانهشان كسر میشود. خب، اربابان اين شركتهاى غولآسا كىها هستند؟ همانها كه برنامههاى سياسى و اقتصادى كشورتان را طراحى میكنند! – حالا سركار به من بفرمائيد حد و حدود آزادىتان تا كجاست. میتوانيد مطلبى تو نشريهتان بنويسيد كه به تريج قباى يكى از آنها بربخورد؟ – يك اشارهشان كافى است كه هفته بعد سهيمه آگهىتان قطع بشود تا آناً با سر به زمين بخوريد. اگر جرأت داريد همينقدر برداريد بنويسيد چون منسوجات مصنوعى ايجاد حساسيت پوستى میكند از درج اينگونه آگهىها معذوريم تا در عمل ببينى چه بلايی سرتان خواهد آمد.
آقاى بروس كلافه پرسيد تلفن كجا است، و با تلفن يك تاكسى خواست. گفتيم تاكسى لازم نيست، تا ايستگاه قطار میرسانيمتان. گفت متشكرم. به آقاى چافتس كه سرگرم كتاب كوچه بود چيزى گفت و تا رسيدن تاكسى هم ايستادن كنار خيابان را ترجيح داد.
يك مورد ديگر: ما به دنبال آثار سندبرگ و هيوز و كالدول- كارل سندبرگ و لنگستن هيوز شاعر بودند و ارسكين كالدول نويسنده. هر سه از مردم ايالات متحدامريكا و با بوركراسى حاكم بر آن كشور در جدال.
به هر سوراخى سر كشيديم. حتا به فروشگاه عظيمى كه در مانهاتان كتاب دست دوم میفروشد. كتابهاى اين آقايان به قول خودشان «آوت آف پرينت» است يعنى ديگر چاپ نمیشود. فقط سال پيش در امريكا يك گزينه اشعار هيوز گير آورديم كه بهتر بود اسمش را میگذاشتند «بمب خنثاشده». آثار اين شاعران و نويسندگان را بايد مثلاً از انگلستان تهيه كنيد.
ناصر حریری: پس به هر حال چاپ میشود. حالا در امريكا نشد در انگلستان.
بله. انگليسیها هم كتابهاى ممنوع دى. اچ. لارنس را از فرانسه وارد مىكنند. به هر حال سرمايهدارى هم تناقضهاى خودش را دارد.
جريان راديو بی بی سی و مفهوم دموكراسى انگليسى را هم احتمالاً در همان گفت و گوى من با مجله آدينه ديدهايد يا روزى خواهيد ديد.