سخنرانی احمد شاملو:‌ من درد مشتركم، مرا فریاد کن

احمد شاملو

متنی که در زیر می‌خوانید سخنرانی احمد شاملو، شاعر، نویسنده و اندیشمند مبارز ایران است که در سال ١٩٨٨ در كنگره نويسندگان آلمان (اينترليت)، با موضوع «جهان سوم، جهان ما» ایراد نموده‌است. آنچه را شاملو ٢٥ سال قبل درمورد وضعیت کشورهای جهان سوم و چپاولگری جهان سرمایه تحلیل نموده، امروز به‌صورت موحش‌تر در برابر چشمان ما رخ می‌دهد. بنا وظیفه‌ای که شاملو برای روشنفکران جهان سوم تعیین کرده، با تاکید هرچه تمامتر نیاز عصر ما را می‌سازد: «روشنفكر جهان سوم بايد معجزه‏‌يی صورت دهد و در كوه غيرممكن‏‌ها تونلی بزند.»


من درد مشترکم، مرا فریاد کن

آقای رييس، خانم‏ها، آقايان‏

اجازه بدهيد نخست سپاس بی‏‌دريغم را با فشردن صميمانه دست‏هايی كه چنين با نگرانی از پشت حصارهای رفاه و صنعت به‏ سوی ما مردم به‏‌اصطلاح جهان سوم دراز شده است ابراز كنم و آنگاه، پيش از سخن گفتن از مسائل جهان سوم به حضور هولناك واپس ماندگی فرهنگی، جهل مطلق و خرافه‌‏پرستی حاضر در قلب و حاشيه شهرهای بزرگ سراسر جهان اشاره كنم كه به‏‌ويژه ترم «جهان سوم» را مخدوش می‌‏كند. يعنی بر ميليون‌‏ها نفر انسان تيره‌‏روزی انگشت بگذارم كه درون لوله‏‌های سيمانی، زير پل‏‌ها، در حلبی‏‌آبادها يا به ‏سادگی در حاشيه خيابان‌‏ها می‏‌لولند و از آفتاب سوزان و باران‏‌های بی‏‌بركت پناهی می‌‏جويند. انسان‏‌هايی كه جفت‌گيری می‌‏كنند، می‌‏زايند، و كودكان‏شان را در باتلاقی از لجن و مگس رها می‏‌كنند تا اگر نميرند نسل بی‌‏سرپناهان را از انقراض رهايی بخشند. براستی كی می‌‏تواند بگويد انسان‏‌هايی كه فی‏‌المثل در سان‏ست پارك، در قلب نيويورك ثروتمند از گرسنگی مداوم رنج می‏‌برند مردم جهان چندم‌‏اند؟

بجز اينان حدود يك‏‌چهارم از جمعيت پنج ميلياردی سياره ما در نقاطی زندگی می‌‏كنند كه حتی از ابتدايی‌‏ترين شرايط يك زندگی بخور و نمير هم محرومند. از ذكر آمارها چشم می‏‌پوشم و به همين‏قدر اكتفا می‌‏كنم كه بگويم ما نظام موجود جهان را برای ابداعات هنری و توسعه دانش و بينش آدمی انگيزه‌‏يی سخت نيرومند می‌‏شناسيم، گيرم تنها در جهت امحاء آن: يعنی در جهت تنها هدفی كه تلاش ادبی و شعری اين عصر وحشت و گرسنگی را توجيه می‏‌كند.

در نظام موجود جهان فرهنگ انسانی اعتلا نمی‏‌يابد. به‌‏عبارت ديگر: مجموعه تلقيات، منش‏‌ها، پيوندهای مرئی و نامرئی ميان مردمان و بيان عواطف و احساسات و دردهای فردی و گروهی نمی‌‏تواند آن‏چنان كه شايسته دستاوردهای مادی انسان است برای همگان آگاهی دهنده، غنی، و سرشار از تعهد متقابل باشد. در گردش مهارشده روزگار ما كه زمام آن را قدرتمندان اقتصادی، سياستمداران حرفه‏‌ئی، فرماندهان نظامی و آدمخواران امنيتی به‏‌دست دارند تمامی ارزش‏های مادی و تجهيزات و تاسيسات توليدی و اطلاعاتی و خدماتی‌‏ئی كه آدميان آفريده‏‌اند از دسترس انسان‌‏های تحت سلطه به ‏دور مانده است. ما، در سرزمين‏‌های عقب‏‌مانده و كم‌‏توسعه آشكارا می‏‌بينيم كه حاصل كار انسان‏ها به‏‌صورت سودهای كلان از دسترس آنان خارج می‏‌شود تا در بازگردش خود ابزارهای سلطه وسيع‏تر و كارآمدتری فراهم آورد. و بدين‏سان، در برابر يكپارچگی فزاينده سرمايه در سطح جهانی، يكپارچگی انسان‏هايی كه عليه موانع رشد خود نيروی ذخيره عظيمی در آستين دارند خنثی می‏‌شود.

تصور اين نكته كه مشيتی مرموز هر قلمروی از سطح زمين را به پادشاهی بخشيده آن‏قدرها هم كودكانه‌‏تر از اين تصور نيست كه هركشوری جداگانه مسوول رشد يا واپس‏‌ماندگی خويش است. – با قبول اين حكم از پيش صادر شده، جهان به مثابه جنگل رقابتی تصوير می‌‏شود كه در آن هركشوری حق آن را دارد كه عنان‌‏گسيخته به تاخت و تاز پردازد، بچاپد، بروبد، بيندوزد، صادر كند، بازارها را به هزار مكر و كيد بقاپد و شعب واحدهای خود را در سراسر جهان برقرار كند. – اگر چنين باشد، جهان سوم در مقابل جهان پيشرفته فقط به ‏سادگی وظايفی را برعهده می‏‌گيرد كه نه جهانشمول است نه لازم‌‏الاجراء. در آن صورت، ديگر جهان سوم فقط تعارف زبانی خيرخواهانه‌‏يی است كه حتی می‌‏تواند در همين پيام ساده «جهان سوم: جهان ما» نيز مستتر باشد.

فقر و ملیتاریزه شدن جهان سوم

باری، جهان عرصه رقابت‏‌ها هست اما نه ميان همه مردم و برای همه هدف‏‌ها. رقابت را واحدهای توليدی و به‏‌خصوص فراملیت‌هايی دنبال می‌‏كنند كه هم‏‌اكنون سقف فروش بيست تا از پيشتازان ‏شان از هزار ميليارد دلار نيز فراتر می‌‏رود، يعنی يكصدبرابر درآمد ملی كشور من زامبيا، كشور من شيلی، كشور من بلغارستان، كشور من بنگلادش، و حتی كشور من ايران كه، تازه به‌‏دليل منابع سرشار نفت و گازش از داراترين كشورهای جهان سوم به‏‌شمار است. رقابت جهانی، به جهان سوم كه می‏‌رسد رقابتی می‏‌شود سلطه‌‏جويانه و بهره‌‏كشانه، هرچند كه در ترازويی ناميزان، ارزش‏های مادی جهان پيشرفته سهم كمتری دارد. كشور شيلی به‏‌مثابه توليدكننده بخش اعظم مس جهان در سال بيش از يك ميليون تن مس به كشورهای صنعتی – به‌‏ويژه ايالات‏متحد و ژاپن و آلمان و انگليس صادر می‏‌كند و با اين حال دستمزد كارگران بخش تصفيه موادمعدنیِ خود شيلی در حدود يك دهم دستمزد كارگران همين بخش در ايالات‌‏متحد است. و در حالی‏كه واردات شيلی از اين كشورها در همين دهه حاضر با افزايش قيمتی در حدود دو برابر روبه‏‌رو بوده كه سال به سال هم فزونی می‏‌گيرد، در بازار مس صادراتی ركود مرگباری حاكم است كه به سال ١٩٧٣ زير چشم همه ما با توطئه سرمايه‌‏داری انحصاری جهان و خونتای شيلی به رهبری آی‏‌تی‏‌تی‏‌پينوشه برقرار شد. مردم شيلی كه با جان و خون ‏شان چرخ صنعت عالم را می‏‌گردانند هرسال به‏‌نفع انحصارهای جهانی ارزش بيشتری را از دست می‏‌دهند. شاخص اين معادله مايوس كننده ترازوی ابليس است.

آنچه از منابعِ كشورهای ما به‏‌اصطلاح جهان سوم بيرون می‌‏رود، آنچه تلاشِ كارگران ما در واحدهای فرامليتی نصيب آن‏ها می‌‏كند، آنچه از بازارهای ما به جيب صادر و واردكنندگان می‌‏رود؛ و آنچه از خزانه دولت‏های دست‏‌نشانده يا ماجراجو يا ارتجاعی به كيسه سلاح‌‏فروشان بين‏‌المللی سرازير می‏‌شود، همه برای ادامه حيات اقتصادی قدرت‌‏های موجود اهميتی اكسيژنی دارد. در غرب و شرق می‏‌گويند: «جای بسی خوشوقتی است كه در عرض چهل و چند سال جنگی جهانی روی نداده!» – چه وقاحتی! درتمام اين‏ مدت جنگ‏های بی‌‏شكوهِ بی‏‌حاصلی خاكِ بسياری از كشورهای جهان را به توبره كرده است. جنگ كشورهای جهانِ‏ سوم البته كه جنگِ آن كشورها نيست. آن‏ها جنگ‏ شان را به جهان سوم منتقل می‌‏كنند. كارخانه‌‏های سلاح‏‌سازی به بركتِ چه‏‌چيز می‏‌گردد؟ و مگر جز اين است كه اگر اين جنگ‏ها نباشد می‏‌بايد درِ اين كارخانه‏‌ها را گل بگيرند؟ عوايد جهان سوم چرا بايد به‏‌جای سرمايه‏‌گذاری در قلمروهايی كه حاصلش رفاه و سربلندی آدمی است صرف خريد وسايل كشتار ستمكشانی بشود كه در آينه تصويری دقيقاً مشابه خود ما دارند؟

اصولاً زير سلطه سياسی سرمايه‌‏های جهانی و فشار حكومت‏‌های دست‏‌نشانده آنها، در يك كلام، فقط عناصر ارتجاعی فرهنگ بومی رشد می‏‌كند.

اما در مقابل سلطه‏‌جويی غرب صنعتی، اردوگاه جهان ديگر، بلوك شرق پيشرفته هم، حتی اگر بپذيريم كه به گونه‏‌ئی واكنشی، به تسليح تا بن دندان و حضورهای ناموجه و كودتاهای به‏‌ظاهر انقلاب و بهره‌‏برداری و ارعابگری دست زده است كه حاصل جمع عملكرد جهانی آن برای ما تا به امروز جز ياس حاصلی به‌‏بار نياورده. البته هنوز پيشبينی نمی‌‏توان كرد تحولات ظاهراً همه جانبه موسوم به پره‏‌استرويكای چندسال اخير اين اردوگاه را چه آينده‏‌يی انتظار می‏‌كشد و اردوگاه عقب‏‌ماندگی و گرسنگی را از آن چه نصيبی خواهد بود. حقيقت اين است كه تا به امروز، علی‌‏رغم شعارهای انساندوستانه يا تعارفات ديپلماتيك، در هر كجا كه دو جهانِ رقيب توانسته‏‌اند بهره‏‌ئی مادی يا سياسی به‏‌دست آرند اول به آن انديشيده‌‏اند بعد به چيزهای مستحبی كه به‌‏ظاهر اخلاقی و انسانی است و گرچه ضرورتش را حتمی و حياتی جلوه داده‏‌اند آنچه نصيب ما بردگان قرن بيستم كرده آب‏‌نبات چوبی ارزان بهايی هم نبوده‌‏است؛ و حقيقت بارزتر اين كه: شكم امروزِ گرسنگی با نان فردا سير نمی‌‏شود.

سرمايه‏‌ها كه روزی در جريان رقابتی خردكننده در كمين دريدن يكديگر بودند امروز در سطح جهانی برادرانه در يكديگر ادغام می‌‏شوند و گسترش می‏‌يابند اما به هر تقدير، همين‏كه پای ملل تحت سلطه به‏ ميان آيد، حتی اگر شده به ياری ارتش مزدوران، در اين كشورها شكلبندی‏‌های اجتماعی ويژه و فشارهای سياسی حساب‌شده‌‏ای پديد می‌‏آورند كه بيان‏‌كننده روابطی ناگزير، يكطرفه، و از بالا به پايين با خود آن قدرت‌‏ها است. وابستگیِ حتی به‌‏ظاهر دمكراتيكی می‌‏سازند كه اگر هم با بازبودن نسبی دست و پای حاكميت‌‏های دست‌‏نشانده و ارتجاعی و دولت‏های علاقه‌‏مند به شلتاق و ايجاد تشتت و بحران همراه باشد، باز چيزی است سوای آن وابستگی كه به‏‌دلائل آشكار ميان خود آن متروپل‏‌ها وجود دارد و ما در باشگاه نمايشی ‏شان اعضايی بيقدر و بيگانه‏‌ايم.

بدين‏سان، ما، بينش ‏مان را از فقر و بی‏‌عدالتی نظام حاكم بركل جهان هنگامی می‏‌توانيم ارائه كنيم كه اصطلاح «جهان سوم» را دربست كنار بگذاريم. نه! چيزی به نام جهان سوم، به معنی جهان مجزايی كه نتوانسته است گليمش را از سيلاب به دركشد وجود ندارد. فرهنگ جهانی مجموعه تمامی فرهنگ‌‏ها است، اما اگر امروز سهم كشورهای موسوم به جهان سوم در اين مجموعه كافی نيست يكی به‌‏دليل فقر اقتصادی است، ديگر به اين دليل بسيار ساده كه اصولاً زير سلطه سياسی سرمايه‌‏های جهانی و فشار حكومت‏‌های دست‏‌نشانده آنها، در يك كلام، فقط عناصر ارتجاعی فرهنگ بومی رشد می‏‌كند. من در اين باب به‏‌خصوص مثال تاريخی بسيار جالبی دارم: ما با دريغ و تاسفی عميق شورشی را به‏ خاطر می‏‌آوريم كه به سال ١٨٥٧ در هند به راه افتاد و حتی ارتش هندیِ انگليس (شامل افراد هندو و مسلمان) نيز به آن پيوست و شورش به قيامی مسلحانه مبدل شد اما انگيزه شورش نه استقلال‌‏طلبی بود نه بيداد فقر و مرض و گرسنگی، نه چريده‏‌شدن هند تا مغز استخوان و نه هيچ معارضه غرورانگيز و انسانی ديگر. قيام مسلحانه‌‏يی كه سه سال تمام كار به دستِ استعمار انگليس داد و هند را به خون كشيد علتش فقط اين وهن غيرقابل تحمل بود كه روغن تفنگ‏‌های انفيلد Enfield ارتش هندی انگليس با مخلوطی از چربی گاو مقدس هندوها و خوك نجس مسلمان‏‌ها ساخته شده آسمان را به زمين آورده بود!

دريغا كه فقر
چه به‏ آسانی احتضار فضيلت است!

به‏ جای چيزی به ‏نام جهان سوم پاره‏‌يی از جهان يگانه ما پديدار است كه نظام نارسا و سراسر تضاد موجود، بخش كوچكی از آن را در مدار توسعه وابسته به مراكز تراكم سرمايه قرار می‏‌دهد و بخش‌‏هايی از آن را به زباله‌‏دان جهان پيشرفته مبدل می‏‌كند و انبوهی از مردم سياره را در برهوت عقب‏‌ماندگی به حال خود می‏‌گذارد.

آن حاكميت‌‏ها كه بنابر خصلت خود فقط می‏‌كوشند توده‌‏ها را هرچه ناآگاه‌‏تر نگه‏‌دارند تا بشود با ادعاهای فريبكارانه افسون‌‏شان كرد، و به‏‌ناچار با چسباندن انگِ جاسوسی اجنبی و خرابكار دست مخالفان بيداردل خود را كوتاه می‏‌كنند

حتی اگر با توهمی كودكانه افزايش باسوادان را برای توسعه فرهنگ دست‏‌كم زمينه‌‏يی تلقی بتوان كرد بهره‏‌كشی از انسان چه جايی برای آن باقی می‏‌گذارد؟ ما برای آن كه بيهوده در برهوتی بی‌‏مخاطب فرياد نكشيده باشيم نيازمند رشد آگاهی‌‏ها هستيم، گيرم كار به جايی رسيده ‏است كه ديگر امروز لازمه چنين رشدی تنها در امكانات برنامه‌‏ريزی شده حاكميت‏‌ها است؛ اما آن حاكميت‏‌ها كه بنابر خصلت خود فقط می‌كوشند توده‌‏ها را هرچه ناآگاه‏‌تر نگه‏‌دارند تا بشود با ادعاهای فريب‌كارانه افسون‌‏شان كرد، و به‏‌ناچار با چسباندن انگِ جاسوسی اجنبی و خرابكار دست مخالفان بيداردل خود را كوتاه می‏‌كنند و اجازه هيچ‏‌گونه اظهارنظر معطوف به نقد و ترديد را نمی‏‌دهند چه‏‌گونه ممكن است به رشد فرصت دهند تا در سايه آزادی، آن هم آزادی لايه‏‌های متعهد اجتماعی، سر از ميان ميله‏‌های سياهچالش بيرون كشد؟

اگر توسعه دانش و هنرِ ناقدانه ذهن توده‌‏ها را از قالب‏‌های خرافی يا حمودهای القايی فكری می‌‏رهاند و فرهنگ فرزانگان را اعتلا می‏‌بخشد. با حضور چهارچشمی دولت‏‌هايی كه همه مجاهده‏ شان در طريق دور نگه‏داشتن مردم از پی‌‏بردن به واقعيات خلاصه می‌‏شود چه اميدی برای رستگاری باقی می‏‌ماند؟ دل‌‏سپردن به اميد تلاش و كوشش دلسوزانه از سوی حكومت‌‏ها حاصلی جز افزايش فاصله عقب‏‌ماندگی ندارد.

ولی ناگزيريم با دريغ بسيار اين واقعيت را هم بگويم كه ما گرفتار دور باطل طلسم گونه‌‏يی شده‏‌ايم. من درست سی و چهار سال پيش از اين در شعری نوشته‏‌ام:

… و مردی كه اكنون با ديوارهای اتاقش آوارِ آخرين را انتظار می‌‏كشد
از پنجره كوتاه كلبه به سپيداری خشك نظر می‌‏دوزد:
سپيدارِ خشكی كه مرغی سياه برآن آشيان كرده است.
و مردی كه روز همه روز از پس دريچه‌‏های حماسه‏‌اش نگران كوچه بود اكنون با خود می‌‏گويد:
– اگر سپيدار من بشكفد مرغ سيا پرواز خواهد كرد.
– اگر مرغ سيا بگذرد سپيدار من خواهد شكفت!

می‏‌خواهم بگويم تا آن زمان كه جهل هست فقر نيز هست، و تا فقر برجا است جهالت نيز باقی است. اما جهالت – چه به معنای خاص باشد چه به‏‌معنای ناآگاهی مادرزاد، چه به‏‌معنای قرارگرفتن در معرض تحميق و مغزشويی باشد برای زوبرتافتنِ داوطلبانه خلق از معبدِ دانش بشری به شوق بر خاك افتادن در برابر بت‏‌های عتيق خرافه و هم‌چشمی در تعصبات كوركورانه – بی‏‌گمان پس از روبيده شدن فقر نيز باقی خواهد ماند… اشاعه دانش و ارتقای فرهنگ برای آزادی بخشيدن به انسان‏ها، دست‏كم برای ما كه علی‏رغم سوز دل‏مان از مصائب به‌ره‏كشی و ظلم جهانی و علی‌‏رغم دوری‌‏مان از امكانات هنوز می‌‏تواند اميدی باشد به فردايی، خود به‌‏قدر سرسختی در برابر نظام موجود ارزشمند است. نمی‌‏توان برای نجات انسان در انتظار آن‏روزِ موعود نشست كه انقلاب جهانی همه بنيان‌‏های بهره‌‏كشی و تحميق مردم به‏‌خاطر بيماری سلطه‏‌جويی‌‏های فردی يا گروهی را از ميان برده‌‏باشد. اگر به جزم‏‌انديشی يا خوش‌خيالی دچار نيامده باشيم می‏‌پذيريم كه هر مبارزه اجتماعی در راستای يگانگی و رهايی بشری جزيی از يك انقلاب جهانی است كه خود تبلور تمامی تلاش‏های طولانی انسان عصر ما خواهد بود.

اشاعه دانش و ارتقای فرهنگ برای آزادی بخشيدن به انسان‏ها ... خود به‏‌قدر سرسختی در برابر نظام موجود ارزشمند است.

برای ما روشنفكران اين كشورها – كه هيچ ‏چيز برای خود نمی‏‌خواهيم – حتی فرصت ايجاد ديالُگی با لايه‌‏های توده باقی نگذاشته‏‌اند. دولت‏‌هامان ما را عوامل دست‏‌نشانده و دشمنان سلامت فكری توده‌‏های مردم می‏‌خوانند، و در حالی كه می‌‏كوشند توده‌‏های پشت ديوار نگه داشته‌‏شده ما را از خاطر ببرند بيناترها چشم به ما دوخته‌‏اند. و ما نه می‌‏توانيم و نه مجازيم و نه موثر می‌‏دانيم كه بدون ياری‌‏های بنيانی و دگرگون شدن سامان و ساختار زندگی مردم حضور خود را با بهره‏‌جويی از سمبوليسمی معماگونه اعلام كنيم و دل توده‌‏ها را با ارائه آثاری فاقد صراحت خوش داريم.

من به معجزه در آن مفهوم كه اهل ايمان معتقدند اعتقادی ندارم؛ اما باكم نيست كه اين‏جا در حضور شما همدردانِ جهانی مشكل‏‌مان را با اين عبارت غم‏‌انگيز بيان كنم كه: روشنفكر جهان سوم بايد معجزه‌‏يی صورت دهد و در كوه غيرممكن‏‌ها تونلی بزند.

متشكرم.

مقالات برگزیده

مقالات رسیده

هنر و ادبیات

از صفحات تاریخ ما

تعداد مهمانان حاضر: 118 نفر