سخنرانی احمد شاملو: من درد مشتركم، مرا فریاد کن
- رده: از سایتهای دیگر
- نویسنده: احمد شاملو
- منتشر شده در چهارشنبه، 27 سنبله 1392
متنی که در زیر میخوانید سخنرانی احمد شاملو، شاعر، نویسنده و اندیشمند مبارز ایران است که در سال ١٩٨٨ در كنگره نويسندگان آلمان (اينترليت)، با موضوع «جهان سوم، جهان ما» ایراد نمودهاست. آنچه را شاملو ٢٥ سال قبل درمورد وضعیت کشورهای جهان سوم و چپاولگری جهان سرمایه تحلیل نموده، امروز بهصورت موحشتر در برابر چشمان ما رخ میدهد. بنا وظیفهای که شاملو برای روشنفکران جهان سوم تعیین کرده، با تاکید هرچه تمامتر نیاز عصر ما را میسازد: «روشنفكر جهان سوم بايد معجزهيی صورت دهد و در كوه غيرممكنها تونلی بزند.»
من درد مشترکم، مرا فریاد کن
آقای رييس، خانمها، آقايان
اجازه بدهيد نخست سپاس بیدريغم را با فشردن صميمانه دستهايی كه چنين با نگرانی از پشت حصارهای رفاه و صنعت به سوی ما مردم بهاصطلاح جهان سوم دراز شده است ابراز كنم و آنگاه، پيش از سخن گفتن از مسائل جهان سوم به حضور هولناك واپس ماندگی فرهنگی، جهل مطلق و خرافهپرستی حاضر در قلب و حاشيه شهرهای بزرگ سراسر جهان اشاره كنم كه بهويژه ترم «جهان سوم» را مخدوش میكند. يعنی بر ميليونها نفر انسان تيرهروزی انگشت بگذارم كه درون لولههای سيمانی، زير پلها، در حلبیآبادها يا به سادگی در حاشيه خيابانها میلولند و از آفتاب سوزان و بارانهای بیبركت پناهی میجويند. انسانهايی كه جفتگيری میكنند، میزايند، و كودكانشان را در باتلاقی از لجن و مگس رها میكنند تا اگر نميرند نسل بیسرپناهان را از انقراض رهايی بخشند. براستی كی میتواند بگويد انسانهايی كه فیالمثل در سانست پارك، در قلب نيويورك ثروتمند از گرسنگی مداوم رنج میبرند مردم جهان چندماند؟
بجز اينان حدود يكچهارم از جمعيت پنج ميلياردی سياره ما در نقاطی زندگی میكنند كه حتی از ابتدايیترين شرايط يك زندگی بخور و نمير هم محرومند. از ذكر آمارها چشم میپوشم و به همينقدر اكتفا میكنم كه بگويم ما نظام موجود جهان را برای ابداعات هنری و توسعه دانش و بينش آدمی انگيزهيی سخت نيرومند میشناسيم، گيرم تنها در جهت امحاء آن: يعنی در جهت تنها هدفی كه تلاش ادبی و شعری اين عصر وحشت و گرسنگی را توجيه میكند.
در نظام موجود جهان فرهنگ انسانی اعتلا نمیيابد. بهعبارت ديگر: مجموعه تلقيات، منشها، پيوندهای مرئی و نامرئی ميان مردمان و بيان عواطف و احساسات و دردهای فردی و گروهی نمیتواند آنچنان كه شايسته دستاوردهای مادی انسان است برای همگان آگاهی دهنده، غنی، و سرشار از تعهد متقابل باشد. در گردش مهارشده روزگار ما كه زمام آن را قدرتمندان اقتصادی، سياستمداران حرفهئی، فرماندهان نظامی و آدمخواران امنيتی بهدست دارند تمامی ارزشهای مادی و تجهيزات و تاسيسات توليدی و اطلاعاتی و خدماتیئی كه آدميان آفريدهاند از دسترس انسانهای تحت سلطه به دور مانده است. ما، در سرزمينهای عقبمانده و كمتوسعه آشكارا میبينيم كه حاصل كار انسانها بهصورت سودهای كلان از دسترس آنان خارج میشود تا در بازگردش خود ابزارهای سلطه وسيعتر و كارآمدتری فراهم آورد. و بدينسان، در برابر يكپارچگی فزاينده سرمايه در سطح جهانی، يكپارچگی انسانهايی كه عليه موانع رشد خود نيروی ذخيره عظيمی در آستين دارند خنثی میشود.
تصور اين نكته كه مشيتی مرموز هر قلمروی از سطح زمين را به پادشاهی بخشيده آنقدرها هم كودكانهتر از اين تصور نيست كه هركشوری جداگانه مسوول رشد يا واپسماندگی خويش است. – با قبول اين حكم از پيش صادر شده، جهان به مثابه جنگل رقابتی تصوير میشود كه در آن هركشوری حق آن را دارد كه عنانگسيخته به تاخت و تاز پردازد، بچاپد، بروبد، بيندوزد، صادر كند، بازارها را به هزار مكر و كيد بقاپد و شعب واحدهای خود را در سراسر جهان برقرار كند. – اگر چنين باشد، جهان سوم در مقابل جهان پيشرفته فقط به سادگی وظايفی را برعهده میگيرد كه نه جهانشمول است نه لازمالاجراء. در آن صورت، ديگر جهان سوم فقط تعارف زبانی خيرخواهانهيی است كه حتی میتواند در همين پيام ساده «جهان سوم: جهان ما» نيز مستتر باشد.
باری، جهان عرصه رقابتها هست اما نه ميان همه مردم و برای همه هدفها. رقابت را واحدهای توليدی و بهخصوص فراملیتهايی دنبال میكنند كه هماكنون سقف فروش بيست تا از پيشتازان شان از هزار ميليارد دلار نيز فراتر میرود، يعنی يكصدبرابر درآمد ملی كشور من زامبيا، كشور من شيلی، كشور من بلغارستان، كشور من بنگلادش، و حتی كشور من ايران كه، تازه بهدليل منابع سرشار نفت و گازش از داراترين كشورهای جهان سوم بهشمار است. رقابت جهانی، به جهان سوم كه میرسد رقابتی میشود سلطهجويانه و بهرهكشانه، هرچند كه در ترازويی ناميزان، ارزشهای مادی جهان پيشرفته سهم كمتری دارد. كشور شيلی بهمثابه توليدكننده بخش اعظم مس جهان در سال بيش از يك ميليون تن مس به كشورهای صنعتی – بهويژه ايالاتمتحد و ژاپن و آلمان و انگليس صادر میكند و با اين حال دستمزد كارگران بخش تصفيه موادمعدنیِ خود شيلی در حدود يك دهم دستمزد كارگران همين بخش در ايالاتمتحد است. و در حالیكه واردات شيلی از اين كشورها در همين دهه حاضر با افزايش قيمتی در حدود دو برابر روبهرو بوده كه سال به سال هم فزونی میگيرد، در بازار مس صادراتی ركود مرگباری حاكم است كه به سال ١٩٧٣ زير چشم همه ما با توطئه سرمايهداری انحصاری جهان و خونتای شيلی به رهبری آیتیتیپينوشه برقرار شد. مردم شيلی كه با جان و خون شان چرخ صنعت عالم را میگردانند هرسال بهنفع انحصارهای جهانی ارزش بيشتری را از دست میدهند. شاخص اين معادله مايوس كننده ترازوی ابليس است.
آنچه از منابعِ كشورهای ما بهاصطلاح جهان سوم بيرون میرود، آنچه تلاشِ كارگران ما در واحدهای فرامليتی نصيب آنها میكند، آنچه از بازارهای ما به جيب صادر و واردكنندگان میرود؛ و آنچه از خزانه دولتهای دستنشانده يا ماجراجو يا ارتجاعی به كيسه سلاحفروشان بينالمللی سرازير میشود، همه برای ادامه حيات اقتصادی قدرتهای موجود اهميتی اكسيژنی دارد. در غرب و شرق میگويند: «جای بسی خوشوقتی است كه در عرض چهل و چند سال جنگی جهانی روی نداده!» – چه وقاحتی! درتمام اين مدت جنگهای بیشكوهِ بیحاصلی خاكِ بسياری از كشورهای جهان را به توبره كرده است. جنگ كشورهای جهانِ سوم البته كه جنگِ آن كشورها نيست. آنها جنگ شان را به جهان سوم منتقل میكنند. كارخانههای سلاحسازی به بركتِ چهچيز میگردد؟ و مگر جز اين است كه اگر اين جنگها نباشد میبايد درِ اين كارخانهها را گل بگيرند؟ عوايد جهان سوم چرا بايد بهجای سرمايهگذاری در قلمروهايی كه حاصلش رفاه و سربلندی آدمی است صرف خريد وسايل كشتار ستمكشانی بشود كه در آينه تصويری دقيقاً مشابه خود ما دارند؟
اما در مقابل سلطهجويی غرب صنعتی، اردوگاه جهان ديگر، بلوك شرق پيشرفته هم، حتی اگر بپذيريم كه به گونهئی واكنشی، به تسليح تا بن دندان و حضورهای ناموجه و كودتاهای بهظاهر انقلاب و بهرهبرداری و ارعابگری دست زده است كه حاصل جمع عملكرد جهانی آن برای ما تا به امروز جز ياس حاصلی بهبار نياورده. البته هنوز پيشبينی نمیتوان كرد تحولات ظاهراً همه جانبه موسوم به پرهاسترويكای چندسال اخير اين اردوگاه را چه آيندهيی انتظار میكشد و اردوگاه عقبماندگی و گرسنگی را از آن چه نصيبی خواهد بود. حقيقت اين است كه تا به امروز، علیرغم شعارهای انساندوستانه يا تعارفات ديپلماتيك، در هر كجا كه دو جهانِ رقيب توانستهاند بهرهئی مادی يا سياسی بهدست آرند اول به آن انديشيدهاند بعد به چيزهای مستحبی كه بهظاهر اخلاقی و انسانی است و گرچه ضرورتش را حتمی و حياتی جلوه دادهاند آنچه نصيب ما بردگان قرن بيستم كرده آبنبات چوبی ارزان بهايی هم نبودهاست؛ و حقيقت بارزتر اين كه: شكم امروزِ گرسنگی با نان فردا سير نمیشود.
سرمايهها كه روزی در جريان رقابتی خردكننده در كمين دريدن يكديگر بودند امروز در سطح جهانی برادرانه در يكديگر ادغام میشوند و گسترش میيابند اما به هر تقدير، همينكه پای ملل تحت سلطه به ميان آيد، حتی اگر شده به ياری ارتش مزدوران، در اين كشورها شكلبندیهای اجتماعی ويژه و فشارهای سياسی حسابشدهای پديد میآورند كه بيانكننده روابطی ناگزير، يكطرفه، و از بالا به پايين با خود آن قدرتها است. وابستگیِ حتی بهظاهر دمكراتيكی میسازند كه اگر هم با بازبودن نسبی دست و پای حاكميتهای دستنشانده و ارتجاعی و دولتهای علاقهمند به شلتاق و ايجاد تشتت و بحران همراه باشد، باز چيزی است سوای آن وابستگی كه بهدلائل آشكار ميان خود آن متروپلها وجود دارد و ما در باشگاه نمايشی شان اعضايی بيقدر و بيگانهايم.
بدينسان، ما، بينش مان را از فقر و بیعدالتی نظام حاكم بركل جهان هنگامی میتوانيم ارائه كنيم كه اصطلاح «جهان سوم» را دربست كنار بگذاريم. نه! چيزی به نام جهان سوم، به معنی جهان مجزايی كه نتوانسته است گليمش را از سيلاب به دركشد وجود ندارد. فرهنگ جهانی مجموعه تمامی فرهنگها است، اما اگر امروز سهم كشورهای موسوم به جهان سوم در اين مجموعه كافی نيست يكی بهدليل فقر اقتصادی است، ديگر به اين دليل بسيار ساده كه اصولاً زير سلطه سياسی سرمايههای جهانی و فشار حكومتهای دستنشانده آنها، در يك كلام، فقط عناصر ارتجاعی فرهنگ بومی رشد میكند. من در اين باب بهخصوص مثال تاريخی بسيار جالبی دارم: ما با دريغ و تاسفی عميق شورشی را به خاطر میآوريم كه به سال ١٨٥٧ در هند به راه افتاد و حتی ارتش هندیِ انگليس (شامل افراد هندو و مسلمان) نيز به آن پيوست و شورش به قيامی مسلحانه مبدل شد اما انگيزه شورش نه استقلالطلبی بود نه بيداد فقر و مرض و گرسنگی، نه چريدهشدن هند تا مغز استخوان و نه هيچ معارضه غرورانگيز و انسانی ديگر. قيام مسلحانهيی كه سه سال تمام كار به دستِ استعمار انگليس داد و هند را به خون كشيد علتش فقط اين وهن غيرقابل تحمل بود كه روغن تفنگهای انفيلد Enfield ارتش هندی انگليس با مخلوطی از چربی گاو مقدس هندوها و خوك نجس مسلمانها ساخته شده آسمان را به زمين آورده بود!
دريغا كه فقر
چه به آسانی احتضار فضيلت است!
به جای چيزی به نام جهان سوم پارهيی از جهان يگانه ما پديدار است كه نظام نارسا و سراسر تضاد موجود، بخش كوچكی از آن را در مدار توسعه وابسته به مراكز تراكم سرمايه قرار میدهد و بخشهايی از آن را به زبالهدان جهان پيشرفته مبدل میكند و انبوهی از مردم سياره را در برهوت عقبماندگی به حال خود میگذارد.
حتی اگر با توهمی كودكانه افزايش باسوادان را برای توسعه فرهنگ دستكم زمينهيی تلقی بتوان كرد بهرهكشی از انسان چه جايی برای آن باقی میگذارد؟ ما برای آن كه بيهوده در برهوتی بیمخاطب فرياد نكشيده باشيم نيازمند رشد آگاهیها هستيم، گيرم كار به جايی رسيده است كه ديگر امروز لازمه چنين رشدی تنها در امكانات برنامهريزی شده حاكميتها است؛ اما آن حاكميتها كه بنابر خصلت خود فقط میكوشند تودهها را هرچه ناآگاهتر نگهدارند تا بشود با ادعاهای فريبكارانه افسونشان كرد، و بهناچار با چسباندن انگِ جاسوسی اجنبی و خرابكار دست مخالفان بيداردل خود را كوتاه میكنند و اجازه هيچگونه اظهارنظر معطوف به نقد و ترديد را نمیدهند چهگونه ممكن است به رشد فرصت دهند تا در سايه آزادی، آن هم آزادی لايههای متعهد اجتماعی، سر از ميان ميلههای سياهچالش بيرون كشد؟
اگر توسعه دانش و هنرِ ناقدانه ذهن تودهها را از قالبهای خرافی يا حمودهای القايی فكری میرهاند و فرهنگ فرزانگان را اعتلا میبخشد. با حضور چهارچشمی دولتهايی كه همه مجاهده شان در طريق دور نگهداشتن مردم از پیبردن به واقعيات خلاصه میشود چه اميدی برای رستگاری باقی میماند؟ دلسپردن به اميد تلاش و كوشش دلسوزانه از سوی حكومتها حاصلی جز افزايش فاصله عقبماندگی ندارد.
ولی ناگزيريم با دريغ بسيار اين واقعيت را هم بگويم كه ما گرفتار دور باطل طلسم گونهيی شدهايم. من درست سی و چهار سال پيش از اين در شعری نوشتهام:
… و مردی كه اكنون با ديوارهای اتاقش آوارِ آخرين را انتظار میكشد
از پنجره كوتاه كلبه به سپيداری خشك نظر میدوزد:
سپيدارِ خشكی كه مرغی سياه برآن آشيان كرده است.
و مردی كه روز همه روز از پس دريچههای حماسهاش نگران كوچه بود اكنون با خود میگويد:
– اگر سپيدار من بشكفد مرغ سيا پرواز خواهد كرد.
– اگر مرغ سيا بگذرد سپيدار من خواهد شكفت!
میخواهم بگويم تا آن زمان كه جهل هست فقر نيز هست، و تا فقر برجا است جهالت نيز باقی است. اما جهالت – چه به معنای خاص باشد چه بهمعنای ناآگاهی مادرزاد، چه بهمعنای قرارگرفتن در معرض تحميق و مغزشويی باشد برای زوبرتافتنِ داوطلبانه خلق از معبدِ دانش بشری به شوق بر خاك افتادن در برابر بتهای عتيق خرافه و همچشمی در تعصبات كوركورانه – بیگمان پس از روبيده شدن فقر نيز باقی خواهد ماند… اشاعه دانش و ارتقای فرهنگ برای آزادی بخشيدن به انسانها، دستكم برای ما كه علیرغم سوز دلمان از مصائب بهرهكشی و ظلم جهانی و علیرغم دوریمان از امكانات هنوز میتواند اميدی باشد به فردايی، خود بهقدر سرسختی در برابر نظام موجود ارزشمند است. نمیتوان برای نجات انسان در انتظار آنروزِ موعود نشست كه انقلاب جهانی همه بنيانهای بهرهكشی و تحميق مردم بهخاطر بيماری سلطهجويیهای فردی يا گروهی را از ميان بردهباشد. اگر به جزمانديشی يا خوشخيالی دچار نيامده باشيم میپذيريم كه هر مبارزه اجتماعی در راستای يگانگی و رهايی بشری جزيی از يك انقلاب جهانی است كه خود تبلور تمامی تلاشهای طولانی انسان عصر ما خواهد بود.
برای ما روشنفكران اين كشورها – كه هيچ چيز برای خود نمیخواهيم – حتی فرصت ايجاد ديالُگی با لايههای توده باقی نگذاشتهاند. دولتهامان ما را عوامل دستنشانده و دشمنان سلامت فكری تودههای مردم میخوانند، و در حالی كه میكوشند تودههای پشت ديوار نگه داشتهشده ما را از خاطر ببرند بيناترها چشم به ما دوختهاند. و ما نه میتوانيم و نه مجازيم و نه موثر میدانيم كه بدون ياریهای بنيانی و دگرگون شدن سامان و ساختار زندگی مردم حضور خود را با بهرهجويی از سمبوليسمی معماگونه اعلام كنيم و دل تودهها را با ارائه آثاری فاقد صراحت خوش داريم.
من به معجزه در آن مفهوم كه اهل ايمان معتقدند اعتقادی ندارم؛ اما باكم نيست كه اينجا در حضور شما همدردانِ جهانی مشكلمان را با اين عبارت غمانگيز بيان كنم كه: روشنفكر جهان سوم بايد معجزهيی صورت دهد و در كوه غيرممكنها تونلی بزند.
متشكرم.