شهر شاهی پس از هشت سال جنگ به مخروبه مبدل شده است
- رده: از صفحات تاریخ ما
- نویسنده: دوناتیلا لورچ | مترجم: احمر
- منتشر شده در یکشنبه، 31 اسد 1395
پغمان در عهد شاه امانالله خان مکان دیدنی و شهر نمونه بود که باغها و عمارتهای زیبای آن افغانستان نوین را مژده میداد. جشن استقلال، لویه جرگه و دیگر مراسم دولتی معمولا همینجا برگزار شده مردم انبوه انبوه بدون اندکترین نگرانی در آنجا دور هم جمع شده به سخنرانیهای امانالله خان گوش میدادند. یگانه سالن تیاتر کشور هم در همینجا موقعیت داشت که زمانی شاه امانالله شخصا فلمهای سفرش به اروپا را در آنجا نمایش داد.
امانالله خان که برنامه داشت سراسر افغانستان را همانند پغمان آباد و عصری بسازد در نتیجه توطئههای انگلیس به کمک روحانیون مرتجع و اشتباهات خودش به این آرزویش نرسید. پغمان به مرور زمان شکوهش را از دست داد و جنگهای تنظیمی دهه نود میلادی آن را به مخروبه بدل کرد. یک خبرنگار غربی در سال ۱۳۷۰ گزارشی از پغمان تهیه کرده بود که در ذیل ترجمه آن را به خوانندگان سایت همبستگی تقدیم میدارم.
شهر شاهی پس از هشت سال جنگ به مخروبه مبدل شده است
گزارشگر: دوناتیلا لورچ | مترجم: احمر
منبع: نشریه نیو ستریت تایمز، تاریخ: ۱۰ می ۱۹۹۲
پغمان – افغانستان: فتحالله برای آخرین بار یک سال پیش خانهاش را دیده بود، هنگامی که راکتی دو پسرش را کشت، خانه گلیاش را ویران و او را مجبور به فرار از کابل نمود.
شهر شاهی پس از هشت سال جنگ به مخروبه مبدل شده است
منبع: نشریه نیو ستریت تایمز، تاریخ: ۱۰ می ۱۹۹۲
در ۴ می، این دهقان که پتوی پشمیای را به دورش پیچانده بود، سفر پرمشقتش را در ۴ صبح آغاز نمود و با بوتهای رابری برای چهار ساعت جادههای گلآلود و پرخموپیچ پغمان، ۳۲ کیلومتر دور از شهر کابل، را با پای پیاده پیمود.
او باوجودی که میدانست شهرک وی که زمانی نمونه نمایشی شاهی بود، امروز به مخروبهای مبدل شده است، به آنجا میرفت. این مرد که به آرامی صحبت میکرد، دستهای از گلهای سرخ لاله را از مزارع نزدیک جمع کرده بود و فقط میخواست که از آرامگاه خانم، سه دختر و سه پسرش دیدن نماید که در هشت سال جنگ کشته شده بودند.
اکثر بناهای پغمان در جریان جنگهای تنظیمی به مخروبه بدل گشتند.
فتحالله که در کنار تپه کوچک سنگی با بیرق سبز که نشانی قبر پسرانش بود، ایستاده بود، پچپچکنان گفت: «یک وقت بسیار مقبول بود و حالا همهچیز از بین رفته است. اول دولت بر ما بم ریخت، بعد ملیشهها، بعد مجاهدین، بعد دولت –همه بر ما بم ریختند.»
پغمان که بر فراز تپهزارها قرار گرفته است، یکی از جاهایی بود که در جریان جنگ مقاومت ضد دولت پوشالی روس همه خواستار حاکمیت بر آن بودند. تقریبا، هر سال این شهرک با نفوس ۴۰ هزار تن میان مجاهدین و دولت دست به دست میشد و به میدان مسابقه پیاپی راکتپراکنی، بمباری و ماینها تبدیل شده بود.
به تدریج همه از اینجا فرار نمودند و هیچچیزی از تفریحگاه آخر هفته و تابستانی که در شروع قرن توسط شاه امانالله خان با تقلید از اروپا ساخته شده بود، بر جا نمانده است. هدف، اعمار زیباترین شهر افغانستان بود. کوچههای پهن که با قطار درختان سرو، سپیدار و میوهدار منتهی به جاده بزرگ از کنار تاق پیروزی (تاق ظفر)، علفزارهای انبوه، تعمیرهای خشتی و میدان گلف میگذرند. شاه کاشیهای ایتالویی را برای ویلای خود وارد نموده بود و اقامتگاه صدراعظم سه آشپزخانه برای پذیرایی مهمانان داشت.
اکنون دیگر فقط ارواح به جا ماندهاند و گلهای وحشی. هیچ تعمیری بدون صدمه نیست و جادههای خاکی که مطابق مسیر آب پیچ خورده، بهطور هولناک خالی اند. دیوارهای رنگرفته شیرچایی هوتل بهار بهسوی رهگذران خیره شدهاند. آن سوی جاده، چهار ستون به سبک یونان کلاسیک دروازه ورودی مسجد بدون سقف را نشان میدهد که هیچچیزی جز تودهی مخروبه باقی نمانده است.
تاق ظفر در جنگهای مجاهدین در دهه هفتاد خورشیدی شدیدا خساره دید
قوس بالایی تاق ظفر در اثر انفجار از بین برده شده و بدن خشتی آن نسبتا ضربه دیده است. میلههای منحنی چراغ زیبا روی زمین زنگ زدهاند. گلها بهطور وحشیانه به هر طرف بر روی چمن سر کشیدهاند ولی کسی جرات قدمزدن در آنجا را ندارد چون چندین گروه متخاصم ماینگذاری کردهاند.
یگانه باشندگان اینجا فقط ۳۰ مجاهدی اند که در سنگر بالای تپه قرار دارند. بیشتر از یک هفته میشود که قومندان شاهمحمد یکجا با چند تن از مردان ریشویش در کنار حوض خالی نشسته و با دوربین پیشرفته که برای ارتش آلمان ساخته شده، دود برخاسته از راکت در وادی کابل را تماشا میکند.
در جنگ و پیروزی بر شهر کابل، مردان شاهمحمد به رهبری عبدالرسول سیاف که بر جادهی غرب کابل حاکمیت دارد، از یاد برده شدهاند.
آنان در وسط روز چهارزانو در کنار هم روی گلیم پرخاک نصواریرنگ نشسته و همه در یک کاسه پر از برنج دستان شان را غوطه میکنند. مرمیهای دافع هوا در پهلوی دو مخابره بر فرش سمنتی پهن شده و دو مجاهد آشپزخانه پردود خود را در زیر تاق ترتیب دادهاند.
سالون تیاتر پغمان نخستین و یگانه تیاتر در کشور بود که امروز جز چند دیوار مخروبه چیزی از آن نمانده است.
غذا برای شان در بشکههای ۵۰ گیلنه روغن و بوجیهای برنج آماده شده و چای هم در دو پوچک راکت.
هنوزهم نشانههای برفخوردگی در دستان شاهمحمد هویداست که هفته گذشته از رهپیمایی طولانیای در قلههای پربرف برگشته و کالای چرکین بر تن دارد.
به مثل فتحالله، این فرد برگشته از کابل فقط سخن از تباهی شهر میزند. حینی که به ما چای میداد، گفت: «هیچچیز نمانده است. هر طرف که بروی، خرابه و ماین است.»
تمام عمر خود را در کار در مزرعه و باغ سیبش در پغمان سپری نموده و اکنون فقط یک پسرش زنده مانده است. اما هیچ خشمی در صدایش نیست و همه پر از غم است.
او میگوید: «نمیدانم که چطور تمام چیزها را دوباره بسازیم. هیچچیز ندارم. راکت یک به یک همهچیز را از من گرفت، اول خانوادهام و بعد زمینم. بسیار جای زیبا بود.»