ضابط دینمحمد، آزادیخواهی که توسط جلادان خلقی - پرچمی سلاخی شد
- رده: از صفحات تاریخ ما
- نویسنده: حامد
- منتشر شده در شنبه، 14 ثور 1398
جوانمردی، رفاقت، شجاعت و مردمخواهی از شاخصههای انسانیست که با بیان نامش بر زبان رفیقانش جاری میگردد. سخن از ضابط دینمحمد یکی از قهرمانان گمنام سرزمین ماست که در نخستین سال کودتای ننگین جلادان جنایتپیشهی خلق ـ پرچم در کنار هزاران هموطن فراهیاش بعد از توهین و تحقیر رذیلانه، در گور نامعلوم دفن شد.
دینمحمد فرزند درمحمد مشهور به ضابط دینمحمد در ۱۳۱۸ در قریه مساو ولسوالی چین (پشت رود) فراه، در خانواده دهقان دیده به جهان گشود. وی تعلیمات ابتدایی و متوسطه را در مکتب «ملا محمد یعقوب فراهی» در زادگاهش سپری نمود و بعد از آن شامل مکتب حربی گردید.
دینمحمد با استعداد و هوشیاری این مرحله را نیز با موفقیت به پایان رساند و حکومت وقت او را در کابل شامل وظیفه نمود. او شخص مردمدوست و وظیفه شناس بود و با صداقت تمام به منافع ملی و تودهها توجه داشت. دینمحمد مبتکرانه و بصورت دقیق کارش را انجام میداد و به هیچکس اجازه نمیداد که بیمورد بالایش خشم و کلانکاری نماید. هرچند مدت زیاد از انجام وظیفهاش نمیگذشت، یک روز در جریان انجام وظیفه با آمر خود که به قول ضابط با زیر دستانش با توهین و تحقیر برخورد مینمود مشاجره لفظی میکند و آمرش دشنام میدهد. ضابط دینمحمد این گستاخی آمر را تحمل نکرده وی را حسابی لت و کوب میکند، قضیه بزرگ شده و برای ضابط دوسیه رسمی ساخته میشود و بعد از طی مراحل نخست محکمه، وی به ۷سال حبس محکوم میشود و سپس مدت حبس به ۳سال تخفیف میابد.
این زمانیست که محبس کابل در منطقهی بهنام سرای «موُتی» که به محبس «دهمزنگ» مشهور است موقعیت دارد، در این زندان زندهیاد داکتر عبدالرحمن محمودی مبارز و پیشکسوت جنبش انقلابی کشور نیز محبوس میباشد.
هرچند این دو شخص (ضابط دین محمد و زندهیاد محمودی) از قبل باهم شناخت نداشتند، اما ضابط دینمحمد با همان شوخیهای ظریف محدوده زندان، مجلس و گاه همکاریهای معمولی را با وی آغاز میکند. نخست از دانش، شیوه حرکات، برخورد و رفتار داکتر محمودی خوشش میاید و آهسته آهسته تحت تاثیر شخصیت برازنده وی قرار میگیرد، چنانچه هرگاه نامی از زندهیاد محمودی به میان میآمد او با تحسین و احترام خاص از برازندگی و رزمندگیاش یادآور میشد.
متاسفانه جلادان خلقی ـ پرچمی ضابط دینمحمد را مجال ندادند تا آرزوهایش ثمر دهد. اما قصههای شنیده شده از وی که تا حال سینه به سینه منتقل شده، چنین بیان میشود:
«ضابط دینمحمد میگفت: در اوایل من نزد داکتر محمودی شخص مشکوک به نظر میآمدم که همچو شک و گمانهای را هر مبارزی حق دارد با افرادی که هیچ آشنایی ندارد و دشمن نیز با شیوههای مختلف بخاطر کسب معلومات و سرکوب مبارزان بهخرج میدهد داشته باشد، با آنهم من همراهش گرم میگرفتم و همصحبت میشدم تا زمانی که خبر رسید برای بررسی محبس "دهمزنگ" هیئتی میآید شاید هم بخاطر تلاشی اتاق داکتر محمودی، در این وقت چون داکتر محمودی شخصیت سیاسی بود حساسیت مسئله را درک میکرد بالاخره چارهی نمیبیند و بالای من اعتماد میکند و برایم گفت شاید هیئت اتاق مرا تلاشی کند، چیزی بدستت بدهم نگاهداری کرده میتوانی؟ من برایش اطمینان دادم. داکتر محمودی هرچه اسناد نزد خود داشت به من سپرد و برایم توصیه کرد تا کسی نزد من این اسناد را نهبیند و کسی از این جریان باخبر هم نشود.»
ضابط این امانتداری را با کمال صداقت بهسر میرساند همین بود که بعد از آن مورد اعتماد کامل محمودی قرار میگیرد و باهم دوست میشوند.
ضابط دینمحمد انسان با شرفی بود که هرگز بیعدالتی را تحمل نمیتوانست، همیشه منافع اکثریت را در حرکات و سلوک خود در نظر داشت، اشخاص و افراد که منافع اکثریت را پایمال میکرد با آن که میدانست از قدرت زیاد برخوردار اند در مقابل شان با شجاعت بیمانندی میایستاد و از حق و منافع اکثریت دلیرانه دفاع مینمود. یکی از دوستانش قصه میکند:
«ضابط دینمحمد زمانی که در محبس بهسر میبرد علاوه از مشکلات دیگر مشکل اساسی در آنجا آب بوده که در یک زمان مشخص تمامی محبوسین بخاطر بدست آوردن آب در یک صف قرار میگرفته و به نوبت به اندازه نیاز از منبع آب بشکه و کوزههای خود را پر مینمودهاند، اما یک زندانی با هیکل قوی در زندان بسیار قلدر و زورگویی مینمود و بدون نوبت همگان را پس میزد و آب میگرفت و محبوسین از دست این نفر به ستوه آمده بودند و هیچ جرئت هم نمیکردند تا در مقابلش ایستاد شوند. ضابط چند روز اول بیانضباطی و زورگویی این زندانی را میبیند و بالاخره این وضع را تحمل نمیکند و یک روز کوزه سفالی خود را آورده به نوبت ایستاده تا آب کند و منتظر همان شخص زورگو میماند، وقتی که شخص مذکور طبق معمول بدون نوبت میرود که کوزه خود را آب کند ضابط از داخل صف جدا شده کوزه خود را بالا میکند به فرق سر زورگو میکوبد و با او مشت و یخن میشود و برایش میگوید چرا نوبت را مراعات نمیکنید؟ و تو از دیگران چه بهتری داری؟ که با مداخله پولیس زندان و زندانیان آنان را از هم جدا میسازند. بعد از این قضیه دوباره کسی زورگویی و بینوبتی نکرده و هرکس به نوبه خود ظروف را آب میکنند. ضابط میگفت: بعدها این آدم نزدم آمد و از من پرسید که تا حالا هیچکس جرئت نکرده بهطرفام نگاه کند و شما چطور جرئت زدن مرا کردید؟ من برایش گفتم خودت کارهای نادرست انجام میدهی و من تحمل کرده نمیتوانم. اینجا بود که وی دست دوستی با من داد و همراهم صمیمی شد.»
ضابط دینمحمد بعدا ز سپری نمودن مدت حبس بیکار میماند چون محکمه حکم نموده بود که از وظیفه طرد شود. در ۱۳۴۳ راهی هلمند میشود و در ریاست زراعت این ولایت به صفت "مامور اجیر جنگلات" استخدام شد و برای مدت طولانی این وظیفه را با کمال صداقت انجام داد.
ضابط غرور مثبت داشت، بعد از کودتای ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ که ظاهرشاه رفت و داوود رییس جمهور شد، مولاداد خان یکی از صاحبمنصبان فعال اردو و از همنشینان داوود که وی او را یاور خود (آمر دفتر) تعیین نموده بود، با وجودی که مولاداد خان خسرزاده ضابط نیز بود و بسیار صلاحیت و قدرت داشت هیچ وقت از وی تقاضای کمک نکرد، هرچند بار بار مولاداد برایش پیشنهاد وظیفه خوب را میدهد ولی ضابط زیر بار او نمیرود و هر بار رد میکند.
ضابط از ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ توسط دهقانان منطقهاش به صفت میرآب برگزیده میشود و زندگی را در قریه آغاز میکند و با دهقانان و سایر اقشار محروم روابط وسیع اجتماعی ایجاد میکند به همین پیمانه با روشنفکران دگراندیش و مردمگرا نیز روابط گسترده داشت.
ضابط دین محمد در حوت ۱۳۵۷ دستگیر و بدون محاکمه در فرقه فــــــــــــــراه توسط جنایتکاران خلقی – پرچمی زنده به گور گردید.
ع. س یکی از دوستان نزدیکش که خاطرات فراموش ناشدنی فراوان از وی دارد در این مورد مینویسد:
«ضابط دینمحمد شخص دلاور، صادق، بااحساس، وطندوست، به دوستی پایدار بود. مهمترین مشخصه وی که او را نزد دوستانش محبوب همه ساخته بود علاوه بر شوخ طبعی و نکتهدان بودن، انساندوستی و رفاقتش بود و همیشه کوشش میکرد که با شوخیهای ظریف از اندوه و پریشانی دوستان و رفیقان خود بکاهد و خنده را بر لبان شان جاری سازد. هر کسی که ضابط را بشناسد حتما از دلاوریها، شوخیها و ظرافتگوییها و رفیق دوستی او قصهها دارد.»
در ادامه میافزاید:
«باید اضافه کرد که شهید ضابط با زندهیاد استاد محمدعلم خان، استاد حبیبالله خان، استاد یوسف خان، داکتر سیدمحمد و سایر جانباختگان قهرمان شناخت و رابطه عمیق دوستی داشت و به آنان ارج و ارادت فراوان مینهاد. برعکس تنفر و انزجارش را بصورت عریان از خلقیهای جنایتکار ابراز مینمود. بسیاری از فعالان خلقی در فراه او را به عنوان مخالف سرسخت خود میشناختند از جمله انجنیر قیوم نورزی وزیر آب و برق رژیم مزدور، عبدالرحمن یعقوبی وغیره. قیوم نورزی در دوران داوودخان مسوول کار نهر لشکری در نیمروز بوده و با ضابط کار مشترک داشت، او مداوم چه در حضور و چه در غیابش فساد مالی (رشوه و اختلاس) و ضدمردمی بودن نورزی را افشا میکرد. نورزی نسبت به ضابط کینه و عقده شدید گرفته بود چنانچه بسیاری به این باور اند که قیوم نورزی عامل اصلی شهادت ضابط دینمحمد میباشد.»
ضابط دینمحمد روشنگر آزادهای که تعصب مذهبی، قومی، زبانی و منطقوی را در آن هنگام دریده بود و به زر و زور هرگز دل نهبست و زندگی معمولی داشت و هرآنچه پیدا میکرد فدای دوستانش مینمود.
ع.س در نوشته خود میافزاید:
«در یکی از روزهای ۱۳۵۸ فردی بهنام عبدالعزیز فرزند خدا رحیم خان گدامدار از قریه نوبهار فراه را دیدم که در محبس فراه همسلول ضابط دینمحمد خان بوده و تصادفی نجات یافته بود، برایم گفت آخرین بار وقتی ضابط را در محبس فراه دیدم او را به سوی کشتارگاه میبرد؛ در وقت بردن خلقیها دستهایش را محکم بسته و با دشنام و توهین او را از زندان بیرون کشیدند. ضابط به آنان میگفت هرچه میکنید بکنید اما دشنام نزنید و توهین نکنید. باز هم اگر توهین میکنید دستانم را باز کنید جواب دشنامهای تان را خواهید دید.»
خلقیها که او را آدم نترس میشناختند و میدانستند که هرگز به رژیم تسلیم نخواهد شد و از جانب دیگر او را از دوستان نزدیک روشنفکران آزادیخواه و جریان دموکراتیک نوین که سرآشتی با دشمنان مردم ندارد، میشمردند بدین لحاظ با زبونی و بدون محاکمه او را نیز در گور نامعلومی دفن کردند.
کودتای فاجعهآفرین ۷ ثور ۱۳۵۷ که در کنار ویرانی، هزاران آزادیخواه و میهندوست را بکام خود فرو برد، و کودتاگران تنها در فراه از حوت ۱۳۵۷ تا تجاوز روس بیش از ۱۰۰۰ انسان را بدون هیچ جرم و محاکمهی زنده به گورهای دستهجمعی سپردند و بقایای آن زیر بیرق امریکا تا حال بدون محاکمه ملی و بینالمللی بر مردم داغدار مان ترکتازی دارند. فقط بخاطر شهادت دینمحمد هم که شده جنایتکاران خلقی – پرچمی و همردیفان شان را هرگز مردم و تاریخ نخواهد بخشید. یاد و خاطرهاش جاوید باد!