فلم «حکومت نظامی»، افشاگر جنایات خونین سیآیای در امریکای لاتین
- رده: هنر و ادبیات
- نویسنده: میرویس
- منتشر شده در سه شنبه، 05 سرطان 1397
«حکومت نظامی» (State of Siege) اثر کوستا گاوراس، که به کارگردانی فلمهای ضدفاشیستی شهرت دارد و بسیاری سینماگران به وی لقب «بزرگترین فلمساز سیاسی» و «آخرین مرد معترض سینما» را دادهاند، از برجستهترین و پرغوغاترین فلمهای افشاگر تاریخ سینما بوده که در ۱۹۷۲ (عصر کودتاهای زنجیرهای امریکایی در سرتاسر دنیا) به بازار آمد. برعلاوه به تصویر کشیدن جنایات امریکا در ممالک عقبنگهداشتهشده و مقاومت حماسی مردم در برابر آن، آنچه به ارزش سیاسی این فلم میافزاید اعتراض و مخالفت عجیب دولت امریکا نسبت نمایش آن بود. «انستیتوت فلم امریکا» به دلیل محتوای ضدامریکایی آن، تحت عنوان «توجیهگر تروریزم»، جلو پخش آن را گرفت. همچنان قرار بود در واشنگتن اولین فلمی باشد که در مرکز فرهنگی کندی روی پرده آید ولی چون بسیاری از مقامات دولتی آن را ضدامریکایی و در خدمت دشمنان امریکا خواندند، پخش کامل فلم تا چندین دهه به تاخیر افتاد. البته دلیل عمده وحشتزدگی غول «صادرکننده دموکراسی» در جهان، جز فاششدن پروژههای خونین و جنایتبارش نبود. پاول کریگ، معاون وزارت مالیه اداره ریگن زمانی گفته بود: «واشنگتن بیش از هر چیز از انسانهای واقعی که خودفروش نیستند، متنفر است.» منتها این تنفر محدود به «انسانهای واقعی» نمانده، از آثار هنری و ادبی، مستندها، کتابها و سازمانهای واقعی که سر سازش با سیاستهای شیطانی واشنگتن نداشته باشند، هراس کابوسبار نیز دارد.
کوستا گاوراس کارگردان «حکومت نظامی»
یکی از مشخصات امپریالیزم تقسیم مجدد جهان از راه جنگ است. وقتی حرص امپریالیستی به غلیان برسد، منجر به حمله و تسلط بر مناطق جدید میگردد، و این حرص در تقابل با قدرتهای دیگر امپریالیستی قرار گرفته و جز جنگ راه دیگری برای حل این تضاد باقی نمیماند. در جریان «جنگ سرد»، یکی از میدانها برای جنگ نیابتی امریکا و روسیه، کشورهای فقیر و ضعیف جهان سومی بود که طبعاً به فجیعترین و شدیدترین شکل آن در این زدوبندهای استعماری برباد میرفتند.
از قربانیهای این نبرد یکی هم یوروگوی بود. نیرومندی، پیشرفت و مبارزات مثمر توپاماروها(۱) در این سرزمین از دیر زمانی خارچشم امریکا شده و برای سرکوب و امحای آن، به سازمانهایش چون «دفتر محافظت عامه» (از شاخههای USAID) متوسل شده و کارمندان نهادهای امنیتی و استخباراتیاش را در پوشش «مشاور»، «متخصص»، «کارشناس» و... برای آموزش پلیس سیاسی یوروگوی با شیوههای جدید شکار، شکنجه و ترور چریکهای شهری به این کشور اعزام نمود.
خیزشهای انقلابی و استقرار دولتهای دموکراتیک در امریکای جنوبی، کاخسفید را از جهانگیرشدن سوسیالیزم و گسترش آن تا سواحلش به صورت بیسابقهای دستوپاچه و نگران ساخته بود. لهذا برانداختن دولتهای ملی و روی کار آوردن رژیمهای پوشالی امریکاییپسند؛ از بین بردن و مهارکردن عناصر و سازمانهای مردمی و چپگرا؛ معتاد ساختن مردم و مخصوصاً جوانان به فحشا، دالر و موادمخدر در صدر وظایف سیآیای قرار گرفت.
در راس این پروژه فردی بنام دان متریون قرار داشت که اوایل در امریکا افسر پلیس بود و بعدها به افبیآی پیوست و پس از کارنامه خونینش در برازیل(۲) و دومینیکن به یوروگوی منتقل گردید. متریون از کارکشتهترین مستنطقینی بود که در لباس رییس «دفتر محافظت عامه» به یوروگوی آمده و در خط اهداف سیآیای کارش را ادامه داد.
مینول هیویا از عوامل سیآیای که با متریون همکار میشود، در کتاب خود «پاسپورت ۱۱۳۳۳: هشت سال با سیآیای» از طرز کار وی مینویسد:
«متریون از گداهای بیسرپناه مونتیویدیو برای تمرین و تدریس شکنجه استفاده میکرد. او روزی شکنجه برقی را روی اعضای مختلف بدن چهار تن از گداها (که یکی آن زن بود) امتحان میکرد و به آنان ادویه مهوع و دیگر مواد کیمیاوی میخوراند که هر چهار تن از گداها همان ساعت جان دادند. یکی از روشهای شکنجه توسط جریان برق در سیم نازکی بود که میان دندانها و جدار بیره (برای ازدیاد چارج برقی) جا میگرفت و باعث صدمه بیشتر بر مغز میشد. نوع دیگر شکنجه روحی این بود که صداهای ثبت شدهی چیغ و گریهی زنان و کودکان را در اتاق دیگری پخش میکرد و به زندانی میگفت: این صدای اعضای خانوادهات است و تنها تو میتوانی آنان را از این وضعیت نجات دهی.»
در جای دیگری از زبان متریون نقل میکند:
«زمانی که فرد اسیر نزد ما آورده میشود، باید در قدم اول وضعیت فزیکی وی را تشخیص دهیم و با یک معاینه صحی درجه مقاومتش را تعیین نماییم. مرگ بیوقت و بیحاصل به معنای ناکامی کارشناس است. چیز دیگری که باید دقیقاً بدانیم این است که با در نظرداشت شرایط معین سیاسی و شخصیت خود زندانی تا چه حد میتوانیم پیش رویم. این مسئله بسیار مهم است و از قبل باید برای ما حل باشد که آیا زمینه از دست دادن زندانی را داریم یا خیر.
ابتدا باید زندانی را راحت و آرام ساخت. هدف این است که او را تحقیر کنیم، باید برایش بفهمانیم که او کاملاً درمانده و بیچاره است و از واقعیت خارج از اتاق اسارت وی را بیگانه سازیم. سوالی وجود ندارد، فقط لتوکوب و تحقیر و سپس لتوکوب در سکوت کامل. در این جریان باید از ناامیدی قطعی زندانی هم جلو گرفت. اگر زیاد فشار بیاوری، آنان خود را آماده مرگ میسازند. همیشه باید کمی امید برایش باقی گذاشت، نوری در دوردست. وقتی معلومات مورد ضرورت هم بدست آمد -که من همیشه در این کار موفق بودهام- شاید بهتر باشد که جریان شکنجه را با توهین و ضربات شدیدتر، کمی بیشتر دوام دهیم. حالا نه برای کشیدن اطلاعات بلکه به خاطر این که شکنجه را وسیله سیاسی قرار دهیم، تا زندانی از فعالیتهای شورشیاش در آینده بترسد.
قبل از همه باید اثرگذار باشی، صرفاً آسیب مورد نیاز را ایجاد نموده و نباید اندکی هم بیشتر شود. ما باید بالای خلقوخوی خود در هر حالتی مسلط باشیم. باید با موثریت و ظرافت یک جراح و کمال یک هنرمند عمل کنی. این جنگی تا سرحد مرگ است. آن مردمان دشمنان من اند. این وظیفه دشواری است و باید شخصی آن را به انجام رساند. حال که نوبت من است، آن را به حد کمال انجام میدهم. اگر مشتزن میبودم، میکوشیدم قهرمان دنیا باشم. اما با آنکه نیستم، در این مسلک (شکنجهگری و استنطاق) بهترین هستم.»
این اندرز همواره سر زبان متریون بود:
«درد معین، در محل معین، به مقدار معین، برای تاثیر مورد نظر.»
هیویا بعد از این گفتوشنود با متریون، به هاوانا رفته، بعدها معلوم شد که جاسوس دوجانبه و در خدمت کیوبا بوده است.
اوضاع در زمان متریون به حدی افتضاح برپا کرد که سنای یوروگوی مجبور شد کمیسیونی را برای تحقیق در این مورد به کار گمارد و بعد از پنج ماه، کمیسیون گزارشی با حضور شاهدان عینی به سنا ارایه کرد که در آن تعذیب و بدرفتاری پلیس با مردم «معمول، مکرر و مرسوم» گفته شده همچنان در قبال زندانیان زن در گزارش آمده بود که: «...بسیاری زنان حامله و زنانی که با نوزادانشان در اسارت به سر میبرند با خشونتها و برخوردهای غیرانسانی مواجه اند.» در این گزارش شکنجههایی از قبیل شوک برقی روی اعضای تناسلی، شوک برقی توسط سوزن زیر ناخن، سوزاندن با سگرت، فشردن بیضهها، قطع اعضای تناسلی و شکنجههای گوناگون روانی درج شده بود.
چند سال قبل در صفحات اجتماعی تصویری با شرح «خوزه موهیکا، فقیرترین رییسجمهور دنیا» زیاد دستبهدست میشد. موهیکا از چریکهای توپامارو بود که بعد از ۱۳ سال زندان، دوباره به کار سیاسی آغاز کرد و در ۲۰۰۹ رییسجمهور یوروگوی انتخاب گردید و تا ۲۰۱۵ ایفای وظیفه نمود.
در اواسط ۱۹۶۰ ادارهای بنام «دیپارتمنت معلومات و استخبارات» توسط ویلیام کانترل، از مستخدمان سیآیای زیرنام کارمند «دفتر محافظت عامه»، در مونتیویدیو تاسیس گردید، که در اوایل فقط مامور انتقال اطلاعات به سیآیای بود ولی بعدها افشا شد که پوششی است برای عملیاتهای دستجات مرگ که توپاماروها را هدف قرار میدادند.
این وضعیت برای توپاماروها قابل تحمل نبود. توپاماروها در ۳۱ جون ۱۹۷۰ متریون و قنسل برازیل در یوروگوی را ربوده و در بدل رهایی متریون خواهان آزادی ۱۵۰ تن از اعضای سازمانشان شدند. ظاهراً دولت نیکسن با توپاماروها حاضر به انجام این معامله نمیشود ولی در خفا برای رهایی متریون تمام راهها را میآزماید البته نه راههای سیاسی بلکه تشدید فشار نظامی بر توپاماروها. وقتی دولت امریکا با وجود تمام فشارها در مجادله با توپاماروها ناکام میماند، بعد از ده روز، پلیس جسد متریون را از موتری در مونتیویدیو مییابد.
مراسم تدفین متریون با حضور ایزنهاور، ویلیام راجرز (وزیر خارجه نیکسن) و دیگر چهرههای سرشناس دولت امریکا به صورت خاص برگزار گردید. تمامی رسانهها متریون را کارمند نهادهای کمکرسان و انکشافی معرفی میکردند که گویا توسط رادیکالهای امریکای لاتین اختطاف و سپس به قتل رسید. فرانک سیناترا و جیری لیویس که از معروفترین هنرپیشگان دوران خود بودند در مراسم عزاداری متریون کنسرت خیریه به راه انداختند.
چند روز بعد از مرگ متریون یک افسر ارشد پلیس یوروگوی به نام الیهاندرو اوتیرو (که خود شکنجهگر نبوده ولی از عوامل، تحصیلکردهها و جیرهخواران سیآیای بود) به روزنامه Jornal do Brasil میگوید: «متریون برای آموزش تکنیکهای وحشیانه شکنجه و سرکوب استخدام شده بود.» چیزی که سبب شد اوتیرو با پلیس یوروگوی و سیآیای مقاطعه کند، شکنجه یک زن عضو توپاماروها بود که از دوستان اوتیرو به شمار میرفت. زمانی که این زن از حضور متریون در جریان شکنجهاش به اوتیرو میگوید، او نزد متریون رفته و در رابطه به شکنجه زنان و در کل روشهای غیرانسانی متریون مشاجره میکند. یگانه حاصل این حرکت، تنزیل رتبهی اوتیرو بود.
همچنان در ۱۹۹۸، الادیو مول، امیرالبحر متقاعد ارتش و رییس استخبارات پیشین یوروگوی، مقابل کمیسیونی از نمایندگان مجلس، شهادت داد که در جریان «جنگ کثیف» یوروگوی (۱۹۷۲ - ۱۹۸۳) اوامر زیادی از طرف سیآیای به ما دیکته میشد.
«دستوری که از ایالاتمتحده میرسید چنین بود: اول این که چگونه اطلاعات را از چریکهای دستگیرشده بدست آریم و پس از دستیابی به اطلاعات باید آنان را بکشیم.»
ایو مونتان نقش مرکزی در فلم «حکومت نظامی»را به عهده دارد.
بعد از بستهشدن برنامههای «دفتر محافظت عامه» در ۱۹۷۴، تا حد زیادی اداره مبارزه با موادمخدر امریکا (DEA) جانشین آن گردید. چون کارمندان DEA در سرتاسر امریکای لاتین از قبل جابجا بودند. این ارگان در ۱۹۷۵ اعلام کرد که ۵۳ تن از کارمندان قبلی سیآیای با آن همکار اند و با سیآیای عملیاتهای مشترک زیادی دارد.
زمانی که مرگ متریون سرخط اخبار رسانههای جهان میشود، کوستا گاوراس (که مشغول کار روی فلم «اعتراف» بود) آن را در «لوموند» تعقیب میکرد که اول متریون را مامور دولت، سپس پلیس و در آخر دیپلمات امریکایی معرفی میکند. بعد از حادثه متریون، گاوراس تصمیم میگیرد که براساس این واقعه فلمی بسازد و همراه با فرانکو سولیناس (سناریونویس «نبرد الجزایر») به مونتیویدیو آمده و بعد از تحقیقات و پرسوجو در مورد متریون، پی بردند که وی زیرنام «متخصص امور ترافیک و مخابرات» به نیروهای امنیتی یوروگوی شکنجه و شیوههای جدید مبارزه با مخالفان مسلح را آموزش میداد. در عین حال به خاطر استناد و دقت بیشتر، به صورت پنهانی با دو تن از اعضای توپاماروها تماس میگیرند تا با جزییات عملیاتشان آشنا شوند. گاوراس تاکید بر ساخت فلم در فضای امریکای لاتین داشت لذا چلی که سلوادور آلنده رهبر آزادیخواه و مترقی آن بود برای فلمبرداری انتخاب شد. اتفاقاً یک سال پس از ساخت فلم دولت آلنده توسط کودتای امریکایی تحت رهبری جنرال پینوشه سقوط میکند و حدود ۳۰ تن از بازیگران چلیایی که در فلم نقش داشتند، ناپدید و یا محکوم به تبعید، زندان و اعدام میشوند.
از جمله نکاتی که در نحوه فلمسازی گاوراس اهمیت دارد، روایت جسورانه از داستان و پرداختن به اصل مطلب است. در فلم «حکومت نظامی» بیننده در همان دقایق اول میداند که متریون به قتل رسیده است. یعنی به جای این که تماشاچی برای سرنوشت او لحظهشماری کند، دلیل گروگانگیری و قتل وی را درمییابد. ارزش این شیوه سناریونویسی این است که خلاف فلمهای پلیسی و متداول هالیوودی، به جای این که بیننده در جزییات و باریکیهای بیاهمیت ماجرا سردرگم شود، به نکات مهمتر فلم تعمق میکند.
موسیقی رزمی متن فلم «حکومت نظامی» ساخته میکیس تئودوراکیس، آهنگساز پرآوازه و انقلابی یونان است.
صرفنظر از عناصر مثبت فلم، (افشا کردن ماهیت جنگافروز و فاشیستی دولت امریکا، هراس و سراسیمگی بیسابقه از توسعه کمونیزم، دستاندازیهای استعمارگرانه زیر نامهای عامپسند «انکشاف»، «حمایت»، «همکاری» و...) آخرین پیام و جمعبندی بیننده از «حکومت نظامی» این است که حرکتهای انقلابی در نهایت بینتیجه و عبث بوده اگر مهرهای از دست برود، ارتجاع جایش را -بدون این که آب از آب تکان بخورد- با مهرهی دیگری پر میکند. در این جای شکی نیست که هیچ سازمان انقلابی نمیتواند بدون دخالت و شرکت وسیع تودههای مردم به هدف رسد؛ ولی در شرایط معین تاریخی، سازمانها و حتی افرادی توانستهاند با حرکتهای تهییجی و حماسی، جرقهای زنند که منتج به خروش جنبشهای عظیم سرتاسری و تحولات شگرف و بنیادی در جامعه گردند. با این که گاوراس افکار و موضع هنری قابلقدر دارد(۳) ، در این اواخر بیاناتی داشته که نشاندهنده ایدههای متنازعفیه و التقاطی وی به شمار میروند که پرداختن به آن از حوصله این مقاله خارج است.
در جریان تهیه این مطلب اتفاقاً روی سایت حزب همبستگی به نوشتهی «تجاوز سگها بر زندانیان، شکنجه «مدرن» امریکایی» سر خوردم و به این فکر رفتم که دیوانگیها و سادیزم «سیا» زادگانی چون متریون بههیچوجه قابل مقایسه با مخترعان شکنجه و سلاخان فعلی سیآیای نیست. با این تفاوت که در آن زمان جنبشهای مردمی آنچنان اوجگیر بودند که بتوانند متریونها را گوشمالی دهند، در حالی که امروز چهرههای ددمنشی مثل جینا هسپل ارتقای مقام داده شده و به ریاست سیآیای نصب میگردند. برای مردم افغانستان و مخصوصاً جوانان، پی بردن به شیوه کار دولت جنایتپیشه و اشغالگر امریکا، اهمیت حیاتی و سرنوشتساز دارد، دولتی که با مغزشویی و خنثیسازی جوانان، روشی به مراتب خطرناکتر و موثرتر تخدیر و تطمیع این نسل را با گستراندن دام دالر و کرسی در پیش گرفته است.
پینوشتها:
۱) دان متریون از ۱۹۶۰ - ۱۹۶۷ در برازیل مستقر شد و ماموریتش سقوط دولت مردمی جواو گولارت بود. گولارت گرچه کمونیست نبود ولی خواهان توزیع عادلانه ثروت و رییس جمهور ملی و ضدامریکایی بود. متریون با تقویت گروههای ضد گولارت توانست در ۱۹۶۴ طی کودتایی با حمایت مستقیم سیآیای رژیم دستنشانده امریکا را روی کار آورد که تا بیست سال آینده حکومت تروریست و اتوکرات کاستیلو در برازیل حاکم بود. یکی از قربانیان این دوران استبداد در برازیل دیلما روسف، رییس جمهور اسبق برازیل است که اول او را به حدی لتوکوب کردند تا الاشهاش شکست و سپس توسط شوک برقی آنقدر شکنجه شد که باعث خونریزی در رحمش گردید. دیلما روسف پس از رهاییاش دوباره به فعالیتهای سیاسی آغاز کرد تا بالاخره در ۲۰۱۱ رییسجمهور برازیل انتخاب گردید. متریون در طول مدت ماموریتش در برازیل توانست برای ۱۰۰۰۰۰ پلیس برازیلی شیوههای جدید شکار و شکنجه را تعلیم دهد و ۶۰۰ تن از نخبگان ارتش برازیل را به سیآیای معرفی کرد تا روشهای بازجویی و ساختن انواع مختلف مواد منفجره را در امریکا بیاموزند.
۲) سازمان توپاماروها (برگرفته از توپاک امارو، مبارز اسطورهای امریکای لاتین علیه استعمار اسپانویها در قرن ۱۶) را میتوان از زبدهترین، کاردانترین و منضبطترین سازمانهای چریکی که جهان تا حال کمتر نظیر آن را دیده به حساب آورد که در اوایل ۱۹۶۰، توسط راول سندیک، فعال مارکسیست تاسیس یافت. او در آغاز میخواست از طریق بسیج کارگران نیشکر و پیکارهای مسالمتآمیز تغییرات اجتماعی را به میان آورد. زمانی متوجه شد که هر بار کارگران سر بلند میکنند سرکوب میشوند، به این آگاهی دست یافت که از راه مبارزات قانونی هیچگاه به اهداف خود نمیرسیم. بناءً به مبارزه مخفی چریکی شهری رو آورد. اعضای توپاماروها به دلیل نفوذی که در مقامات کلیدی دوایر دولتی مثل بانکها، پوهنتونها، رسانهها و حتی پلیس و ارتش داشتند عملیاتهای تبلیغاتی چون مصادره بانکها و کاروانهای تدارکاتی، گروگانگیری شبکههای رادیویی برای پخش اعلامیهها، اختطاف چهرههای بدنام و جنایتکار وغیره را هم در پیش گرفتند. جالب است که روزنامه «نیویارک تایمز» در ۱ اگست ۱۹۷۰، در مورد این گروه نوشت: «...توپاماروها عموماً میکوشند تا حتیالامکان از کشتوخون جلو گیرند. در عوض آنان میخواهند دولت و نابسامانیهایی را که بر جامعه حاکم ساخته، به سخره گیرند.» یکی از عملیاتهای توپاماروها، حمله بر کلپ شبانه ویژه طبقات بالایی یوروگوی بود که بعد از تخلیه کلپ در دیوارهای آن ماندگارترین شعار خود را حک کردند: «یا همگی برقصند یا هیچکس نرقصد!»
۳) در ۳ اپریل ۲۰۰۹، گاوراس در مصاحبهای با روزنامه «گاردین» میگوید: «مادرم همواره میگفت که از سیاست خود را دور نگهدار، چون پدرم در زندان بود. ولی امکان ندارد در سیاست دخیل نباشیم. با موضع نگرفتن، شما موضع میگیرید... هر نوع سینما سیاسی است، حتی فلمهای اکشن که درباره سوپرقهرمانانی است که بشریت را با یک سلاح در دست داشته، نجات میدهند.» این دیدگاه هم از طرز تفکر علمی و مترقی گاوراس سرچشمه میگیرد که هیچ انسان و هیچ پدیده فرهنگی-اجتماعی نمیتواند با «غیرسیاسی» و «بیطرف» اعلام نمودنش خنثی بماند. هر هنرمند و اثر هنری که هر قدر هم از سیاست اجتناب کند، در آخرین تحلیل سیاسی بوده و در خدمت طبقه مشخصی از جامعه قرار میگیرد.