گرنادا طعمه عقدهکشایی امریکا
- رده: مقالات
- نویسنده: کاوه عزم
- منتشر شده در پنج شنبه، 03 دلو 1392
گرنادا (Grenada) کشور کوچک در جنوب جزایر کارایب است که ٣٤٤ کیلومتر مربع مساحت و ١١٠٠٠٠ جمعیت دارد. مردم این کشور هم مثل بسی ملتهای دیگر مزه تجاوز، زورگویی و جنایات دولت امریکا را چشیده اند. این جزیره کوچک از ١٩٤٩ الی ١٩٦٣ مستعمره فرانسه و بین سالهای ١٩٦٣ الی ١٩٧٤ تحت سیطره انگلستان قرار گرفت که یک دولت پوشالی به رهبری ایریک گیری (Eric Gairy) در آن حکمفرما بود.
طی ٢٤ سال حکومت ایریک گیری، گرنادا به مرکز فساد و سرکوب روشنفکران و قتل دیگراندیشان مبدل گشت و مردم نگونبخت آن تحت شرایط ناگواری بسر میبردند. همین بود که در ١٩٧٤ مبارزات آزادیخواهانه در این کشور آغاز گردید و طی یک کودتای سفید حاکمیت به دست حزب نهضت جدید نوئل (NJMP) (یا «تلاش مشترک برای رفاه، آموزش و آزادی») که در راس آن موریس بیشاپ (Maurice Bishop) قرار داشت، افتید.
موریس بیشاپ (وسط) با فیدل کاسترو (راست) و رهبر ساندینیست نیکاراگوئه دانیل اورتگا (چپ)
بیشاپ فرد آزادیخواه و سختکوش بود. او توانست در مدت کوتاه کشور را بر پلههای بلند ترقی و شگوفایی سوق دهد. بیشاپ طی انقلاب ارضی زمینهای غصبشده مردم را از اربابان مفتخوار به آنان برگرداند. تخمهای اصلاحشده زراعتی را بخاطر بهبود زراعت به دهقانان تهیه نمود و همچنان برای فرآوردههای آنان در جزایر نزدیک گرنادا بازارهای فروش ایجاد کرد. دولت مردمی بخاطر برچیدن فقر و بیکاری، یک کارخانه کنسروسازی ساخت تا تولید را به بازارهای جهان نیز ارسال کند. این اقدام دولت بیشاپ توانست که نرخ بیکاری را از ٤٩ فیصد به ١٤ فیصد کاهش دهد. تعلیم و تربیه و صحت از اولویتهای کار دولت جدید دمکراتیک بود. کیوبا در بخش صحت با گرنادا کمکهای بسیار زیاد کرد و وسایل جدید و پیشرفته را در اختیار دولت قرار داد. تعلیم و تربیه نیز پیشرفت چشمگیر نمود. کتاب تاریخ و مبارزات طبقاتی شامل نصاب تعلیمی شد تا نسل جوان از گذشته کشور و از تجاوزات و درندهخویی کشورهای بیگانه و مقاومت مردم آگاه شوند. جنبش سوادآموزی با شعار «هرکس به یک تن درس دهد» بهراه انداخته شد که تقریباً بیسوادی را در مدت کوتاه ریشهکن نمود. تعدادی از محصلان به خارج از جمله کیوبا فرستاده شدند تا با علوم عصری مجهر شوند. آنان با بسیار اشتیاق و وسایل مدرن به کشور برگشتند و در تعالی کشور سهم فعال ادا کردند.
بمباردمان گرنادا توسط ارتش امریکا
یکی از منابع عایداتی گرنادا سیاحت بود ولی بخاطر نداشتن میدان هوایی مناسب این بخش از پیشرفت خوب برخوردار نبود بنا یک میدان هوایی بزرگ و بینالمللی ساخته شد. این همه دستاوردها در گرنادا خار چشم امریکا شد که همین میدان هوایی را بهانه قرار داده گرنادا را اشغال کرد.
دولت امریکا که همچون گرگ هار زخمهای ناشی از شکست عبرتناکش در ویتنام را میلیسید، دیوانهوار به هرسو چنگ انداخته در صدد کسب آبروی از دسترفته خود بود. امریکا که برای به زیرکشیدن کیوبا نیز با شکست سختی مواجه شده بود، متوجه گرنادا گردید تا دولت مترقی آن را سرنگون سازد چون سردمداران کاخ سفید بارها اعلام نموده بودند که نمیتوانند کیوبای دیگری را در نزدیکی خود تحمل کنند.
طی یک توطئه موریس بیشاپ کشته شد و به تعقیب آن پنتاگون به تاریخ ٢٥ اکتوبر ١٩٨٣ زیر نام عملیات «خشم فوری» با اعزام ٧٦٠٠ نیروی نظامی مجهز با طیارههای «بلک هاک» و کشتیهای نظامی در مقابل ٣٠٠ عسکر گرنادایی اولین حملات خود را بر مردم بیدفاع این سرزمین آغاز نمود.
ورقههایی حاوی پیامهای دروغین که ارتش امریکا از طریق طیاره در آن کشور پخش میکرد: «مردم گرنادا، همسایههای کارئیب تان به همکاری ایالات متحده آمدهاند تا در گرنادا دموکراسی را اعاده و امنیت شما را تضمین نمایند.»
دولت امریکا که از ویتنام به شدت ناامید و بدنام شده بود و توطئههایش در برابر کیوبا نیز پیاپی ناکام میشد، خواست این شکست مفتضحانه را جبران کند. ریگان به هر قیمتی «پیروزی» میخواست ولو با قتلعام در یک کشور کوچک به دست میآمد. او به تعقیب اشغال گرنادا، در مراسم اعطای جوایز به عساکر «پیروز» بیشرمانه گفت: «روزهای ضعف ما پایان یافت. نیروهای نظامی ما دوباره قد برافراشتند و به پای خود ایستادند!»
«گلوبل پالیسی» در شماره اکتوبر به نقل از «واشنگتن پست» مینویسد که سی.آی.ای از سال ١٩٨١ سعی داشت تا گرنادا را از لحاظ اقتصادی و سیاسی بیثبات سازد. در اگست ١٩٨١ نیروهای امریکایی یک مانور نظامی ساختگی را نیز در جزیره «ویکه» بخاطر کسب معلومات انجام داد.
٧٦٠٠ نیروی نظامی امریکا مجهز با طیارههای «بلک هاک» و کشتیهای نظامی در مقابل ٣٠٠ عسکر گرنادایی اولین حملات خود را بر مردم بیدفاع این سرزمین به تاریخ ٢٥ اکتوبر ١٩٨٣ آغاز نمودند.
امریکا برای توجیه غارتگری خود سه دلیل آورد: اول این که دولت گرنادا خونریز، ضد امریکا و پشتیبان کیوبا است درحالیکه این ادعا کاملا غلط بود چون این جزیره کوچک که اردو و پولیساش با سلاحهای بسیار ابتدایی مجهز بودند هرگز نمیتوانستند به ابرقدرتی چون امریکا، کوچکترین تهدیدی به شمار رود. دلیل بیپایه دیگر «نجات جان محصلان امریکایی» بود. در آن زمان ٨٠٠ محصل امریکایی در گرنادا مصروف تحصیل بودند. سایت «گلوبل پالیسی» در اکتوبر ٢٠٠٣ مینویسد که چند روز قبل از حمله، مسئولان سفارت امریکا در باربوداس از محصلان امریکایی در گرنادا دیدن کرده و گفته بودند که جان حتا یک محصل هم در خطر نیست. نماینده محصلان نیز اعلام نموده بود که نیاز به نجات آنان نبود چون با هیچ تهدیدی روبرو نبودند. و دلیل سومی این که گویا پاول سکون وزیراعلی گرنادا طی یک نامه از امریکا خواسته تا بخاطر نجات مردم بر آن کشور حمله کنند. ولی «الجزیره امریکا» به تاریخ ٢٥ اکتوبر ٢٠١٣ مینویسد که بعدها فاش شد این نامه در واشنگتن نوشته شده بود و پس از اشغال گرنادا توسط پاول سکون امضا شد چون به او وعده داده شده بود که در صورت پیروزی یک کرسی مهم به او واگذار خواهد شد!
ارتش امریکا عقده شکست ویتنام را با بیرحمی و توحش در برابر مردم بیگناه گرنادا به نمایش گذاشت. نیروهای نظامی پنتاگون در این عملیات هیچ نقشهی نظامی نداشتند و فقط بهشکل کورکورانه بمباردمان خود را آغاز کردند. در جریان بمباردمان گرنادا، یک شفاخانه بیماران روانی که در آن ١٦٠ تن بستر بودند، نیز هدف قرار گرفت که در نتیجه تمامی آنان کشته شدند. کاخ سفید نیز به رسم آنچه همهروزه در افغانستان انجام میدهد، آن را «اشتباه» خوانده به فراموشی سپرد. برعلاوه، اکثریت ٦٠٠ کارگر کیوبایی که در گرنادا مصروف کار بودند در نخستین روزها کشته و تعدادی هم دستگیر و به شکنجهگاهها فرستاده شدند.
عساکر امریکایی در سال ١٩٨٦ طی یک محکمه ساختگی اسیران جنگی را که اکثریت آنان اعضا و هوادارن حزب نهضت جدید نوئل بودند محاکمه نموده حکم اعدام و یا حبس ابد آنان را صادر کردند.
لینکولن دیپاردن در مقالهای تحت عنوان «زمان برای گفتن حقایق در مورد تهاجم گرنادا» که در سایت «کارابین کمره» نشر شده، شرح میدهد که کشتار در گرنادا به اندازهای زیاد بود که تا سه هفته به هیچ خبرنگاری اجازه ورود به آن جزیره داده نشد و تمامی کشتهشدگان در گورهای جمعی دفن گردیدند.
شورای امنیت سازمان ملل نیز این تهاجم را به تاریخ ٢ نوامبر ١٩٨٣ زیر نام «نقض آشکار قوانین بینالمللی» محکوم کرد و قطعنامهی شماره A/RES/38/7 را نیز برای تصویب پیشکش کرد ولی امریکا آن را وتو نمود. ریگان که حیات غیرنظامیان برایش بیارزش بود گفت: «این قطعنامه به اندازهای بیارزش بود که اشتهای چای صبح مرا نیز خراب نکرد.»
دولت امریکا که از ویتنام به شدت ناامید و بدنام شده بود و توطئههایش در برابر کیوبا نیز پیاپی ناکام میشد، خواست این شکست مفتضحانه را جبران کند. ریگان به هر قیمتی «پیروزی» میخواست ولو با قتلعام در یک کشور کوچک به دست میآمد.
عساکر امریکایی در سال ١٩٨٦ طی یک محکمه ساختگی اسیران جنگی را که اکثریت آنان اعضا و هوادارن حزب نهضت جدید نوئل بودند، محاکمه نموده حکم اعدام و یا حبس ابد آنان را صادر کردند که سازمان عفو بینالملل نیز آن را محکوم کرد. ریگان که از «پیروزی» در برابر یک کشور کوچک غرق شادی بود، ٨٦١٢ مدال را به عساکرش تفویض نمود! در این میان به کسانی نیز مدال داده شد که حتا به صد کیلومتری جزیره نزدیک نشده بودند.
با هجوم کرکسان امریکایی، گرنادا یکبار دیگر به قعر بدبختی فرو رفت. بیکاری به اوج خود رسید؛ داکتران و روشنفکران فرار کردند؛ زمینهای زراعتی دوباره به دست نوکران امریکا و فیودالان افتید؛ جوانانی که مصروف تحصیل بودند یا راهی زندان شدند و یا به کارهای شاق گماشته شدند و زندگی برای جزیرهنشینان بسیار دشوار شد. حتا یک متخصص اطفال هم در آنجا باقی نماند، درحالیکه ٦٠ در صد نفوس این کشور زیر سن ٢٥ سال بود. دولت اشغالگر امریکا بعد از براندازی دولت دمکرات گرنادا و نصب دولت دستنشاندهاش، ٢٥٠ عسکر خود را در سرحدات این کشور جابجا کرد. ولی امریکا این جنایتش را «پیروزی» اعلام کرد و گفت که ما یک دولت دیکتاتور را شکست داده دمکراسی را به باشندگان آنجا به ارمغان آوردیم، درست همان دموکراسی اندود با خون و بمب و گلوله و فساد که سالهاست مردم افغانستان و عراق آن را تجربه میکنند.