ادانیا فرناندز، زنی که زندگیاش را وقف آزادی مردمش کرد
- رده: مقالات
- نویسنده: بهار
- منتشر شده در جمعه، 30 قوس 1397
ادانیا فرناندزIdania Fernandez (٢٣ جولای ١٩٥٢ ـ ١٦ اپریل ١٩٧٩) از زنان قهرمان نیکاراگوئه بود که با زندگی شخصی وداع گفت و جان را فدای آزادی مردمش کرد. او زمانی به «ساندنیستها»، جنبش ضداستعمار و دیکتاتوری دولت «سموزا»، پیوست که کودکش را تازه به دنیا آورده بود. وی تا روز دستگیری و قتلش یک چریک آزادیخواه ماند و به سمبول مقاومت زنان میهناش بدل گشت.
ادانیا در یک خانواده متوسط در ماناگوا، پایتخت نیکاراگوئه به دنیا آمد. در دوره لیسه به عنوان شاگرد فعال، اولین گامها را در راه مبارزه برداشت. او رهبری گروهی از شاگردان معترض مکتب را بدوش گرفت که یکجا با دیگر سازمانها بخاطر رهایی زندانیان سیاسی تظاهرات متعددی به راه انداخته بودند. بعد از ختم مکتب در ١٩٧٣ با فامیلش به پاناما کوچید و در آن جا اقتصاد خواند. در پاناما دوباره با پیوستن به «کمیته دفاع از زندانیان ساندنیست» به فعالیتهای جدی سیاسی آغاز کرد تا بالاخره عضو و چریک «جبهه آزادیبخش ملی ساندنیست» شد. وی در جریان زندگی مبارزاتی تمام نیروی خود را وقف راهش کرد و امکانات و دارایی شخصی خویش را در خدمت همرزمانش قرار داد. ادانیا در کوبا تمرینات نظامی دید و در بسا عملیات نظامی شرکت ورزید. در سپتامبر ١٩٧٨ در حین جنگ در مرز جنوبی نیکاراگوئه از ناحیه دست چپ زخمی شد.
ادانیا درحالی که در یک نبرد مجروح شده بود.
پس از چندین شورش خودجوش مردمی، ساندنیستها استراتیژی جدیدی را روی دست گرفتند، آنان در کمک و تسریع مبارزات مردمی، پنج قطعه تهاجمی را در قسمتهای مختلف نیکاراگوئه جابجا نمودند. ادانیا یکی از رهبران مهم قطعه غرب شهر لیون بود. در ١٩٧٩ جنگ در سراسر نیکاراگوئه شدت گرفت، البته قطعات تهاجمی ساندنیستها جنگ را رهبری میکردند. در ١٦ اپریل ١٩٧٩، قطعه غرب شهر لیون جلسه پنهانیای جهت هماهنگی جنگ و رسانیدن مهمات برگزار کرد، جلسه توسط یک خاین به دشمن افشا گردیده بود که در هجوم «گارد ملی» به جلسه هشت عضو قطعه بشمول ادانیا دستگیر و به قتل رسیدند. بعد از مرگ ادانیا، مسئولیت قطعه غرب به یکی از رفقای زن ادانیا داده شد که تحت فرماندهی وی موفق به تسلط در شهر گردیدند. تا آن که در جون ۱۹۷۹، مبارزان ساندنیست رژیم مستبد سموزا را ساقط و قدرت سیاسی را کسب کردند.
آن چه را که باید زنان مبارز افغان از ادانیا فرا گیرند اینست که وی باوجود مخالفت شوهر و فامیلش دختر دو ساله خود کلاودیا را به پدر و مادرش تسلیم کرد تا بتواند بهتر به کار و پیکارش رسیدگی نماید. او میدانست که شاید دیگر هرگز دخترش را نبیند لیکن این موضوع لحظهای او را در دفاع از حق محرومترین انسانهای کشورش متزلزل نکرد. او بر مهر بزرگ مادری غلبه نمود تا بتواند هزاران کودک تحت ستم وطنش را از زیر یوغ بردگی و رنج نجات بخشد. او از جنس بزرگزنان متعهد و انقلابی بود که منافع شخصی و حتی جگرگوشهاش را در راه پرافتخاری که آگاهانه در پیش گرفته بود فدا نمود.
ساندنیستها انقلابیونی بودند که با الهام از مبارزات ضد استعماری، اوگستو سزار ساندینو، انقلابی نامدار آن کشور، بهمثابه یک جنبش چپ و ضداستعماری در ١٩٦١ شکل گرفت و مبازره مسلحانه علیه رژیم سموزا را در پیش گرفت. بعد از به قدرت رسیدن، در کنار ساخت زیربناها، یکی از وظایف مهم دولت ساندنیستها ارتقای سطح سواد مردم نیکاراگوئه بود که با برنامه وسیع و فرستادن معلمان و کادرهای آموزشی در دورافتادهترین نقاط کشور، توانستند سطح بیسوادی را از ٥٠% به ١٢% کاهش دهند. این موفقیت از طرف سازمان یونیسکو مورد قدردانی قرار گرفت و جایزه بینالمللی سوادآموزی نادژدا کروپسکایا را به دولت نوپای ساندنیست اهداء نمود. (در مورد تاریخچه نیکاراگوئه به مقاله «نیکاراگوئه، ملتی شکنجهشده به دست امریکا» که قبلا در سایت حزب همبستگی نشر گردیده رجوع کنید).
روزنامههای رژیم سموزا خبر مرگ ادانیا و رفقایش را با افتخار تمام در صفحات نخست نشر کردند اما نمیدانستند که مرگ حماسی آنان بذر پیروزی را کاشته بود.
ادانیا امروز هم به مثابه زن انقلابی و قهرمان مردم نیکاراگوئه به شمار میرود و مطالب فراوان درباره او نوشته شده و در نقاط مختلف کشورش اماکن عمومی مثل سرک، مکاتب و... به نام او مسما گردیده اند.
------
ادانیا دو ماه پیش از جانباختن نامه تاثیربرانگیزی به دخترش کلاودیا (نام یک رفیق ساندنیستاش را بر او گذاشته بود) نوشت که آن را به دری برگردانیده تقدیم خوانندگان سایت حزب همبستگی میکنم:
«مادر کسی است که درد و رنج همه کودکان را احساس میکند»
به دختر عزیزم،
این یک دوره بسیار حساس برای مردم در همه جاست، امروز در نیکاراگوئه و بعدا در سایر کشورهای امریکای لاتین و سراسر جهان. آگاهی و شعور ما ایجاب میکند که به عنوان افراد نمونه عمل کنیم، انقلاب خواستار همه چیزهاییست که هر کدام ما باید به آن بدهیم، تا به هر نحوی در حد ممکن برای این روند مفید واقع شویم.
من امیدوارم که روزی نه چندان دور، تو بتوانی آن چنان که شایسته تمام انسانهاست، در یک جامعه آزاد بزرگ شده و زندگی کنی، جایی که مردم با هم برادر و خواهر اند، نه دشمن. من مایلم بتوانم دستهایت را گرفته با تو قدم بزنم، از جادهها عبور کرده تا لبخند همگان، خنده کودکان، پارکها و دریاها را تماشا کنیم. و ما، خودمان، در حال دیدن مردمی که مانند یک طفل شاد رشد نموده تبدیل به انسانهای نوینی میشوند که از مسئولیت شان در قبال انسانها در همه جا آگاه اند، شادمانه لبخند بزنیم.
تو باید ارزش بهشت صلح و آزادی را که از آن لذت خواهی برد، بدانی. من این را بخاطری میگویم چون بهترین مردمان شجاع ما خون ارزشمند خویش را آگاهانه و با عشق عمیق نسبت به مردم شان، برای آزادی و صلح، برای نسلهای آینده و برای کودکانی مثل تو نثار کرده اند. آنان جان خود را سپر کردند تا کودکان زیر این همه ظلم، حقارت و بدبختی زندگی نکنند، همانگونه که امروز بسیاری از مردان، زنان و اطفال در نیکاراگوئه زیبای ما متحمل آن گردیده اند.
من این را به خاطری میگویم که شاید شخصا نتوانم با تو صحبت کنم و یا هیچ کس دیگری این چیزها را به تو نخواهد گفت. مادر کسی نیست که تنها فرزندش را بدنیا آورده مراقبش باشد؛ مادر کسی است که درد و رنج همه کودکان را با این تصور که از رحم خودش تولد شده اند، احساس میکند. بزرگترین آرزوی من این است که روزی تو به یک زن واقعی مملو از عشق بزرگ به بشریت بدل گردی. و این که بدانی چگونه از عدالت در مقابل هر چیزی و کسی که آن را پایمال میکند پاسبانی نمایی.
برای تبدیل شدن به یک چنین انسان، آثار رهبران بزرگ انقلاب ما و انقلابهای دیگر کشورها را مطالعه و بهترین مثالها را نمونه قرار داده در عمل بکار بند تا همیشه رشد کنی. من میدانم که تو این کار را میکنی و قادر به انجام آن میباشی و این به من آرامش بزرگی میبخشد.
من نمیخواهم جملات، وعدهها و اخلاقیات میانخالی را به تو بگذارم. میخواهم شیوهای از زندگی خودم (با آن که میدانم هنوز بهترین نیست) و تمامی خواهران و برادران ساندنیستام را به تو توصیه کنم. میدانم که تو بکار بردن آن را خواهی آموخت.
خوب، قندولک من، اگر خوشبخت بودم که دوباره تو را ببینم، ـکه ممکن مجالش باشدـ ما بحثهای طولانی در مورد زندگی و انقلاب خواهیم داشت. ما تلاش خواهیم کرد تا وظایفی را که به ما سپرده شده اند به سرانجام برسانیم. ما باهم گیتار نواخته آهنگ خواهیم خواند. از طریق همهی اینها، یکدیگر را بهتر خواهیم شناخت و از همدیگر خواهیم آموخت.
بیا، چهره زیبایت را برایم نشان ده
قشنگ مثل گلها و آزادی
و به من در مبارزه قوت ده
با ترکیبی از خنده تو و واقعیت ما
روزانه به تو فکر میکنم
همیشه در تصور اینکه چگونه هستی
همیشه مردم ما و بشریت را دوست بدار
با تمام عشق مادرت، ادانیا.
تا پیروزی ما، برای همیشه.
وطن آزاد یا مرگ!