ققنوس در آتش
- رده: هنر و ادبیات
- نویسنده: رضا مقصدی
- منتشر شده در دوشنبه، 05 اسد 1394
در پانزدهمین سالگرد ِ از دستدادن عزیزِ شعرِ پارسی ایستادهایم. این شعر سالها پیش در اسپانیا با یادِ آن یار «آن، یگانهترین یار» نوشته شدهاست.
فدریکو گارسیا لورکا (۵ جون ۱۹۸۹ – ۱۹ اگست ۱۹۳۶)، شاعر، نقاش، نوازنده پیانو، آهنگساز، نمایشنامهنویس و کارگردان تیاتر از اسپانیا که توسط فاشیستهای این کشور برای افکار آزادهاش به قتل رسید.
در آنجا دو چیز بیش از هر چیز مرا به جانبِ خود میخواند: «ماه» و «گارسیا لورکا».
در ساحل، در دیدارهای مهربان با ماه، پیاپی صدای هوشرُبای شاملو با کلامِ شورانگیزِ لورکا در جانم میریخت و مرا تا دور، تا لحظههای پرشور میبُرد.
نخستین سطرهای این شعر در زیر منشورِ نورِ ماه و در آن ساحل، بر کاغذ نشست.
سپس در سال ۷۶ در «دفتر هنر» ویژهی احمد شاملو به سردبیری مهربانم «بیژن اسدیپور» در امریکا انتشار یافت.
در این لحظه، با بهرهگیری از کلامِ فاخرِ «سایه»ی عزیزم، به آن «بامدادِ» همیشه میگویم:
یادِ دلنشینات، ای امیدِ جان
هر کجا روم، روانه با من است
رضا مقصدی با احمد شاملو
ققنوس در آتش
احمد شاملو
...پس
واژه را دوباره فرا خواند
تا از فرازِ عاطفهی ابر، بگذرد
وز نور
وز غرور
جامی به سربلندیِ آوازِ عاشقان
بردارد
تا بامداد، بر سر ما خیمه گُسَترد.
همواره یک پرنده
بر شانهی ستبرِ بلندش
رو سوی روشناییِ یکدست
آوازهای تازه به لب دارد.
این کیست؟ از کدام تبار است؟
وقتی که برف را
بر حرف و بر هِجای جهان
میبیند
ما را به میهمانیِ خورشید میبَرَد.
گندم
صدای ماست
شادی
جوانهاش.
آنجا که آسمانِ زمان، خالی
از بوسهی برهنهی باران است
بر ریشههای تشنهی ما
میبارد.
در کارگاهِ هستی
− این آفریدگار −
بومی ز خاک دارد
رنگی ز شاعرانگیِ افلاک
مضمونی از مناظرِ انسان.
هرجا که عشق
از آبیِی یگانهاش خالیست
آوازی از سپیده دمان است.
دیریست «آن کلامِ مقدس»
با پیکرِ نشسته به خاکستر
در شعلههای آتش
میسوزد.
شادا
ققنوس را بشارتِ او زنده میکند.
گیتارهای تاریک!
گیتارهای درد!
«اسپانیا» ترانهی «لورکا» را
چون باغی از انار به جانش ریخت.
فریادِ «بامداد»
اما
میانِ زخمِ دلِ ما
ایستاده است.