خیمههای دادخواهی یا قدرتطلبی جمعیت اسلامی؟
- رده: دیدگاه حزب
- نویسنده: حزب همبستگی افغانستان
- منتشر شده در یکشنبه، 21 جوزا 1396
حمله انتحاری چهارراهی زنبق (۱۰ جوزای ۱۳۹۶) که باعث کشته و زخمیشدن بیشتر از ۵۰۰ تن شد، اعتراضات و نکوهشهای گسترده را در داخل افغانستان و کشورهای دیگر در پی داشت. البته این فاجعه پس از کشتار فرخنده، رویدادی بود که بیشترین توجه جهانیان را به خود جلب کرد و همگی با مردم دربدر افغانستان ابراز همدردی کردند. شاید هم همین همدردیهای جهانی و تلفات صد در صدی غیرنظامیان بود که طالبان و داعش از پذیرفتن مسوولیت این جنایت شرمیدند و دولت خیلهخند ع و غ هم ناگزیر گروه سومی، «شبکه حقانی» را مسوول قلمداد نمود.
برعلاوه، این جنایت واکنشهای فراوانی در میان مردم عام کشور نیز به دنبال داشت که دیگر کارد حتا از استخوان شان هم گذشته و همه کماکان و با شدت بیشتر انزجار شان را از همدستی دولت دستنشانده ع و غ با تروریستان ابراز داشتند. مردم زجردیده این سرزمین بهویژه کابلیان که دیگر حتا نفسکشیدن برای شان دشوار شده با استفاده از شبکههای اجتماعی ندا سر دادند که «تسلیت میگویم» و «در غمت شریکم»، مشکلی را حل نمیکند و باید نظام دگرگون گردد.
جمعیت اسلامی که با رویکارآمدن غنی و شرکا و آمدن دشمن دیرینهاش، گلبدین به کابل، روز به روز سهم خود را در «شرکت سهامی ع و غ» از دست میدهد، فرصت را غنیمت شمرده و با پیشکشیدن چهرههای مرتجعی همچون لطیف پدرام، احمد سعیدی، ضیا مسعود و جاوید کوهستانی شعار «خسته از مرگ بهسوی ارگ» را سر داد. از سوی دیگر، دوستم و چند گرداننده «جنبش روشنایی» که از قافله مقام و قدرت دور ماندهاند، نیز به خیل آنان پیوستند. البته عدهای از طرفداران جمعیت در گذشته نیز برای مطرح ساختن خود دست به چنین راهپیماییهایی زده بودند. اما این بار که دیگر ضیا مسعود از دایره قدرت بیرون انداخته شده و متباقی وزیران تنظیمش دیگر چندان صلاحیتی ندارند، خواست تا دوباره خود را مطرح ساخته و سهمی به دست بیاورد. امروز هم میبینم که شهر کابل بهمثل سالهای خون و خیانت تنظیمی زیر نام حرکتهای مدنی دوباره سنگربندی شده است.
صبح روز جمعه ۱۲ جوزا، عدهای از شهریان کابل در محل انفجار برای دادخواهی جمع شده بودند که اوباشان جمعیت و شورای نظار از سمت سرای شمالی رسیدند. شهریان معترض کابل که هنوز زخمهای شان از سالهای خون و خیانت تنظیمی تازه اند و همهساله در ۱۸ سنبله، روز مرگ مسعود، شاهد وحشت و کشتار چند جوان کابلی توسط این اوباشان اند، به درستی پی بردند که سنگر آنان با این جمع جانی و مرتجع یکی شده نمیتواند و از اینرو بهتدریج ساحه را ترک کردند. جمعیتیها و شورای نظاریها که دیگر بهخوبی میدانند که ماهیت شان نزد مردم افغانستان فاش گردیده و کسی از عقب شان نمیآید، در شروع روز تلاش ورزیدند با تقلید از جنبشهای بهار عربی و «اشغال وال ستریت»، این حرکت شان را عاری از رهبری جلوه دهند تا شاید عدهای از مردم را فریب داده و به آنان بپیوندند. اما با کشتهشدن سالم ایزدیار، دیگر تردیدی برای مردم افغانستان نماند که تنظیم مزبور در صدد قدرتطلبی است. به گفتهی درست یکی از باشندگان کابل که «نیم اخوان در ارگ و نیم دیگر در سرک جمع شده و با هم میجنگند.»
تیوریهای افرادی که همنشینی با جانیان بیگانهپرور را افتخار بشمارند فقط به درد خاینان ملی و اربابان خارجی شان میخورند.
در این شکی نیست که دولتهای دستنشانده و مرتجع هرچند پرچم دموکراسی و آزادی را بر فرق بکشند، شعارهای شان تا حدی است که منافع بادار و خود شان ایجاب کند و گام فراتر از آن منجر به گلوله و زندان میگردد. اگر چه، ادعاهایی حتا توسط خود جمعیتیها و شورای نظاریها شده که سالم ایزدیار به ضرب گلوله خودی از بین رفته، ولی به هر صورت، کسی و هیچ رسانهای به فکر متباقی کشتهشدگان نشد و تمام داستان روی مرگ این شهزاده چرخش گرفت که انسان را به یاد همان گفتهی ویلیام شکسپیر میاندازد: «با مرگ شهزاده تمام آسمانها روشن میشوند، اما با مردن یک گدا شهابی هم از آسمان نمیگذرد.» سپس نوبت رسید به مراسم خاکسپاری و چند انفجار پیهم. با این عمل، امریکا به نوکران جمعیتیاش گوشزد نمود که پا را به اندازه گلیم خویش گذارند و نه فراتر از آن؛ به فکر غصب ارگ نباشند ورنه انفجارهای بعدی در قطار اول خواهند بود. یکی از خصال امپریالیزم این است که نوکرانش را بهطور کامل از بین نمیبرد، بلکه آنان را برای روز مبادا نگه میدارد. امریکا همان طوری که در اوج درندهخویی طالبان، ایتلاف شمال و گلبدین را بهطور کامل واژگون نکرد و بعد از اشغال افغانستان از ایتلاف شمال منحیث سرباز پیادهنظام در برابر طالبان استفاده کرد و امروز از گلبدین بهمثابه سگ جنگی سود میبرد. پسان در ظرف یک هفته طالبان را از مزار به کندهار رساند، لیکن بهطور کامل حذف شان نکرد تا با حضور این لشکر وحشی، حضور خود را در افغانستان توجیه کند و دربرابر مخالفانش از آنان کار گیرد. اکنون هم سران جمعیت را از بین نبرد، چون هنوزهم در بازیهای آتی برایش کارایی دارند.
غذاهای فرستادهشده به خیمههای تحصن توسط دوستم که با امتنان توسط خیمهنشینان در صفحههای اجتماعی به نشر رسیده است.
جمعیتیها به این نکته پی بردهاند که پس از این نمیشود کسی را به نام دین و جهاد به عقب شان بکشانند و در ضمن بوی معاملهگری شان در این شانزده سال چنان بالا گرفته است که دیگر حتا طرفداران شان بر آنان اعتماد نمیکنند. این را میتوان از روی نظرهای نفرینآمیز کاربران فیسبوک در پای پستهای عبدالله درک نمود که بنابر ادعای خود شان زمانی به عبدالله رای داده بودند. از همین رو، اینان کوشیدند تا چهرههای نسبتا ناشناختهای را به بازار بکشند: لطیف پدرام، احمد سعیدی، جاوید کوهستانی و چند جوانک علمبردار حبیبالله کلکانی. اما مردم ما از ماهیت این چهرههای به ظاهر جدید نیز شناخت کافی دارند. آیا مردم ما پدرام خادی نوکر ایران را نمیشناسند که از همنوعان فاشیست و شوونیست خود بهمثل اسماعیل یون و جنرال طاقت عقب نمانده و بیشرمانه به نقاق میان اقوام و ملیتهای کشور دامن میزند. مردم افغانستان درمورد احمد سعیدی -کارشناس، تحلیلگر، متخصص وغیره وغیره مزدبگیر- نیز آگاهی دارند که در مرگ فهیم تمام تلویزیونها را جر انداخته و از او جورج واشنگتن امروزی میتراشید؛ وی ظاهرا برای قربانیان حملههای انتحاری اشک میریزد، اما از گرفتن عکس جورهای با عبدالله و عطا ننگ ندارد و از سر ترس و جبن آمدن گلبدین را خیر مقدم گفته و به فال نیک میگیرد. جاوید کوهستانی تسلیمی را هم میشناسیم که نام صد و چند رفیقش را به خاد تسلیم نمود و بعدا از دوستان خادی خود گلهمند بود که چرا در دستگیریها او را با خود نبردهاند. او خود با افتخار از ماموریتهای جاسوسیاش در مناطق مرزی افغانستان و پاکستان حرف میزند.
در عکسهایی که توسط خود طرفداران جمعیت در صفحههای اجتماعی به نشر رسیده، پس از سه حمله پیهم در مراسم خاکسپاری سالم ایزدیار، جوانان این حزب چند جسدی را که ممکن انتحارکننده هم نباشند، در عقب موتر بسته در جادهها کشانیدند و به آتش زدند.
عدهای هم شاید نیرنگ ریش و دریشیهای غربی عبدالله، عطا، قانونی و صلاحالدین را خورده و ادعا کنند که جمعیتیها تغییر کردهاند. آیا واقعا چنین است و تنظیم مذکور با افکار و کردار اخوانیزم وداع گفته است؟ شاید سران جمعیت اسلامی دهها بار در سخنرانی شان واژههایی همچون «دموکراسی، مردمسالاری، مدیریت وغیره» را به کار ببرند ولی فقط کافیست که نگاهی به وحشت اوباشان این تنظیم در ۱۸ سنبله، روز مرگ مسعود، انداخته شود که تا به حال منجر به قتل و زخمیشدن چندین هموطن ما شدهاند و تا هنوز کسی مورد پیگرد قرار نگرفته است. مثالها فراوان اند ولی به چند تا اکتفا میکنیم:
• قتل حبیبالله حیدری، محصل فاکولته ادبیات پوهنتون کابل، توسط جیحون شورای نظاری در ۱۳۸۳ که با خونسردی تمام موهای مقتول را قیچی کرده و سپس دستان و قیچیاش را با آب نل صحن پوهنتون شسته و از جلوی چشمان پولیس ساحه را ترک میکند و بعد فرمان حمله پولیس بر راهپیمایی آرام و بدون خشونت محصلان معترض توسط جنرال بابهجان را نیز کسی فراموش نکرده است.
• هجوم وحشیانه تعدادی از نیروهای امنیتی به امر فهیم بر راهپیمایی صلحآمیز حزب همبستگی در تقبیح سیهروزهای ۷ و ۸ ثور در ۱۲ ثور ۱۳۹۲ و سپس بازداشت و شکنجه چند عضو ما توسط همین افراد، حتا سبب اعتراض سازمان «دیدهبان حقوق بشر» گردید.
• زجرکششدن فرخنده توسط شرف بغلانی که صفحه فیسبوکش با عکسهای سران جمعیت مزین شده و چند اندیوال لچک وی، هر انسان باوجدان این سرزمین را به گریه انداخت.
• برخورد با اجساد گویا انتحاریان مراسم خاکسپاری سالم ایزدیار را دید و به «مدنیت» و «مردمسالاری» جمعیتیها پی برد. بنابر ادعای
صالح محمد ریگستانی، رییس اوپراسیون شورای نظار، در مراسم جنازه حمله انتحاری نه بلکه بمگذاری شده بود.
ظاهرا، جمعیتیها بهسان وحدتیها که در فرق «جنبش روشنایی» نشسته بودند، مسئله مبارزه علیه تبعیض و برابری ملیتها را پیش میکشند. باید گفت که درمورد ستم ملی در افغانستان، دو طرزدید ضدمردمی وجود دارد. در یکسو تفکر برتریطلبانه شوونیستهای پشتون که قوم پشتون را سردار اقوام افغانستان میدانند و منکر هرنوع ستم ملی اند و در سوی دیگر جمع وسیعی از قومپرستان غیرپشتون هستند که ریشه همه مصایب اجتماعی را در ستم ملی و وجود پشتونها میدانند. هردو طرز دید، شدیدا ارتجاعی و مغایر حقایق عینی جامعه ما اند. این جناحها مانع وحدت اقوام اند و مهمترین عامل تشدید تضاد ملی بهشمار میروند. باید فراموش ننمود که یکی از خصال استعمار این است که مبارزه ملی را جاگزین مبارزه طبقاتی نماید، ولی در حقیقت سد راه برابری ملیتهای یک کشور میگردد.
خطاب اشرف غنی، حنیف اتمر، معصوم ستانکزی، گلبدین، شهنواز تنی و گلابزوی و قلمبهدستان شوونیست شان همچون اسماعیل یون، واحد طاقت، روستار ترهکی و دیگران منحیث رهبران و نمایندگان پشتون، در حقیقت اعتبار بخشیدن به این عناصر ضدملی و خاین است. اینان، هرگز نمایندگی از دهقانان نادار و تودههای زجرکشیده پشتون در هلمند، پکتیا و ننگرهار نمیکنند. مردمان دربدری که در حضور طالبان، داعش و بمباران نیروهای اشغالگر امریکایی و حملات نیروهای دولتی هرروز قربانی میدهند و از نعمت آموزش و صحت کاملا محروم اند. ارگ هم با استفاده از این فرصت در تلاش است تا گلبدین منفور را که تا حال وی را زیر نام صلح پرورش داده و فربه ساخته، کار گرفته و به میدان بیاورد. اما همان طوری که طالبان و حزب اسلامی نمایندگی از پشتونها کرده نمیتوانند، همین گونه جمعیت اسلامی هرگز نماینده تاجیکها، حزب وحدت نماینده هزارهها و جنبش اسلامی نماینده اوزبیکها شده نمیتوانند. این احزاب خاین و بنیادگرا، در نخست بیشترین جور و ستم را بر ملیتهایی روا داشتهاند که سنگ دفاع از آنان را به سینه میکوبند. متاسفانه نزاع میان اخوان و ارتجاع ارگ و سرک، به درزهای قومی و ملیتی بیشتر دامن میزند، و این رسالت روشنفکران هر ملیت است تا اولتر از همه جنایتکاران قوم خویش را افشا سازند.
خیمههایی که به نام حبیبالله کلکانی افراشته شوند و غذایش را دوستم و صلاحالدین ربانی تمویل نمایند، هیچگاهی دادخواه خون جانباختگان حمله انتحاری چهارراهی زنبق شده نمیتوانند. با درس از «جنبش روشنایی» میتوان به این نتیجه رسید که ممکن نیروهایی زیر نام شعارها و خواستهای مردمی به جادهها آیند، اما حضور جانیان و یا فراشهای شان در صدر این نوع جنبشها، هرگز ارمغان روشنایی و تغییر نخواهند داشت. نباید گفتههای مارتین لوتر کینگ، رهبر مبارز جنبشهای حقوق مدنی سیاهپوستان امریکا، را از یاد برد: «تاریکی نمیتواند بر تاریکی غلبه کند؛ این کار تنها از روشنایی برمیآید....»
فقر و مصایب هموطنان ما در بامیان و هلمند یکسان است و هیچنوع ملیت و قوم و لسان نمیشناسد. زدودن این فقر و مصایب فقط در اتحاد مردمی تمامی ملیتهای وطن ما علیه خاینان ملی و اربابان خارجی شان نهفته است و بس.