زلزلهزدگان، قربانیان آفت طالبی و طبیعی
- رده: گزارشها
- نویسنده: حزب همبستگی افغانستان
- منتشر شده در پنج شنبه، 16 سرطان 1401
در اول سرطان ۱۴۰۱ ، زلزلهای مردمان برخی از روستاهای ولسوالی گیان و برمل پکتیکا و ولسوالی سپیره خوست را زنده به گور کرد. «حزب همبستگی افغانستان» در پوشش داکتران رضاکار تیم سیار صحیای متشکل از چندین داکتر زن و مرد، نرس و افراد کمکی را جهت تداوی به بازماندگان این فاجعه مرگبار و بیماران متاثر از مریضیهای پس از بلایای طبیعی به ولسوالی گیان فرستاد.
پدری که چندین عضو خانواده خود را از دست داده است.
چیزی کم ۸ ساعت طول میکشد تا به مرکز ولسوالی گیان رسید و باید از جادههای خامه فراوان گذشت. و وقتی به مرکز این ولسوالی میرسی هرگز نمیتوان باور کرد که کدام ولسوالیای باشد و بیشتر به یک قریهی نسبتا بزرگ اما ویران میماند. میدان مرکز ولسوالی در سیلبَری واقع شده و یگانه ساختمان پخته و بزرگ مسجد نارنجی و سبز رنگی است. چند دکان و موتر تمام بازار را میسازد، موترهای قراضه و پُرخاکی که مسافران را از مسیر جاده خاکی به مرکز ولسوالی ارگون انتقال میدهد. در اینجا خبری از مکتب و تحصیل نیست، و اندک پسرانی تا صنف شش درس میخوانند. در فکر حاکمان، رفتن دختران به مکتب یعنی کفر و بیناموسی و به همین لحاظ هیچ کاری صورت نگرفته است. وقتی در این مسیر پرخم و پیچ میروی، گروه گروه کودکان دختر و پسر را میبینی که یکی بیل به دست دارد و کوشش میکند تا پستی و بلندی جاده را با خاک کنار آن هموار کند و دیگران با لهجه محلی پشتوی پکتیایی فریاد میکشند: ده روپیه بده...
پسرکی با لبخند میگوید: «پس از زلزله، موترهای زیادی میآیند و عاید ما بیشتر شده است.»
تیم صحی متشکل از داکتران از مناطق مختلف افغانستان اند: یکی از شمالی، دیگری هزاره و شیعه و متباقی از جاهای دیگر. اما اینان بیدرنگ به منطقه دوردست و بشدت عقبنگهداشته خود را رساندهاند تا پشتونها را کمک کنند. حضور این جمع در این منطقه در حقیقت سیلی محکمی بر دهن نجیب بارور و چند متعصب تاریکاندیش دیگر است که پس از پخش خبر فاجعه دردآورد پکتیکا و خوست بیشرمانه شادی به راه انداخته بودند. وقتی با مردمان این مناطق گپ میزنی و کمی بر جانب مقابل اعتماد میکنند، بیشترین درد شان از طالب خونآشام است. راننده ما با الفاظ رکیک از طالبان نام برده و میگوید که امریکا یک نوکرش را با نوکر دیگرش تعویض کرد. جوانی که برای کمک به نزدیکاناش از گردیز بدین جا آمده است ابراز میدارد:
«در ولسوالی گیان و ولسوالیهای همجوار یک طالب هم وجود نداشت. در ۱۳۹۶، دولت بدون کدام دلیل نیروهایش را از گیان بیرون کرد و گفت که از جانب طالبان مورد تهدید اند و توانایی دفاع ندارند. پس از چند ماه، فقط یک نفر خود را طالب اعلام نمود و پسان آهسته آهسته چند تن دیگر هم از بیکاری و ناآگاهی با این طالب پیوستند. سپس تلاش ورزیدند که تمام افراد باسواد را از منطقه بیرون کنند تا کاملا زمینه را برای پذیرش طالب آماده بسازند. مثلا، خودم در آن زمان پوهنتون میخواندم و مرا فقط برای تحصیل در پوهنتون کافر نامیده و همکار دولت خواندند، مجبور شدم که بهطور عاجل خانوادهام را از قریه بیرون کنم ورنه آنان را از بین میبردند. حالا که میبینم طالب را به این سادگی در قدرت آوردند، با خود میگویم، بیست سال قبل امریکا برنامه داشت که روزی دوباره طالب را حاکم بسازد.
حالا هم چنان وضعیتی را حاکم ساختهاند که چند انسان بیبند و بار، موی دراز گذاشته و تفنگ طالب را بر شانه میگردانند.»
تمام بازماندگان زلزله در زیر خیمه شب و روز را سپری میکنند.
در قریهای میرویم که تمام خانهها ویران شدهاند و مردم در زیر خیمههایی دورتر از خانههای شان در زمینهای زراعتی زندگی میکنند. بیشتر شبها پسلرزههای خفیف زلزله ادامه دارند و اصلا اتاق یا خانهای وجود ندارد که در آن زندگی کرد. به هر خانهای که سر میزنی فقط یک کوت آوار است و نه چیز دیگر. مردی مرا به خانههای مختلف قریه میبرد. هر خانه چندین عضو خانواده را از دست داده و در تمام قریه تنها یک خانه است که یک کشته دارد ولی دیگران ۳ نفر، ۶ و ۷... به هر خانهای که داخل میشویم، مردانی که از سر و روی شان غم میبارد، با معذرتخواهی فراوان میگویند که لطفا بینی خود را با دستمالی بپوشانیم چون تعفن لاش حیوانات بالاست. این مردان میگویند که فقط مردهها و زخمیان اعضای خانواده شان را بیرون توانستند و چنان باران شدیدی میباریده که نتوانستند که لاش حیوانات خود را بیرون کنند و حالا که ناگهان هوا بسیار گرم شده همهجا را تعفن فرا گرفته است.
مردی با اندام نحیف و چهرهی پُرغم میگوید که در آن شب در منزل دوم خانه خواب بوده که ناگهان از خواب بیدار شده و در شروع تصور کرده که کسی چهارپاییاش را شور میدهد ولی وقتی کمی بیدارتر میشود سقف خانه فرو میریزد و زن و کودکاناش در کنارش جان میبازند. با چشمان اشکآلود میافزاید که پیش از این حادثه آنقدر غرق کمایی لقمه نانی بوده که هرگز به فکر دوست داشتن و محبت دادن به زن و کودکاناش نبوده ولی امروز که آنان نیستند به معنای دوستی و عشق پی برده که دیگر بسیار دیر شده است.
تیم ما مصروف تداوی بیمارانی اند که از امراض اولیه گوناگون و امراض بنابر کمبود ویتامین و مواد معدنی رنج میبرند، و در این اثنا مردی که بیشتر چهره اخوانی دارد تا طالبی از راه میرسد و بدون این که خود را معرفی کند با طمطراق میپرسد که از کدام نهاد نمایندگی میکنیم. جواب میدهیم که جمعی از داکتران رضاکار استیم و مربوط هیچ نهادی نمیشویم. با غضب میگوید که چرا با شورای صحت هماهنگ نکردهایم، در جوابش میگوییم که اینجا اوضاع آنقدر درهم و برهم است که نمیشد وقت را در کاغذبازیهای شما ضایع کنیم. با عصبانیت میگوید که زود شوید که و کار تان را توقف دهید و از اینجا بروید. وقتی به گپهایش اعتنا نمیکنیم و متوجه میشود که بچهترسانکهایش جایی را نمیگیرد، اینبار شروع به توهین زنان بیمار میکند:
«شما بیحیاها، شرم ندارید که اینقدر نزدیک داکتر مرد نشستهاید؟ مگر مریضی تان اینقدر خطرناک است که ایمان و دین تان را فراموش کردیدهاید؟»
به وی میگوییم که حق ندارد با این زنان درددیده و زجرکشیده این طور (با بینزاکتی و بدور از ادب ابتدایی انسان) صحبت کند. دیگر گپی برای گفتن ندارد و با چشمان خشمگین بسوی یکی از اعضای ما که عکاسی و فلمبرداری میکند، نگریسته و فرمان میدهد: «اگر یک قطعه عکس از زنان این منطقه در فیسبوک نشر کردی، تمام تان را از افغانستان گم میکنم!»
کار مان به نیم روز رسیده که جوانی آمده و میگوید که کار را توقف دهیم چون وقت نان چاشت است و باید با آنان نان بخوریم. هرچه میگوییم که با خود نان داریم و هروقتی کار به پایان برسد باز ترتیب نان را میدهیم. جوان اصرار میکند ولی قبول نمیکنیم. پدر کهنسالی که یک پایش را از دست داده از سر دسترخوانی که در سایه درختی در نزدیک خیمه ما هموار است برخاسته و میگوید که اگر نان نخوریم، وی هم نان نخواهد خورد. با خود میگوییم که چطور میتوانیم آخرین لقمههای نان این مردم بیخانمان را بخوریم؟ اما پافشاری ما فایدهای ندارد و باید در سفره وی بنشینیم. بازهم هزاره و تاجیک و پشتون، شیعه و سنی روی یک دسترخوان نشستهاند. با خود میگویم: این هم سیلی دیگری بر روی نجیب بارور و چند تجزیهطلب مفلوک دیگر!
مردم گیان را ترک میکنیم، اما خاطره درد زن و مرد و ناله کودکان شان را با خود میآوریم.