جنایات هولناک متجاوزان روسی و ۷ - ۸ ثوری را نه میبخشیم و نه فراموش میکنیم
- رده: گزارشها
- نویسنده: حامد
- منتشر شده در جمعه، 26 دلو 1397
با کودتای هفت ثور مردم ولایت فراه مانند سایر هموطنان ما زیر ساطور جلادان خلقی و تنظیمها سلاخی شدند. جانیان خلقی زیر نام اشرار و ضد انقلاب به زور خانههای روستاییان را وارسی کرده دار و ندار مردم را به کوچه میریختند و هورا کنان به آتش میکشیدند. این خونخواران در یک هجوم گسترده به قریه ما بیش از ۱۵تن از انسان های نخبه این خاک را دستگیر و بدون کدام محاکمه زنده به گور کردند.
اسامی ذیل افرادی اند که تنها از دوقلعه، بدون کدام مدرک جرمی از سوی جلادان خلقی و پرچمی در یک روز بصورت دستجمعی زنجیر پیچ و فدای خرمستیهای «انقلاب شکوهمند ثور» گردیدند:
شماره نام نام پدر ۱- حاجی اسماعیل شیرمحمد ۲- معلم عبدالقدوس ملامحمد ۳- عبدالظاهر حاجی عبدالوهاب ۴- عبدالغفور ملا حسین ۵- عبدالرحمن ملا محمد عمر ۶- ملک شاه محمد ملا غفور ۷- ملا رشید امیر محمد ۸- مفتی فقیر احمد ملا رووف ۹- صوفی رحیم داد محمد ۱۰- ملا عبدالسلام شریف ۱۱- عبدالجلیل ملامحمد ۱۲- عبدالبصیر عبدالرحمن ۱۳- عبدالواسع عبدالرحمن ۱۴- عبدالرقیب ملا عثمان ۱۵- عبدالعزیز ملا رشید
با تجاوز روسها به سرزمین ما این فاجعه ابعاد گسترده یافت و شوربختی شعلهور شد. تعدادی از جانیان خلقیـ پرچمی که خود را یکهتاز میدان میدانستند با غرو پفهای مضحک به مردم آزاری پرداختند. ابراز نظر در مسایل پیرامون منطقه و حتا شنیدن اخبار بیبیسی جرم پنداشته میشد و اعتراض و مخالفت با رژیم آدمخوار زندان و اعدام را در پی داشت.
مادر یکی از معلمان آزادیخواه که بارها از سوی خلقیها به جرم این که پسرش مخالف رژیم است، لت و کوب و تحقیر شده بود، قصه میکند:
«همسایه ما در پشت خانه ما پالیز داشت. من از بالای بام صدا کردم محمد امین برایم ترک (در اصطلاح عامیانه مردم فراه، تره را میگویند) بینداز. محمد امین به طرفم دیده گفت: "مادر معلم، دیگه ترک نگو؛ بگوچوچه خربوزه. اگر خلقیها بشنوند که باز ترک ترک (منظور ترهکی) داری، ترا میکشند».
ارتش متجاوز روس و رژیم خادیست که در برابر مقاومت مردم ما مات و مبهوت مانده بودند، از ۱۳۶۱ به بعد، بمباردمان وحشیانه هوایی را در سراسر افغانستان شدت بخشیدند. طور نمونه، در بهار ۱۳۶۳ دوقلعه بار دیگر در اثر بمباردمان کور متجاوزان روسی و جاسوسان داخلی در ماتم فرزندانش نشست و تعدادی نیز زخمی گردید.
کودک بیش نبودم و چیزی از روز و روزگار نمیدانستم که ناگهان شیرازه زندگی مان برهم خورد. در یک روز بهاری که کمکمک باد میوزید، با همقطارانم سرگرم ساعتتیری در یک گوشه قریه بودم. هلیکوپترها با پرتاب فشنگها اهدافی را مشخص نمودند، به تعقیب آن جیتهای جنگی روس رسیده و قریه را به خاک و خون یکسان کردند. وحشت عجیبی بر زمین و زمان مستولی گشته بود. تصور میکردم حویلی مان آتش گرفته و دود بالا است. با پرتاب هر بم، هرکدام فریاد کشیده و از ترس به خود میپیچیدیم. شاخههای درختان از شدت فشار انفجار و اصابت پارچههای بم شکسته و صدای مهیبی ایجاد میکرد.
محشر بمباران تقریبا نیم ساعت ادامه یافت. اندوه و سراسیمگی توام با ویرانی مردم را در خود پیچانده زندگان به هرسو میدویدند و فریاد میزدند: بچهام، برادرم، خواهرم، مادرم... اهالی قریه با بیل و کلنگ به جستجو گمشدگان بیدرنگ شتافتند و شهدا و زخمیها را از زیر آوار بیرون میکردند. در آن هنگام نه شفاخانهای بود و نه داکتر و دوا.
یکی از وابستگان این قربانیان میگوید:
«همین که این روز نحس یادم میاید اشک در چشمانم حلقه میزند بخصوص وقتی که اجساد ظاهرجان و واسع کودک یکونیم ساله را با مادرش از زیر آوار بعد از یک ونیم ساعت بیرون آوردیم، واسع جان هنوز نفس داشت و ما دست و پای خود را گم کرده از آب جوی چند قطره در دهانش چکاندیم ولی متاسفانه امکانات صحی نبود و در بغل مان جان داد. گلدسته دختر ۱۰ ساله این خانواده که بر بام خانه رفته بود، در اثر فیر راکت هلیکوپتر سرش از تنش جدا شده، بعد از دو روز جمجمه اش را یافتیم. شیون مادر زخمی و جوجو شده در سوگ سه فرزندش مو در بدن هر انسان با وجدان ایستاد میکرد و تا هنوز در گوشم آن شور و واویلای جاریست و من به نوبه خود این جنایت نابخشیدنی را هرگز نه فراموش و نه می بخشم.»
محمد سرور انسان شریف، خوشطبع و نکتهدان بود که متاسفانه اکنون در قید حیات نیست، زمانی قصه کرد:« در شیبده بودم که بمباردمان آغاز شد و اولین و دومین بم در چهاردیواری خانهام اصابت کرده و حویلی ما را چنان هموار نموده بود که در یک نگاه حیران ماندم و شک کردم که خانهام باشد. وقتی بمافگنها صحنه را ترک کردند، خود را به عجله رساندم و راستی در نزدیک سرای کهنه دو دخترم را دیدم که زنده بودند و پرسان مادر شان را کردم. گفتند: "مادر و برادرانم در خانه بودند." وقتی صحنه را با چشمانم دیدم، دست و پایم شل شد و منگ ماندم. امید زنده بودن شان را از دست دادم، زیرا فقط یک طاق گلی ایستاده بود و بس. همسایه زود خود را به من رسانده گفت: «فرزندانت زندهاند، پریشان مباش!" گفتم، غم خانه و مال نیست، شکر که زنده هستند. وقتی خانمم را دیدم، مثلی که تازه از گور بیرونش کرده باشی، چهرهاش تکیده و خاک و گرد بر سر و صورتش نشسته و بیرمق به سویم میدید.»
در این روز سیاه، ۱۲ تن از هموطنان مظلوم ما در دوقلعه جان خود را از دست دادند که اسامی شهدا قرار ذیل اند:
شماره نام نام پدر ۱- عبدالظاهر محمد ظریف ۲- عبدالواسع محمد ظریف ۳- گلدسته محمد ظریف ۴- عبدالحفیظ شمسالدین ۵- سیداحمد نصرالدین ۶- درویش محمد عمر ۷- عبدالله باقی ۸- محمد هاشم ملا قاسم ۹- غلام عزیز ۱۰- رقیه عزیز عبدالله ۱۱- محمد عظیم موسی ۱۲- ملنگ موسی
بمباردمان و ادامه جنایات مکرر روسها و دولت دست نشانده در برابر ساکنان ولسوالی شیب کوه سبب ایجاد وحشت میان اجتماع گردید و اهالی منطقه همهروزه از ترس بمافگنهای روسی کاشانهی خود را رها کرده در باغها و جوها متواری میشدند تا این که به مهاجرت اجباری تن دادند و ایران را با هزار یک توهین و تحقیر به عنوان پناهگاه پذیرفتند.
کریم احمد، یکی از باشندگان دوقلعه میگوید:
«این درست است که روسها و مزدوران شان حتا به چوپانها و دهقانان نیز رحم نکردند و مظلومترینهای را مثل فضل احمد؛ عبدالحمید؛لطیف علم؛ نوراحمد و ده ها دگر را از همین قریه بصورت گمنام زیرخاک کردند؛ اما طرف دیگری قضیه که مردمستیزی تنظیمهای جهادی است نیز داستانها دارد.»
«در همان اوایل بهاصطلاح انقلاب ثور، یکی از شبها چند نفر به نام مجاهد به بالاده هجوم آوردند و تعدادی از مردم بیگناه را به زعم این که، شما همکار دولت استید و قوم و خویش تان خلقی اند، از خانههای شان بیرون و با خود بهطرف غرب قریه بردند. اینان در حقیقت مردم بیدفاع و دهقانان قریه بودند که سواد نوشتن و خواندن را نداشتند و در زندگی خود حتا از قریه نیز بیرون نشده بودند و هیچ جرمی نداشتند. در تاریکی حوالی ساعت یک شب بعد از لت و کوب و توهین و تحقیر این ۷ نفر را در قسمت دغال کچُلگر قطار ایستاده کرده و از پشت به رگبار بستند. میراحمد ولد رسول، ملا اعظم ولد حسین، فضل احمد ولد عبدالله، حبیب ولد حسن شهید شدند و حبیب محمداکبر، ذهینالدین جلال و حلیم رحیم زخمی میشوند و با استفاده از تاریکی شب خود را در خون دیگران مالیده و نجات یافتند. آدمکشان مجاهدنما صحنه را ترک میکنند. سرانجام، یکی از زخمیها خود را به قریه رسانده و جریان را به مردم احوال میدهد.»
یکی از باشندگان همین قریه با مثال دگر موضوع را بیشتر روشن ساخته و میافزاید:
«وقتی معلم محییالدین را مجاهدین به جرم معلمی بردند، برادر کوچکاش به نام امرالدین متعلم صنف ششم مکتب، به تعقیب او رفت تا برای پدر و مادرش که بینهایت نگران و گریه میکردند، احوال بیاورد. این جانیان به این طفل هم رحم نکردند و او را نیز کنار برادرش سر به نیست کردند. پسان، کوچکترین و آخرین بازمانده این خانواده به نام عبدالحفیظ نیز در اثر بمباردمان روسها جان باخت و این خانواده کلا تباه شد.»
رژیمهای ضد مردمی زیادی طی چهار دهه اخیر ته و بالا شدند ولی هیچ کدام برای مردم امنیت نسبی و نان و مسکن به ارمغان نیاوردند. اکنون مردم دو قلعه در زیر سیطره طالبان روزگار بس سختی دارند و اکثریت اهالی قریه را ترک گفته یا در ایران مهاجر اند و یا به سایر ولایات مسکنگزین گردیدهاند.
خوشبختانه مردم سلحشور و استقلالطلب ما در آن هنگام با دست خالی در برابر غول سوسیال امپریالیزم بیباکانه جان سپر کردند و سرافکنده متجاوزان را از سرزمین خویش راندند.ولی افسوس جان فشانی ملت پا برهنه و خیزش پر جوش مردم ما در برابر متجاوزان توسط مشتی از جنایتکاران تنظیمی به یغما رفت و با خود بخشی و «عفوعمومی» بویناک همدیگر را به آغوش کشیدند و ملت را با زخمهای دیرین اما خونبارتر از پیش به ارباب دگری فروختند. مردم ما باید بدانند سران جنایت که امروز جامه بدل کرده و غرق وطن فروشی به شیوه جدید بنام صلح اند، ادامه همان جانیان دیروز اند. پس تا هنگامیکه رژیم مردمگرا بر سرنوشت ملت حاکم نگردد و این قصابان هیتلری را چه زنده و چه مرده بپای میز محاکمه نکشانند آخ دل بیوه زنان و یتیمان مان التیام نیافته و این وطن دوباره وطن نخواهد شد.