روزگار تیره مزدورکاران چوبفروشیهای کابل
- رده: گزارشها
- نویسنده: فروزان
- منتشر شده در جمعه، 11 سرطان 1395
اکثر اوقات از کنار چوبفروشیهای ساختمانی منطقه قصبه شهر کابل عبور کرده شاهد جانکنی و روزگار تیره کارگران آن میبودم تا تصمیم گرفتم پای صحبت چند تن آنان نشسته از وضعیت اسفبار زندگی شان آگاهی یابم.
غلام سرور
غلام سرور، ۴۲ ساله، با ۵ فرزند و خانمش در یک اتاق کرایی در چهارقلعهی وزیرآباد زندگی میکند. با آن که یک عمر انتقال چهارتراش ۱۳۰ کیلویی شانههایش را پهن و دستانش را پولادین ساخته ولی به علت دید بسیار ضعیف چشمانش با احتیاط قدم میگذارد. چندین بار به داکتر مراجعه کرده و نتیجه گرفته که مرضش قابل مداوا نیست؛ برایش توصیه شده که از گرد و خاک دوری کند اما او باید از میان گرد ماشین اره لقمه نانی کمایی کند. وی از عاید ناچیزش چنین حکایت دارد:
«ما به کار حاجی صاحب [مالک چوبفروشی] کار نداریم. بهخاطر ارهکشی یک متر مکعب چوب، ۵۰۰ افغانی از خریدار میگیریم که ۳۰۰ مصارف ماشین میشود و بعدش ۲۰۰ دیگر بین سه مزدورکار و ارهکش تقسیم میشود. اگر روزی کار خوب باشد هر کدام ما ۳۰۰ تا ۷۰۰ افغانی عاید داریم. یگان وقتها از بیکاری کل روز خواب میشویم.»
فاروق
فاروق سه طفل دارد و در پروژه جدید خانهای را ماهانه ۴۰۰۰ افغانی کرایه میدهد. ارهکش است و افزون بر دریافت روزمزد از مشتریان، ماهانه ۶۵۰۰ افغانی معاش دارد. هرچند، ۲۸ ساله است ولی بنابر مشقت روزگار از چین و چروک چهرهاش، مرد چهل ساله جلوه میدهد. دوستان همکارش میگویند که دو سه ماه قبل چیزی نمانده بود که در حادثهای جان بدهد. غلام سرور حادثه را چنین بازگو میکند:
«فاروق ماشین اره را روشن کرد و از بغلش تیر میشد که پل اره خطا خورد. دیدم که به روی زمین افتاد و فوارهی خون از پشت گردنش بالاست. دویدم و در بیم بودم که اگر پل گردنش را بریده باشد... و وقتی از زمین بالایش کردیم، دیدیم که فضل خدا گردنش افگار نشده و تختهی پشتش است.»
فاروق چند روز در شفاخانه بستری شد و دوباره فوری به کار برگشت چون تمام پساندازش به مصرف رسید.
فاروق چند روز در شفاخانه بستری شد و دوباره فوری به کار برگشت چون تمام پساندازش به مصرف رسید. در جواب پرداخت مصارف تداوی از جانب کارفرما و بیمه صحی، با تعجب به سویم نگریسته و میگوید:
«مثلی که نو از خارج آمدی؟ همین کار را که داریم هم زیاد است. با این بیامنیتی و دولت دوسره، خوش هستم که خودم و زنم گدایی نمیکنیم یا در ایران و پاکستان سرگردان نیستیم.»
سایر کارگران و مزدورکاران شهر نیز وضعیت بهتری ندارند و با رویکار آمدن حکومت وحشت ملی شوربختیهای مردم فزونی یافته است.
ناظم حسین ۴۶ ساله، یکی از مزدورکاران این چوبفروشی است که در یک اتاقه کرایی سایهرخ با شش کودک و خانمش شب و روز میگذراند. او میگوید:
«کار که نباشد، همان شب چیزی برای خوردن نیست و یک رقم گذاره میکنیم.... در آن اتاق اولادم، زمستان را به یاد آفتاب و تابستان را به یاد سایه تیر میکنند.»
غلام سرور، فاروق و ناظم حسین تنها نبوده و شریکان فقر آنان در چوبفروشیهای همجوار فراوان اند. سایر کارگران و مزدورکاران شهر نیز وضعیت بهتری ندارند و با رویکار آمدن حکومت وحشت ملی شوربختیهای مردم فزونی یافته است. با وجودی که دیگر از کسب و کار خبری نیست و به گفتهی خودشان تمام روز بهجای انجام کار مگس میشمارند، ولی حتا یک دکان کوچک مانند حلبیسازی و لیلامیفروشی هم باید سالانه پول گزاف مالیه را بپردازد تا مثلا خرج سفرهای پرمصرف دولتمندان خاین تمویل گردد. اوراق خوشنما تحت عنوان «قانون کار» وغیره فقط مزین الماریهای دفاتر وزیر و رییس اند که با استخدام مشاوران خارجی در بدل هزاران دالر نوشته شدهاند ولی درد این ملت را هرگز درمان نمیکند.
با وجودی که دیگر از کسب و کار خبری نیست، ولی حتا یک دکان کوچک مانند حلبیسازی و لیلامیفروشی هم باید سالانه پول گزاف مالیه را بپردازد تا مثلا خرج سفرهای پرمصرف دولتمندان خاین تمویل گردد.