ترجمه بخشی از حکم محکمه در مورد اعدام شهید سیدکمال در آلمان

حکم محکمه در مورد اعدام شهید سیدکمال در آلمان

سیدکمال، از قهرمانان گم‌نام سرزمین ماست که نخستین جرقه پیکار علیه رژیم مستبد و جنایتکار نادرشاهی را با کشتن سردار عزیزخان (سفیر افغانستان در برلین و برادر نادرشاه) شعله‌ور ساخت که نهایتا به نابودی شخص شاه توسط قهرمان دیگر میهن ما عبدالخالق انجامید. متاسفانه آگاهی ما در مورد زندگی، افکار، فعالیتهای وطندوستانه و دموکراسی‌خواهانه و سیر رشد روحیه جانبازی حماسی شهید سیدکمال، محدود است به اطلاعاتی که زنده‌یاد میر غلام‌محمد غبار به صورت مختصر در جلد دوم «افغانستان در مسیر تاریخ» آورده است. به همین دلیل، اطلاعات جعلی و مسخ‌شده‌ای که توسط دستگاه حیله‌گر و دروغ‌پرداز نادری پخش می‌گردید تا حدودی جای واقعیت را گرفته و منابعی نیز آنرا نشخوار نمودند.

خالد صدیق چرخی در کتاب «برگی چند از نهفته‌های تاریخ افغانستان» (۱۳۹۰) انگیزه سیدکمال را عمدتا «عدم تأدیۀ مصارف تحصیلی» از سوی سفارت وانمود ساخته به اظهارات مملو از دروغ فرد مرتجعی به نام داکتر عبدالرحیم (وزیر صحیه‌ی زمان ظاهر شاه) استناد می‌ورزد که گویا هم‌صنفی و هم‌دوره سیدکمال بوده است.

در صدها صفحه سندی که در آرشیو وزارت خارجه آلمان در ارتباط به دوسیه سیدکمال نگهداری می‌شوند و «حزب همبستگی افغانستان» به آنها دسترسی یافته است، سند ۴۲ صفحه‌ای وجود دارد که حکم نهایی محکمه بوده تمامی جزییات قضیه در آن درج است. این سند حقایق را برملا ساخته و به طور انکارناپذیر روشن می‌سازد که او عنقای بلندپروازی بود که تحصیل در غرب و «مصارف تحصیلی» برایش پشیزی ارزش نداشته و تنها به خاطر آزادی وطن و مردمش دست به ماشه برده جانش را فدا کرد.

ما بخشی از این سند را که حاوی اظهارات سیدکمال در برابر پلیس و قاضی محکمه می‌باشد جهت ثبت در تاریخ و آگاهی خوانندگان انتشار می‌دهیم. ترجمه حاضر ممکن دارای کاستی‌هایی باشد که به همین دلیل متن کامل آنرا بصورت فایل پی.دی.ایف می‌آوریم تا اگر دوستانی که به زبان آلمانی مسلط اند احساس مسئولیت نموده آنرا بصورت دقیق‌تر ترجمه نمایند.


بخشی از اظهارات شهید سیدکمال در برابر محکمه

۱۰ اگست ۱۹۳۴
محکمه ابتدایی برلین

به نام ملت آلمان

حکم محکمه

برای انجینیر سیدکمال متولد ۱۸ سپتامبر ۱۹۰۰ در کابل، اخیرا ساکن برلین جاده «هورن اَلِی» خانه شماره ۴۱ و فعلا در زندان موبیت.

محکمه ابتدایی نخست در برلین به تاریخ ۴ و ۶ جولای ۱۹۳۴ دایر شد که در آن افراد ذیل حضور داشتند:

آقای بودی - مدیر قضایی ولایت به‌عنوان رییس جلسه
آقای پلتسر – عضو شورای قضای ولایت
آقای البرشت –عضو شورای ولایت منحیث معاون قاضی
آقای هیرمین – معلم
آقای الفرید – تاجر
آقای کارل شرویر – تاجر
آقای اشتریکر – خدمت‌کار
آقای جورج لمکی – نلدوان
آقای کارل بوخولتکی – آمر پلیس ولایتی

به‌عنوان سوگندخوردگان:
داکتر گوریش (شورای څارنوالی دولتی)
آقای کانت – مامور آرشیف

متهم به‌ جرم قتل به اعدام محکوم می‌شود. مصارف به دوش متهم می‌باشد.
سلاح استفاده‌شده در هنگام قتل مصادره شده است.

دلایل

اظهارات شاهدان بونیمن ویدم، عتیق، سلیمه، سیزی، کوریگر، دیتریش، دختر و مادر - یوزی، داکتر شلیگل متخصص طبی و داکتر فرزیهر و به اساس تایید داکتر متخصص آقای اشتراوس.

در ۶ جون ۱۹۳۳ سفیر پادشاهی افغانستان در برلین، سردار محمد عزیز خان در تعمیر سفارت در برلین شمال‌شرقی ۸۷ جاده لیسنگ شماره ۹ از طرف متهم با ضرب گلوله در سینه زخم برداشت که بعد از مدت کوتاه به شفاخانه انتقال یافته با تمام کوشش‌هایی که صورت گرفت زیر عملیات درگذشت.

محل حادثه زینه سفارتخانه است.

سند اصلی  حکم محکمه در مورد اعدام سیدکمال در آلمان
متن اصلی حکم محکمه به زبان آلمانی

Download

متهم تابعیت افغانستان را دارد. پدرش داکتر بود و تا هشت‌سالگی توسط وی آموزش دیده، سپس شامل مکتب دولتی می‌شود. در مضامین ریاضی، فزیک و کیمیا از طرف پدر کمک می‌شود. بعد از ختم دوره مکتب تقریبا دونیم سال در کارخانه برق کار کرده است و در سال ۱۹۲۲ با دیگر محصلان افغان از طرف حکومت شاه امان‌الله خان به آلمان فرستاده شد تا در رشته‌‌ی مسلکی تحصیل نماید. بعد از پایان امتحان‌های انجینیری میخانیک در شهر مگدیبورگ، در ۱۹۲۷ دوباره به افغانستان رفت تا در خدمت دولت قرار گیرد. او در یک فابریکه سمنت کار می‌کرد و در مارچ ۱۹۲۸ از طرف امان‌الله دوباره به آلمان فرستاده شد. وی توظیف شد تا تجارب تخنیکی‌ای را فرا گیرد که امکانات کاربرد زغال سنگ را در فابریکه سمنت بررسی نماید. در اوایل جنوری ۱۹۲۹ با آگاهی از وقوع یک کودتا در افغانستان که منجر به سقوط دولت امان‌الله شد، مجددا به کابل رفت. به‌عنوان طرفدار امان‌الله در سفر قندهار با او همراه بود و درعینحال به‌عنوان سرباز در خدمتش قرار داشت. وقتی تهاجم (قوای امان‌الله) به کابل نتیجه نمی‌دهد به امید دستیابی به شغلی از طریق بمبئی به آلمان می‌آید. متهم ابتدا در مگدیبورگ در لیلیه محصلان مستقر شد و بعدها به برلین رفت. در مگدیبورگ در لیلیه‌ای متعلق به دولت کابل در جاده «هورن اَلِی» زندگی می‌کرد. به اساس پیام امان‌الله خان از روم، نزد وی رفت تا امان‌الله را در ساختمان خانه‌اش کمک کند. تقریبا شش ماه در آنجا باقی می‌ماند و سپس همراه مادر و برادر کوچک امان‌الله به برلین آمده حدود یک‌ونیم سال را با آنان سپری می‌کند. بعد از سفر کوتاه به روم و سویس، به برلین برگشته، در خانه مادر امان‌الله (گرینزولد، جاده بیبرتوس ۲۹) به سر می‌برد. بعد بار دیگر به مگدیبورگ در لیلیه محصلان نقل مکان می‌کند. او در اظهارات خود گفت که در مدت اقامت در برلین با افغان‌ها و بخصوص محصلان افغان در تماس شخصی قرار داشته است. وضع اقتصادی متهم در اواخر خوب نبوده و بورسیه محصلی هم قطع شده بود زیرا دوران تحصیلش پایان یافته بود.او با مقداری امکانات از ناحیه معاش دوران پراکتیک (تجارب عملی) گذران می‌کرد. چندین بار سفارت از وی تقاضای عودت به افغانستان را کرده بود و او هنوز جواب مثبت نمی‌داد. در ماه‌های پیش از حادثه از سوی محصلان افغان کمک می‌شد. متهم از طرفداران دوآتشه شاه سابق امان‌الله می‌باشد و با دولت نوبه‌قدرت‌رسیده در تقابل شدید قرار دارد.

سفیر که تقریبا سه ماه پیش وظیفه دیپلوماتیک خود را به‌عهده گرفته، برادرنادر شاه بود که در نوامبر ۱۹۳۳ در افغانستان به قتل رسید. متهم دو یا سه بار به‌خاطر تمدید پاسپورت خود به سفارت مراجعه کرده بود و یکبار هم با جمعی از افغان‌های دیگر به دعوت عصریه آمده بود. زمانیکه سفیر از لیلیه محصلان بازدید می‌کرد، با او آشنا شده بود.

متهم به اساس مخالفت‌های سیاسی‌، در بازدیدهای خود از سفارت در پی فرصتی‌ مناسب بود که تصمیم خود را در از بین بردن سفیرعملی سازد. تقریبا هربار تفنگچه نوع موزر ۷.۶۵ میلی‌متری با خود ‌داشت. وی در تحقیقات اظهار نمود که از یک فرد ناشناخته آن را خریده است. صرف یکبار زمانی که برای دعوت چای آمده بود تفنگچه را با خود نداشت.

«دیروز وقتی ساعت نه و نیم از جا برخاستم این افکار ذهنم را فراگرفت، فکر وضعیت جاری کشورم، این فکر که حکومت فعلی افغانستان آزادی وطنم را فروخته و این درد وطن فقیرم و آزادی‌اش می‌باشد و با خود گفتم که شاید امروز بتوانم او را ببینم و خون خود را نثار وطن و آزادی ملتم کنم.»
از اظهارات سیدکمال در برابر پولیس

در ۶ جون ۱۹۳۳ بین ساعت ۱۱ تا ۱۲ قبل از ظهر در حالیکه پنج مرمی را در تفنگچه جا داده و قید اطمینان را زده بود به سفارت رفت. در دخولی سفارت، از دروازه‌بان می‌پرسد آیا سفیر صاحب تشریف دارد که جواب مثبت می‌گیرد. دروازه‌بان چون می‌داند که افغان است، بدون تلاشی وی را به داخل اجازه می‌دهد. متهم ابتدا از زینه‌های عقبی به دفتر سکرتر در منزل دوم می‌رود و با او درباره امکانات بازگشتش به افغانستان صحبت می‌کند. تصمیم ملاقات با سفیر را به وی نمی‌گوید. بعد از این صحبت، از زینه به‌طرف پایین می‌رود و در دهلیز اصلی سفارت با عتیق نام (شاهد در صحنه) سرمی‌خورد. عتیق از نزدیکان سفیر می‌باشد. عتیق، سفیر را که هنوز به زبان آلمانی حاکم نبود همراهی می‌کرد. عتیق به همین منظور اکثرا در سفارت می‌بود. متهم و عتیق با یکدیگر احوالپرسی می‌کنند و عتیق به آرامی در منزل اول نزد سفیر می‌رود که یکجا با وی به ملاقات بیرونی بروند. متهم در این جریان با خدمتگار سفارت آقای بونیمن راجع به آشنایان هم صحبت می‌کرد. آقای بونیمن روی چوکی نشسته بود که آواز پای سفیر را در زینه می‌شنود. متهم در جریان صحبت با آقای بونیمن هیچ‌گونه حرکتی که نگرانی خلق کند نداشته است، بسیار خونسرد و به خود مسلط بود. عین برداشت آقای بونیمن را راننده موتر باربری که در نزدیک اینان ایستاده بود، نیز دارد. او منتظر آقای سفیر بود تا وی را همراهی کند. چند دقیقه بعد آقای سفیر همراه با عتیق دو پله بالاتر در سمت چپ سفیر در حال پایین‌شدن بود. هنگامی که آقای بونیمن صدای پای هردو را شنید جای خود را ترک کرد و به سمت زینه رفت، جایی که خدمتگار زینه را زیر نظر داشت. اوهمیش این کار را می‌کرد. قسمی که آقای سفیر معمولا انتظار داشت او وسایل آویزان در کودبند را برایش بدهد. زمانی که آقای سفیر چند پله مانده بود تا به فرش سالون برسد، جایی که متهم با بونیمن صحبت می‌کرد، دو سه پله مانده بود که پایین شود که متهم خود را به وی می‌رساند. تفنگچه را با دست راست گرفت و پیش شد در پایین‌ترین پله زینه دست راست خود را دراز کرد یا شاید هم دست چپ را و بر آقای سفیر شلیک کرد. هیچ کلماتی بین شان رد و بدل نشد. سفیر در لحظات آخر در حالی که تفنگچه را مقابل خود می‌دید حرکت محافظوی کرد. گلوله سینه‌اش را درید. با یک آخ گفتن به زمین خورد اما زود برخاست و در‌حالی‌که از کتاره‌های زینه محکم گرفته بود چند پله بالا رفت تا در آخر زینه رسید و همانجا بی‌حرکت ماند.

بعد از شلیک، عتیق بلافاصله به‌طرف متهم رفت تا از فیرهای بیشتر جلوگیری کند. در این جریان فیر دومی هم شد که از سر شانه عتیق گذشت. عتیق متهم را از بالای زینه به طرف پایین تیله ‌کرد، در همین اثنا بونیمن و ویدکمی به‌طرف متهم رفتند. ویدکمی تازه از صدای گلوله فهمیده بود که چه رخ داده است. متهم سه فیر دیگر نیز کرد که به سقف اصابت نموده و تفنگچه را به زمین انداخت. ویدم، یکی دیگر از حاضران صحنه تفنگچه را گرفت و متهم را تهدید کرد که فریاد «فیر نکو فیر نکو» به گوش رسید و همچنان به او گفته شد که فیر نکند.

در این موقع متهم به آواز بلند صدا زد امید به او خوب اصابت کرده باشد و از شاهد عتیق پرسید که تو چه می‌کنی، اگر تو هم می‌مردی امر بدی نبود. بعد از خلع سلاح، متهم چندین بار گفت که این کار را به‌خاطر وطنم و آزادی ملتم انجام دادم. شما سگ‌ها وطن را به انگلیس‌ها فروختید و من به میل خود خودم را قربانی می‌کنم، زنده‌باد آزادی.

متهم توسط پلیسی که سر رسیده بود دستگیر شد. در این میان از کلینیکی در نزدیکی سفارت داکتری آورده شد. بعد از معاینه ابتدایی به شفاخانه موبیت انتقال و آنجا اشترواس داکتر ارشد شفاخانه شروع به عملیات کرد و بعد از بازکردن سینه دید که امید زنده‌ماندن سفیر نیست. گلوله جناح چپ شش را کاملا متلاشی کرده بود و همچنان قلب صدمه دیده بود. درحالی که داکتر می کوشید جلو خونریزی را بگیرد سفیر در حوالی ساعت یک در اثر خونریزی داخلی جان داد. متهم که به قومندانی پلیس برده شده بود و در حدود یک تا یک‌ونیم ساعت به سوال‌های پلیس و انگیزه قتل چنین گفت:

«من امروز صرف آرمان‌هایم را جامه عمل پوشانیدم. حس وطندوستی مرا به این عمل واداشت. امیدوارم با این کار در افغانستان حرکت ملی‌ای را مقابل کسانی بنا نهم که آزادی را فروختند. امید عمل من آرمان ملت افغانستان باشد. آنان باید در راه پدروطن جان را فدا کنند، همان طوری که من کردم و می‌کنم تا افغانستان به افتخار و آزادی برسد. فکر از بین بردن و نه زخمی ساختن سفیر در برلین از خودم بوده و با هیچ‌کس دیگر راجع به آن حرف نزده‌ام و خواستم عملم بر دیگر افغان‌ها موثر باشد. من به این دلیل این سفیر را انتخاب کردم که کاملا باور داشتم که یکی از مقصران اوضاع فعلی افغانستان می‌باشد. سفیر در برلین می‌خواست خانه‌ای در جاده هورن ۴۱ بخرد تا برای آینده خود یک منبع درآمد داشته باشد. برای خرید خانه از پول‌های دولت استفاده می‌کرد. سایر ماموران حکومتی در خارج نیز امکانات دولتی را در خدمت خود قرار می‌دهند. من راه دیگری نیافتم جز این که در برابر شان قرار گیرم. سفیر برلین که برادر شاه افغانستان است برادر سوم صدراعظم افغانستان و برادر سفیر در پاریس است. برادر پنجمی وزیر دفاع هم به حلقاتی تعلق دارد که استقلال افغانستان را به انگلیس‌ها فروخته اند. از طریق نشریه‌ها می‌دانم که انگلیس‌ها هر سال ۱۰هزار پوند یا بیشتر در اختیار حکومت می‌گذارد که برضد ملت استفاده شده و اسلحه و مهمات خریداری گردد، در‌حالی‌که انگلیس اموال خریداری‌شده امان‌الله را اجازه نداد به آسیا برسد. من حکومت فعلی را پامال‌کننده آزادی افغانستان می‌دانم و این ایده در من قوت گرفت که یکی از این افراد را از بین ببرم تا ستمی که بر ملت روا داشته می‌شود به تمام جهانیان برملا گردد و یک مبارزه آزادیخواهانه ریشه گیرد. در وجود سفیر، بزرگترین دشمن خود را می‌دیدم زیرا در تمام صحبت‌ها با انگلیس‌ها دخیل بود. از سال ۱۹۲۲ سفیر را می‌شناختم، او در پاریس به‌عنوان سرپرست کودکان افغان بود. از تقریبا ۳ ماه به‌حیث سفیر در برلین مقرر شد. سفیر قبل از او را هم می‌شناختم ولی با او دوست نبودم با اینهم تصور می‌کنم فردی وطنپرست بود. چیز دیگری که گفته می‌توانم این است که برادرش را دولت فعلی سربه‌نیست کرده است. سفیر پیشین افغانستان در برلین آقای صدیق برادر متوفی در حال حاضر در آلمان به‌سر نمی‌برد. حاضرم سوگند بخورم که نمی‌دانم، کجاست. (سید کمال، شهید سرفراز نمی‌خواست کوچکترین حرفی بگوید که دشمن بتواند به‌عنوان اعتراف قلمداد نماید. از همین رو، درباره غلام صدیق چرخی، برادر شهید غلام نبی چرخی سخنی به میان نمی‌آورد. مترجم) من نه از سفیر کشته‌شده و نه از سفیر قبلی هیچ‌گاه تقاضای کمک نکرده‌ام و کدام اختلاف شخصی هم با سفیر کشته‌شده نداشتم.

والدینم فوت کرده‌اند و صرف دارای یک برادر در کابل می باشم که در این اواخر اطلاعی از وی ندارم. هیچ رابطه کتبی هم در این اواخر با کابل نداشته‌ام. همچنان اینجا در آلمان هم با کسی در مکاتبه نبوده‌ام.

در سه ماه گذشته دو تا سه بار برای تجدید پاسپورت خود به سفارت رفته‌ام. صرفنظر از روز واقعه آخرین دیدارم حدود شش یا هشت هفته پیش بود.

فکر کشتن عزیز زمانی برایم شکل گرفت که وی به برلین آمد. در لیلیه محصلان از تقررش منحیث سفیر آگاه شدم. پیشتر در روم شنیده بودم که او به دار و دسته ستمگران تعلق دارد. این نظر از سوی اکثر افغان‌ها به شمول امان‌الله خان ابراز می‌شد.»

یک روز بعد از قتل، در ادامه تحقیقات وی بر علل اقدام خود پافشاری می‌کرد و اظهارات زیر را ارایه کرد:

«ایده‌‌ی کشتن سفیر مدتی طولانی‌ فکرم را به خود مشغول ساخته بود، بخصوص وقتی شنیدم که به برلین آمده است تصمیم جدی گرفتم این انسانی را که همیشه یک فرد مضر و خطرناک علیه جنبش آزادیخواهی و وطن می‌دیدم، از بین ببرم. محرکم این بود که او را از جمله خاینان به آزادی می‌پنداشتم. من به این نظر رسیده بودم که نه‌تنها این فرد بلکه کسان دیگری از این قماش را از بین ببرم. عزیز در چشم من مقصر اصلی بود. بعد از این که او در برلین جا‌به‌جا شد، توجه بیشتر مرا جلب کرد و نزد من قبلا پلان پخته شده بود و منتظر یک فرصت مناسب بودم که کارش را بسازم. این پلان در من بیشتر جان گرفت که دیگر شک نداشتم که آزادی و افتخار افغان‌ها از طرف رهبران کنونی فروخته شده است و این عقیده نه تنها نزد من بلکه نزد همه کسانی که با چشم باز به آزادی وطن می‌اندیشند ایجاد شده است. افغان‌های مذکور تشکلی نداشته هریک مخفی کار می‌کنند و نه علنی زیرا در غیر آن از طرف حکومت نابود می‌شوند.

«وقتی شنیدم که {سردار محمد عزیز خان} به برلین آمده است تصمیم جدی گرفتم این انسانی را که همیشه یک فرد مضر و خطرناک علیه جنبش آزادیخواهی و وطن می‌دیدم، از بین ببرم. محرکم این بود که او را از جمله خاینان به آزادی می‌پنداشتم.»
از اظهارات سیدکمال در برابر پولیس

قسمی که قبلا یادآور شدم دو سه بار سفارت رفتنم به خاطر پاسپورتم در حقیقت بدین منظور بود که فرصتی مغتنم برای از بین بردن سفیر بیابم. اگر برایم میسر می‌شد پیشتر از این وی را به قتل می‌رساندم. در ملاقات صرف عصریه هم این زمینه میسر نشد. تفنگچه را دایم در سفارت با خود داشتم. فقط در دعوت عصریه با خود نبرده بودم چون سایر افغان‌ها همراهم بودند.

دیروز وقتی ساعت نه و نیم از جا برخاستم این افکار ذهنم را فرا گرفت، فکر وضعیت جاری کشورم، این فکر که حکومت فعلی افغانستان آزادی وطنم را فروخته و این درد وطن فقیرم و آزادی‌اش می‌باشد و با خود گفتم که شاید امروز بتوانم او را ببینم و خون خود را نثار وطن و آزادی ملتم کنم. بعد از این که تفنگچه را آماده ساختم، ساعت ۱۰ راهی سفارت شدم. قبلا در خانه مرمی را تیر کرده و قید اطمینان را زده بودم. یک تعداد مرمی‌ها شاید در بکسم موجود باشد، در شاجور تفنگچه پنج مرمی موجود بود. با قطار شهری به سمت جاده لیسنگ در حرکت شدم.

برای آخرین بار تقریبا هشت روز قبل از Duale (نتوانستم معنی این کلمه را دریابم. مترجم) پول آوردم.

فضای داخل تعمیر سفارت همه برایم آشنا بود. در زمان حاکمیت امان‌الله خان مهمان دایمی آنجا بودم. قبل از تقرر عزیز، میان سفارت و افغان‌ها مناسبات دوستانه حکمفرما بود. عزیز برعکس سفیر پیشین، از ملاقات با محصلان خوشش نمی‌آمد و بسیار مغرور بود زیرا برادر شاه بود.

در ورودی احاطه سفارت نگهبان دروازه را پرسیدم که آیا آقای سفیر است، نگهبان جواب مثبت داد. نگهبان فهمید که من افغانم و بدون کدام ممانعت به‌طرف دفتر سکرتر اول رفتم که در منزل دوم موقعیت داشت. بعد از این که به یکدیگر سلام دادیم، سکرتر پرسید که چرا دوباره به افغانستان برمی‌گردم. اینجا باید یادآور ‌شوم که با الله نواز معاون اول شاه فعلی در هنگام دیدارش از برلین در اکتوبر ۱۹۳۲ راجع به بازگشتم به افغانستان صحبت کرده بودم. اول قرار بود مرا با خود ببرد، اما سپس وعده سپرد که با بازگشتش به کشور تعیین خواهد شد که آیا دولت با ادامه فعالیتم در شرایط فعلی موافق است یا خیر. اگر زندگی‌ام در افغانستان در خطر می‌بود او مرا مطلع می‌ساخت. از آنجایی که او به من هیچ احوالی نداد، درک کردم که در صورت بازگشت به کشور از بین برده خواهم شد. بنابرین به فکر برگشت به افغانستان نبودم. برعلاوه، سکرتر اول (اسماعیل) در برلین پیوسته مرا تحریک می‌کرد که به افغانستان بروم. انتظار بهبود وضعیت را نداشتم.

برای دقایقی با سکرتر صحبت کردم و سپس می‌خواستم از زینه به‌طرف پایین تا دروازه خروجی تعمیر بروم. زمانی که در صفه عمارت بودم، ناگهان متوجه شدم که سفیر از طبقه اول در پله‌های زینه در حال پایین شدن است. فکر کردم لحظات مرگ سفیر فرارسیده است. تفنگچه را از جیب راست جاکتم کشیدم، قید را خلاص کرده به‌سوی سفیر نشانه گرفتم. او در این مدت با طی پله‌ها به پله‌ی آخر می‌رسید. یک قسمت معین وجودش را هدف نگرفتم هر قدر می‌توانستم فیر کردم. اراده من این بود که باید به سفیر اصابت کند تا به مرگش بیانجامد. در اثنای شلیک افرادی که در پایین ایستاده بودند به‌سویم حمله‌ور شده سلاح را از دستم قاپیده و محکم گرفته شدم. از خود دفاع نکردم و در فکر فرار نبودم. از پیامد فیرهایم نمی‌توانم چیزی بگویم زیرا در جریان‌های بعدی نتوانستم قرار بگیرم.

در این لحظه درک کردم که به ایده‌ال‌هایم، آزادی افغان‌ها و میهنم خود را قربان کردم. به دلایل بالا از اقدام خود اظهار ندامت نمی‌کنم حتا اگر توته توته شوم.»

در ۸ جون ۱۹۳۳، متهم جهت تحقیقات پولیس نزد قاضی در «محکمه مرکزی برلین» حاضر گردید. او از اقدام خود دفاع کرد و چنین ادامه داد:

«دوباره تکرار می‌کنم که این تصمیم من بود که سفیر را از بین ببرم. انگیزه‌ام فقط وطندوستی‌ام بوده است.»

در ۱۴ جون ۱۹۳۳، متهم توسط قاضی مورد تحقیق قرار گرفته و در اینجا اظهارات قبلی خود (یعنی تصمیم کشتن‌از قبل. م) را رد کرده گفت که سخنانم غلط فهمیده شده است، زمانی که سفیر را دیدم خون‌های ریخته‌شده‌ی تمام افغان‌های کشته‌شده پیش چشمم مجسم شد و بعد نفهمیدم چه شد. در تحقیقات بعدی خود نزد قاضی چیزهایی مغایر آنچه که نزد پلیس گفته بود ابراز نمود. براساس اظهارات مذکور، او تصمیم نداشت که سفیر را از بین ببرد. در ۶ جون ۱۹۳۳ جهت صحبت در مورد برگشت اش به افغانستان به سفارت رفته بود. اما راننده‌ای که شاهد عینی است، این نکته را که بعد از شلیک دیگر نمی‌دانسته که چه رخ داده و در گذشته هم وقتی خشماگین شود دچار چنین حالاتی می‌شود، رد می‌کند. صحنه بازداشت و انتقال توسط پلیس را هم به خاطر ندارد. اظهارات متناقض را متهم چنین توجیه می‌نماید که تصور می‌کرد به افغانستان تسلیم داده خواهد شد و بنابراین اظهاراتی نموده است که ممکن در افغانستان شکنجه شود.

وکیل مدافع متهم اینگونه سخنان او را تکمیل کرد که تصمیم کشتن از قبل گرفته نشده بود که با ماده ۵۱ قانون جزا در تضاد قرار می‌گیرد.....

(چندین صفحه درمورد مسایل حقوقی ترجمه نشد.)

«می‌خواهم خود را قربان کنم»‌ یک ثبوت قوی است که از قبل تصمیم برای کشتن مقتول داشته است، در عین زمان، بررسی‌های دو داکتر راجع به حالت روانی متهم.

مقالات برگزیده

مقالات رسیده

هنر و ادبیات

از صفحات تاریخ ما

تعداد مهمانان حاضر: 53 نفر