بزکشی بر سر لاشه «جمعیت اسلامی افغانستان»

رهبران جمیت اسلامی افغانستان

کرسی رهبری در «جمعیت اسلامی افغانستان» پس از مرگ برهان الدین ربانی در سال ٢٠١١ خالی ماند. عطا، ضیا مسعود، ولی مسعود و صلاح الدین ربانی تا دیر زمانی بر سر تصاحب این کرسی روی اختلافاتی که دارند به نتیجه‌ای نرسیدند.

بر اساس اصولنامه جمعیت تنها کنگره حق دارد شورای عالی و رهبر این حزب را انتخاب کند. بیش از دو سال این حزب بصورت میراثی توسط صلاح‌الدین سرپرستی شد تا اینکه به تاریخ اول جولای امسال در یک جلسه خصوصی در کابل او به حیث رهبر موقت اعلام شد آنهم بدون حضور اعضا و یا برگزاری کنگره. از آنجاییکه عاشقان کرسی رهبری در جمعیت هیچ کدام حاضر نبودند از این مقام صرف نظر کنند، بنا آنان به داشتن چهار «رییس» تصمیم گرفتند: صلاح الدین رییس موقت، عطا محمد رییس اجرائیه، واصل نور مهمند رییس دارالانشا و عبدالستار مراد به حیث رییس کمیته سیاسی در کنار دو معاون و یک سخنگو اعلان گردیدند. اسماعیل، قانونی، عبدالله و سایر سران جمعیت به دلیل نارضایتی از این روند در مراسم حضور نیافتند. تعیین چهار رییس و آنهم بصورت غیردموکراتیک در میان بسیاری از حلقات سیاسی در افغانستان پرسش برانگیز است.

جمعیت پس از سقوط طالبان در سال ٢٠٠١به جز رهبر و چند عضو نیمه فعال در بدنه نداشت اما این وضعیت پس از مرگ ربانی بحرانی شد و آنانی هم که باقی مانده بودند بزکشی بر سر کرسی رهبری این حزب را آغاز کردند. صلاح الدین ربانی پسر ربانی که سالهای زیادی از عمرش را در خارج گذرانده و از برکت پول و دارایی «جهاد فی سبیل‌الله» به تحصیلات عالی و زندگی عالی دست یافته فکر می‌کرد همانند بوجی های دالری که به میراث برده، حزب جمعیت هم حق میراثی او خواهد بود بنا تلاش کرد که رهبری را بدست گیرد. اما بی‌خبر از آنکه ولی مسعود، ضیا مسعود و عطا محمد عاشق‌تر از او برای بدست آوردن این کرسی اند. کرسی‌ای که حالا دیگر ارزش سمبولیک دارد و بس.

این واقعیت درونی جمعیت را حتی قلم بدستان و جارچی های «نخبه» این حزب جنایتکار نیز نمی‌توانند از قلم بیاندازند. رزاق مامون از فرهنگیان مشهور جمعیت که با داشتن روابط تنگاتنگ با تنظیم های جهادی، خوبتر از همه از مسایل درونی حزب جمعیت آگاه است در ویبلاگ شخصی اش نوشت:

«جمعیت اسلامی در ظاهر امربه طور رسمی دستخوش انشعاب نشده؛ مگر از نظرعملی به پیکر پارچه پارچه شده‌ای شباهت دارد که هر پارچه اش در مسلخ چند "فرد" آویزان است؛ علامتی که در دیگر جریان های جهادی مشاهده نمی‌شود. ویژه گی فاجعه ای که جمعیت اسلامی را در برگرفته، آن است که پنج یا شش "نخبه" درعین حالی که تعلقیت اسمی خود را از جمعیت می‌گیرند، خود، احزاب یا تشکیلات سیاسی جداگانه ای را رهبری می‌کنند و از جمعیت اسلامی در مواقع بحران یا شکست به مثابۀ انبار تبلیغاتی استفاده می‌کنند.»

این «نخبه» ها کی ها اند؟

عبدالله عبدالله شورای نظاری و از جمعیتی های سرسپرده با تقلید از اوباما نام «تغییر و امید» را بر تشکل نوبنیادش نهاد اما نتوانست کسی را بفریبد؛ امرالله صالح که بیش از دیگران مورد توجه امریکا و سی.آی.ای است، جریانی را به نام «روند سبز» راه انداخته که با صرف دالر و فریب یک تعداد جوانان و کودکان ناآگاه و مظلوم اینجا آنجا کمپاین های لوکس راه می‌اندازد؛ یونس قانونی چیزی به نام «افغانستان نوین» ساخت، حزبی که در آن جز همان افکار بنیادگرایی جمعیت هیچ چیز «نوین» عرضه نمی‌دارد؛ ضیامسعود با چند جنایتکار دیگر «جبهه ملی» را ساخت و با باد کردن دالر فعالیتش به چند گردهمایی جهت نمایش نیرو در اینجا و آنجا خلاصه می‌شود. ولی مسعود سرگرم سود جویی از «بنیاد احمد شاه مسعود» شد که پس از مرگ مسعود منبع و مرجع اصلی انتقال میلیون ها دالر از سرمایه های این خانواده به خارج است. عطا به فکر غصب کامل جمعیت، هرچند حزبی نساخت، اما با توسل به باند مسلح متشکل از دزدانش امپراتوری اش را در بلخ بنا نهاد و سرگرم سرمایه اندوزی شد. اسماعیل در هرات «شورای مجاهدین» را ساخت و همراه با فهیم برای نصب افراد شان در پست های مهم و سودآور ولایت، ریاست، گمرک، قوماندانی امنیه و غیره در سراسر افغانستان شدند. تعدادی از جمعیتی ها نیز با استفاده از زور و تقلب کرسی های پارلمان را غصب کرده از آن طریق به ستمگری و معامله گری شان ادامه دادند.

ربانی با نوازشریف

در میان هزاران سند محرمانه‌ای که حدود سه سال پیش از سوی صفحه انترنتی «ویکی لیکس» افشا گردید، گفته شده که احمد ضیاء مسعود معاون سابق رییس جمهور کرزی حین سفر به امارات متحده عربی، ٥٢ میلیون دالر نقد را از افغانستان به دبی انتقال داده است. موضوع انتقال غیر قانونی این پول آن زمان سر خط رسانه های جهان شد اما تا کنون پیگیری نشد.

صدیق چکری عضو برجسته جمعیت، داماد ربانی و سرپرست وزارت حج و اوقاف کابینه کرزی در سال ١٣٨٩ با پشتاره‌ای از دالر در میدان هوایی کابل دستگیر شد اما در نهایت توانست با همین پول به لندن فرار کند و تحت حمایت انگریزها سرگرم تجارت شخصی در آنجا شود.

قدیر فطرت رییس بانک مرکزی و از اعضای سرشناس جمعیت با بیست میلیون دالر از سرمایه این بانک به امریکا فرار کرد و زیر بال کاخ سفید آزادانه عیش می‌کند.

یونس قانونی در زمانی که وزیر معارف بود، ٢٥ میلیون دالر از سهمیه کودکان وطن را به جیب زد، با آنکه ملالی جویا در آنزمان در پارلمان علیه آن صدایش را بلند کرد اما حتی دوسیه‌ای در این ارتباط درج نهاد های قضایی نشد چون او به مثابه رییس پارلمان از قدرت کافی برخوردار بود.

حسین فهیم که خزانه دار برادرش قسیم فهیم است صدها میلیون دالر از کابل بانک را به جیب زد و با قدرت و تکیه به زور معاون اول کرزی بدون هیچ بازپرسی سرگرم تجارت مافیایی و به جیب زدن دارایی های عامه است. خود فهیم هزاران جریب زمین دولتی را در چنگش درآورده و حتی زمانی یوسف پشتون وزیر شهرسازی از او منحیث «رییس مافیای زمین» نام برده بود.

ضرار احمد مقبل، بسم الله محمدی، بصیر سالنگی، ایوب سالنگی، جبار تقوای، حفیظ منصور، داکتر مهدی،‌ علم ایزدیار و ... از جمعیتی های دو آتشه بودند که اسلحه در شانه زیر نام «جهاد فی‌سبیل‌الله» می‌جنگیدند اما به مجرد چشیدن مزه دالر و قدرت هرکدام شان به یاری به اصطلاح «جامعه جهانی» در «الجهاد لقوة الدولار» غرق اند. اکثر قومندانها و سران جمعیت آنچنان در چپاولگری، معامله گری های شخصی و قاچاق مواد مخدر سرگرم اند که دیگر «جمعیت» و منافع آن برایشان اصلا مطرح نیست.

«نخبه» های جمعیت خوب می‌دانند که با هویت فعلی و صدها دوسیه جنایت و آدم کشی و قتل و چپاول دیگر نمی‌توانند تحت نام «جمعیتی» نسل جوان را فریب داده مثل دوران جهاد بر شانه های آنان سوار شوند. به همین علت اینان پیاپی نهاد های جدیدی می‌سازند و با علاوه نمودن کلمه «ملی» در نام آنها می‌خواهند عوامفریبی نموده ضدملی بودن و قومی بودن حرکت شانرا پنهان کنند.

رهبران بنیادگرای افغان با باداران پاکستانی

اینان با خریدن چند تن از اقوام پشتون و ازبیک و هزاره در دایره رهبری تلاش می‌کنند فرا قومی بودن کاذب خود را به نمایش بگذارند. به طور نمونه فضل الرحمان اوریا از قوم پشتون را در بدل پول خریده سخنگو ساختند. و یا فاضل سانچارکی و فیض الله ذکی گدی گک هایی هستند که به بلند گو های جنایت کاران «جبهه ملی» تبدیل شده و برای بدست آوردن یک مشت دالر بر وجدان شان پاگذاشته چتلی خوار جنایت کاران شده اند.

اینان از آنجاییکه از پشتوانه مردمی برخوردار نبوده منفور اند، برای تجمع های شان صدهاهزار دالر خرچ می‌کنند. در جون ٢٠١٢، نجیب الله کابلی یکی از اعضای رهبری «جبهه ملی» از عضویت در این جبهه بیرون شده دست به افشاگری زد. او اظهار نمود که این جبهه برای نمایش قدرت با پخش پنجصد میلیون دالر در تخار و فاریاب برای ولسوالها و سران قوم از آنان خواست مردم را برای تجمع در مراسم شان ترغیب کنند. او در ضمن گفت که این جبهه با دریافت کمک از کشورهای خارجی در پی تجزیه افغانستان است.

پیشینه جمعیت

حزب جمعیت اسلامی از احزاب بنیادگرا در افغانستان است که با افکار اخوان‌المسلمین مصر توسط تعدادی از تحصیلکردگان پوهنتون الازهر آنکشور چون غلام محمد نیازی، سید محمد موسی توانا، وفی الله سمیعی، محمد فاضل، عبدالعزیز فروغ، سید احمد ترجمان، برهان الدین ربانی و دیگران وارد افغانستان شد. این حزب در سال ۱۳۴۶ در پوهنځی شرعیات کابل توسط افراد نامبرده تحت نام «نهضت جوانان مسلمان» تأسیس شد که با استعفای غلام محمد نیازی در سال ۱۳۵۱ رهبری به چنگ برهان الدین ربانی رسید.

این حزب پیرو افکار ارتجاعی اخوان‌المسلمین است که بر اساس تحقیقات محقق امریکایی روبرت دریفوس که در کتابی تحت عنوان «بازی شیطانی» آنرا انتشار داده است، اساسا در استخبارات انگلیس به خاطر مقابله با جریانات ملی و استقلال طلبانه در مصر عرض اندام نمود و در جریان جنگ سرد تحت پرورش سی.آی.ای امریکا قرار گرفت.

با کودتای محمد داوود خان در سال ۱۳۵۲ اعضا و هواداران جمعیت اسلامی تحت فشار رژیم وقت قرار گرفتند. ربانی و هم فکرانش در سال ١٣٥٣ به پاکستان فرار کردند و تحت نوازش احزاب اسلامگرا و حکومت ذوالفقار علی بوتو قرار گرفتند. بوتو بر اساس اختلافاتی که با رژیم داوود داشت، اخوانی های افغانستان را تسلیح و تمویل نموده به خاطر فروپاشاندن دولت کابل به افغانستان فرستاد در اولین روزها مردم آنان را «اخوان‌الشیاطین» نامیده مجبور به فرار ساختند.

بعد از اشغال افغانستان توسط شوروی، امریکا و غرب در پرورش این حزب نقش فعال بازی کردند و بعد از حزب اسلامی دومین جیره خوار کمک های مالی و تسلیحاتی آن بشمار می‌رفت که از طریق آی.اس.آی پاکستان به این گروه های ضدملی واریز می‌شد.

محمد قاسم آسمایی، مترجم کتاب دگروال یوسف از مقام های آی.اس.آی به نام «دام خرس: ‌داستان ناگفته افغانستان» در پیشگفتارش می‌نویسد:

«آی.اس.آی با تحت حمایه قرار دادن اولین گروه چهل نفری از فراریان وابسته به "نهضت اسلامی افغانستان" در سال ١٣٥٣ و اعاشه و اباطه، تربیه نظامی و تسلیح نمودن و سپس صدور آنان به کشور، در واقعیت امر اولین جرقۀ این جنگ خانمانسوز را برافروخته است.»

محمداکرام اندیشمند که خود از نویسندگان جمعیتی است در کتاب «ما و پاکستان» در مورد چگونگی فرار اولین گروه اخوانی ها به پاکستان نوشت:

«...در زمستان (ماه های جنوری و فبروی) سال ١٩٧٥ چهل نفر از اعضای نهضت اسلامی افغانستان در یک پایگاه نظامی ارتش پاکستان تحت آموزش نظامی قرار گرفتند. درتنظیم و سازماندهی این افراد و سپس شورش ناکام مسلحانه‌ی شان در داخل افغانستان جنرال نصیرالله بابر نقش عمده داشت. .. چهل نفر متذکره که تحت تعلیمات نظامی ژنرالان پاکستانی قرار گرفتند، از رهبران و فعالان ارشد جریان اسلامی بودند که بسیاری از آنها در دوران تجاوز نظامی شوروی و حاکمیت حزب دموکراتیک خلق به حیث فرماندهان و قوماندانان عمده ای احزاب و تنظیم های مجاهدین تبارز کردند... چهل نفر از اعضای نهضت اسلامی در دو گروپ بیست نفری از سوی افسران نظامی ارتش پاکستان تعلیم نظامی فرا می‌گرفتند. در راس این دو گروه بیست نفری احمد شاه مسعود و گلبدین حکمتیار قرار داشت.»

جمعیت در کنار دیگر احزاب بنیادگرا بخشی از ماشین جنگی آی.اس.آی و سی.آی.ای در جنگ ضد شوروی مورد استفاده قرار گرفت. این حزب میلیون ها دالر و انواع مختلف سلاح سبک و سنگین از امریکا،عربستان سعودی،‌ ایران و پاکستان بدست آورد. امریکا در جریان «جنگ سرد» بنیادگرایی را بهترین و مطمئن ترین متحدش عنوان نموده به تجربه دریافت که اینان به آسانی تن به مزدوری و خودفروشی داده برای اهداف آنان تلاش می‌کنند. بعضی از قومندانهای جمعیت مثل مسعود ارتباط های مستقیمی نیز با کشور های خارجی منجمله فرانسه برقرار ساخته کمک های سرشار از آن طریق بدست می‌آوردند. حتی در جریان جنگهای کابل، «جمعیت» به دامان هند، روسیه، ایران و اسرائیل نیز فروغلتید و از آنها کمک دریافت نمود.

دگروال یوسف در کتاب «دام خرس: ‌داستان ناگفته افغانستان» می‌نویسد:

«زمستان سال ١٩٨٣ ـ ١٩٨٤بسیار سرد بود و ما نمی‌توانستیم تا ماه می عملیات مؤثری را براه اندازیم. با این حال ما از طریق منابع اطلاعاتی خود از کابل اطلاع گرفتیم که حمله بزرگ بر پنجشیر تدارک دیده شده است. من با عجله با کارمندان کمیته نظامی خود به شور و بحث پرداخته تا راه های کمک موثر به مسعود را دریافت نماییم. مشکل ما این بود که کوتاهترین راه ارسال کمک به پنجشیر، از چترال و از طریق کوتل شمالی هندوکش میگذشت و در آن وقت سال، مالامال از برف بود و قوماندانان سایرتنظیم ها نمیگذاشتند از طریق ساحات آنان به مسعود کمک ارسال گردد. این اولین تجربه من بود که میدیدم بر اساس خصومت های بین تنظیمی میتواند عملیات به ناکامی انجامد. مسعود وابسته به تنظیم ربانی (جمعیت اسلامی) بود، روی همین ملحوظ من بر ربانی فشار زیادی وارد کردم تا از غرور خویش منصرف و از سایر تنظیم ها بخواهد که در مورد رسانیدن کمک همکاری نمایند. او با کراهت این کار را انجام داد، زمانی که حکمتیار موافقه نمود، من تا اندازۀ احساس آرامش نمودم زیرا افراد وابسته به او، در دهن دره، در جبل السراج و گلبهار مسلط بوده و ما میخواستیم از طریق آن به حمله متقابل متوسل شویم.»

وابستگی این حزب به پاکستان و زانو زدن رهبران آن به پیشگاه مقام های پاکستانی در زمان حکومت مجاهدین در دهه نود میلادی تا حدی آفتابی بود که حتی رسانه های پاکستانی نیز آنرا گزارش دادند:

در خواست ربانی از حمید گل

روزنامه «جنگ» پاکستان مورخ ۲۷ جون ۱۹۹۲:

«رییس جمهور افغانستان پروفیسور برهان‌الدین ربانی در جریان ملاقات با جنرال حمید گل در اسلام آباد از خدمات وی ستایش بعمل آورده از وی خواست که به کابل آمده و منحیث مشاور دولت جمهوری اسلامی افغانستان خدمت نماید. درین اثنا جنرال حمیدگل از رییس جمهوری افغانستان تشکر نموده گفت هیچگونه پاداشی نخواهد پذیرفت ....»

کرزی در دوازده سال گذشته با پرورش و نوازش گروه ها و احزاب جهادی و روی قدرت آوردن رهبران این گروه ها تلاش زیاد به خرج داد تا پیشینه‌ی جنایات جهادی ها را زیر بزند و از آنها به منظور حفظ قدرت شخصی در ارگ کار بگیرد. او ابتدا ضیاء مسعود را معاونش ساخت و بعد هم فهیم را در کنارش نشاند. اما با تمام جنایتکار پروری‌اش حتی او هم روی برخی اختلافات سیاسی نتوانست حقایق را پرده پوشی کند و همین بود که به تاریخ١١ سرطان ١٣٩١ در جریان یک سخنرانی به جوانان در خیمه لویه جرگه یاران جهادی اش را به این الفاظ افشا کرد:

«احزاب جهادی مسئول خرابی کابل در دهه هفتادهستند. کابل را حزب اسلامی و حزب جمعیت اسلامی خراب کردند. حزب جنبش با حزب خلق و پرچم دست خود را یکی کرد، جنبش می‌خواست جمعیت را بزند و جمعیت می‌خواست، جنبش را بزند. ناهنجاری های آن زمان باعث شد تا زمینه ورود طالبان و خارجی ها به افغانستان فراهم شود. قوماندان و قوماندان بازی در افغانستان از سوی همین احزاب جهادی و به نام اسلام ایجاد شد.»

جنگهای دهه هفتاد در کابل میان احزاب جهادی و چور و چپاول و قتل عام از سوی این احزاب که جمعیت اسلامی نیز بخش بزرگی از این جنایات را مرتکب شده داستان جداگانه‌ای است که در مبحث دیگر می‌شود به آن پرداخت. با گذشت حدود بیست سال از این جنگ هنوز هم شهروندان کابل خاطرات تلخ آنزمان را به یاد دارند و مخروبه های به جا مانده از این جنگ هنوز هم قلب انسان را جریحه دار می‌سازد. این جنگهای تنظیمی به آنچنان کابوسی برای مردم ما بدل شده که امریکا و غرب و نوکرانش هرچند گاهی برای ترسانیدن مردم و قبول اسارت و بردگی امریکا تهدید می‌کنند که در عدم حضور امریکا جنگ های داخلی تکرار خواهد شد. حتی عاملان این فجایع با بیشرمی تمام هرچند گاهی برای کسب امتیازات بیشتر تهدید به «بالا شدن به کوه» و تکرار آن جنگهای خاینانه می‌کنند.

فاجعه افشار و عاملانش
تصاویری از فاجعه افشار و تعدادی از عاملانش که در گزارشهای «دیده بان حقوق بشر» و «پروژه عدالت افغانستان» از آنان نام برده شده است.

از میان این جنایات کافیست قتل عام افشار را به طور نمونه اینجا ذکر کنیم که در گزارش «پروژه عدالت افغانستان» به تفصیل بیان گردیده است. در این گزارش جمعیت و اتحاد دو حزب اصلی عامل جنایات در افشار معرفی شده است اند که تحت رهبری ربانی، سیاف، مسعود، فهیم، انور دنگر، ملاعزت و دیگران، صدها هموطن مظلوم هزاره ما را مورد جنایت، تاراج و بی‌ناموسی قرار دادند.

نتیجه گیری:

مشکلات درون حزبی، چند دستگی رهبران و مهمتر از همه دوری جستن اعضا و هواداران از تشکیلات حزبی اینها همه از مسایل و عواملی فرعی اند که جمعیت را از هم پاشانده و جز حضور حباب گونه چیزی بیشتری در بدنه ندارد. اما عامل اصلی ریخت و شکست در این حزب و دیگر احزاب جهادی ریشه از بیرون دارد. اینان با افکار وارداتی طرح ریزی شده در استخبارات غربی و نه بر اساس نیاز جامعه ما سمارق وار سر بلند کردند و اگر پشتیبانی طولانی غرب و بخصوص امریکا نمی‌بود جز نام چیزی از اینان در جامعه وجود نداشت.

ناکامی اخوان‌المسلمین در دولتمداری، حمله مردم بر مقر اصلی آن در قاهره و دستگیری بیش از پنجاه تن از رهبران این جریان اخیرا زنگ خطر جدی را به تمامی اخوانی ها و بنیادگرایان به صدا درآورد. تحولات اخیر مصر و ترکیه زادگاه اصلی جریان اخوانیزم تصادفی و لحظه‌ای نه بلکه برخاسته از مبارزه پیگیر و قاطع جنبش آزادیخواهانه احزاب و گروه های دموکرات و عدالتجو در این کشور هاست که در این پیکار صدها تن قربانی داده و صدها مبارز در این راه راهی زندان شده اند . جنبش ٣٣ میلیونی اخیر در مصر که ارتش را مجبور به دست اندازی و حذف مرسی نمود یک حرکت ساده‌ای نیست که رسانه های غربی آنرا می‌خواهند کم ارزش جلوه دهند و یا هم با دروغ پراکنی آنرا موقتی و لحظه‌ای تحلیل نمایند.

جمعیت اسلامی افغانستان همانند پدرخوانده های مصری‌اش با جنایات، چپاولگری ها و ستمگری هایی که مرتکب شده با نفرت و خشم مردم روبروست به همین علت تنها راهی که برایش مانده بازی با احساسات قومی و زبانی و سمتی مردم است تا برای مدتی بتواند آنان را فریفته به دامش اندازند، اما اگر امروز نه، فردا تمامی رهبرانش و بخصوص روشنفکرانی که برای این جریان سیاسی دم تکان داده اند سزای اعمال شانرا خواهند دید و در پیشگاه مردم از کردار شان اظهار ندامت و پشیمانی خواهند کرد. اما این تنها مردم اند که باید از خیزش مصر درس بگیرند و حساب شانرا با اخوانی های افغانستان تصفیه کنند.

مقالات برگزیده

مقالات رسیده

هنر و ادبیات

از صفحات تاریخ ما

تعداد مهمانان حاضر: 108 نفر