پناهنده سياسی كيست؟
- رده: مقالات
- نویسنده: داكتر غلام حسين ساعدی
- منتشر شده در شنبه، 02 سرطان 1397
غلامحسین ساعدی با احمد شاملو
این نوشته به قلم یکی از بزرگترین نویسندگان انقلابی ایران و همرزم اسطورههایی چون امیر پرویز پویان، صمد بهرنگی، بهروز دهقانی، علیرضا نابدل، کاظم سعادتی و... است که با زخم رژیم محمد رضا شاه ساواکی و رژیم جنایت ولایت فقیه در قلبش، در قلب بریان از ستم بر محرومان، «گژدم غربت» و برباد رفتن ایراناش زیر شمشیر ملایان خونخوار را تاب نیاورد و در ۱۳۶۴ در پاریس چشم از جهان پوشید. خالق «از هر کجا میشود شروع کرد»، «گاو» در مجموعه «عزاداران بَیَل»، «سایه به سایه» و دیگر آثار جاودانی، از پناهنده سیاسی واقعی تعریف تاملبرانگیز والایی به دست میدهد. به نظر ما، بر کلیه پناهندگان شریف سیاسی و حتا غیرسیاسی افغانستان ماست، از خود بپرسند آیا با این تعریف جور میآیند؟ آیا از جهات باافتخار پناهندگی سیاسی در خود سراغی دارند؟ اگر پاسخ «نه» باشد، پس وقت آن نیست به خود تکانی داده و سوگند بخورند که زندگی شان در مهاجرت عبث و بیارزش و مرده خواهد بود مگر این که نه در حرف بلکه در عمل با استفاده از شرایط نسبتا مساعد غرب به هر شکل ممکن وقف رهایی مردم از زنجیر اسارت امریکا و پوشالیان و خاینان جنایتپیشهی تنظیمی و برادران طالبی و داعشی آنان باشد؟
«حزب همبستگی افغانستان» صلای رزمندهی آگاهیبخش زندهیاد ساعدی را به پناهندگان گریخته از جهنم افغانستان تقدیم میکند:
پناهنده سیاسی كیست؟ پناهنده سیاسی كسی است كه چهره به چهره روبهرو، در برابر حكومت مسلط ایستاده بود، و اگر بیرون آمده، از ترس جان نبوده است.
او با همان فكر مبارزه و با سلاح اندیشه خویش ترك خاك و دیار كرده است.
در این میان هستند بسیاری از نویسندگان، شاعران، نقاشان، مجسمهسازان، كه سلاح آنها همان كارشان است و در جرگه رزمندگان دیگر قرار میگیرند.
پناهنده سیاسی نیتش این است كه با جلادان حاكم بر وطنش تا نفس آخر بجنگد و حاضر نیست از پا بیفتد.
به لقمه نانی بسنده میكند، ناله سر نمیدهد و شكوه نمیكند.
مدام در تلاش است كه دیوار جهنم آخوندها را بشكند و به خانه برگردد. خانه او وطن اوست.
برای تمیزكردن خانه قدرت روحی كافی دارد و وقتی آشغالها جمع شدند، حاضر است سرتاسر وطن را با مژّههای خود پاك كند.
از جان گذشته است و مطلقا نمیترسد.
پناهنده سیاسی نارنجكی است كه به موقع میخواهد ضامن را بكشد و كوهی را از جا بركند با دست بریده برای هر كار یدی حاضر است، با پای بریده مدام میدود و با چشمان كمسو همهجا را میبیند.
روحیه پناهنده سیاسی عضلانی است، انگار كه از سرب ریخته شده.
واهمهیی از مرگ ندارد، و زمانی كه خود را در صف پناهندههای قلابی میبیند، خشم جان او را به لب میرساند، چون میبیند ستون فقرات بشردوستی ساخته و پرداخته حكومتها فرقی بین او و دلالان اسلحه نمیگذارد. اولی مدام با دو گذرنامه در رفت و آمد است. ولی او اگر پا به وطن بگذارد، جمهوری اسلامی امكان نفسكشیدن نیز برایش نخواهد گذاشت و پای دیوار خواهدش كاشت و سوراخ سوارخش خواهد كرد.
در اینجاست كه قوانین به یكباره بیاعتبار میشوند. در اینجاست كه باید تأملی مثلاً در «قرارداد ۱۹۵۱» كرد، یا در قوانین و مقررات دیگر.
سوءتفاهم نشود، منظور این نیست كه كشورهای پناهدهنده سختگیری بكنند. اصلاً حتی تلاش فراوانی باید كرد كه به آوارههای دورافتاده بیش از پیش توجه شود، این تلاش امر بسیار لازمی است. غرض این است كه فرق «پناهنده سیاسی» قلابی با «پناهنده سیاسی واقعی» روشن شود. این دو از یك جنس و از یك قماش نیستند.
پناهنده سیاسی قلّابی جانوری است همهچیزخوار، ولی پناهنده سیاسی واقعی انسانی است مرگ بركف، كه بیهیچ چشمداشتی میخواهد كمر رژیم جمهوری اسلامی را بشكند، خشت روی خشت بگذارد و خانه تازه و وطن تازهیی بسازد.
******
آوارهها تلّی از اجساد عزیزان را پشت سر خویش گذاشتهاند، زندگی بر آنان حرامباد... مباد و مبادا، که آوارهها آرام بنشینند؛ مبادا که برای رسیدن به سرزمینِ خویش پلک رویِ پلک، گذارند و تن به مرگ تدریجی بسپارند؛ آوارهها باید سکّوی پرشی پیدا کنند؛ آوارهها باید دنیا را آگاه کنند که چه بر سر سرزمین آنها آمده است؛ آوارهها باید به همه دنیا و به تمام زبانها بگویند که یک مشت جلّاد دستاربسته، بر سر ملت بزرگ و زندهیی چه چادر سیاهی از مرگ گستردهاند. قفلها را از لبها باید برداشت؛ باید فریاد کشید؛ آوارهها باید فریاد بکشند؛ فصلِ فریاد فرارسیده است.
******
وقتی در هر شهر و دهکوره وطن ما، حوزه فیضیّه میسازند که حاکم شرع تربیت کنند؛ آداب کشتن و کشتار و رسومِ سنگسار یاد دهند؛ دانشگاهها را میبندند، ذهنها را کور میکنند، هنر را به صُلّابه میکشند، علم را میکشند، آیا آوارگانِ امروزی باید دست روی دست بگذارند و ساکت بنشینند؟ مسئولیّتِ همهٔ ما بیشتر از آن است که فکر میکنیم... ما نباید ساکت و خاموش در گوشهیی بنشینیم و خفه بشویم... ما زندهایم؛ پویایی در وجود ماست، نمیخواهیم بمیریم... جاپایِ ما در ذهنِ همهٔ دنیا باید باقی بماند. اگر این کار را نکنیم مردهایم، و اگر این کار را بکنیم تیر خلاص به مغز عَفِن پوسیده جمهوری اسلامی رها کردهایم... آرام ننشینیم... تنها با ژـ۳ و یوزی و تیربار نمیشود این چَنگار به جانافتاده را برانداخت و از شرّش خلاص شد. همه اسلحه را باید برداشت. تسلیحِ فرهنگی، امر مهمی است. با همه سلاحها باید جنگید و این بَختکِ خیالی را نه، این بَختکِ واقعی را، که جز کشتن آرمانی ندارد، باید، برانداخت.