«الهیات رهاییبخش»، نقطه مقابل الهیات حکومتی و بنیادگرایی!
- رده: مقالات
- نویسنده: قباد
- منتشر شده در شنبه، 16 حمل 1399
تقریبا چهار دهه است که در وطن ما گروههای تروریستی و جنایتپیشه، با سوءاستفاده از عقاید و دین مردم به ستم و غارتگری و مزدوری میپردازند و نهتنها حرکتی جدی از جانب روحانیون علیه آن ظهور نکرده است که برعکس جمعی از روحانیون در خدمت اینان قرار گرفتهاند. آیا در تمامی کشورهای جهان، روحانیون و مذهب حربهای به دست اینچنین باندهای ستمگر به خاطر سرکوب مردم اند؟ درین نوشته به تجربه امریکای لاتین میپردازم که چگونه یک جنبش عدالتخواهانه از میان روحانیون علیه ستم و استبداد سربرآورد و به «الهیات رهاییبخش» شهرت یافت.
پیدایش و شکلگیری «الهیات رهاییبخش»، به مثابه جنبش دینی ضداستعماری و ضداستثماری و مدافع ستمدیدگان جامعه، ریشه در شرایط اختناقی، کودتاهای «سیا» و حاکمیت دیکتاتوریهای نظامی در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در امریکای لاتین دارد. اوجگیری مبارزات انقلابی علیه امپریالیزم و عوامل آن در کشورهای امریکای لاتین و جهان سوم باعث شد بخشی از عالمان پیشرو مسیحیت را به موضعگیری انقلابی در برابر مداخلات امپریالیستی امریکا و رژیمهای مستبد بومی واداشته و از بطن تحولات انقلابی، جنبشهای «مسیحیان برای سوسیالیزم» یا «کشیشان برای سوسیالیزم» متولد گردیده و به راه افتاد. الهیات رهاییبخش پاسخی رادیکال از سوی نمایندگان غیرحکومتی کلیسا به شرایط ظالمانه آن دوران بود.
نخستین نظرات در مورد الهیات آزادیبخش با آغاز پروتستانیزم و اصلاحات دینی در مسیحیت شکل گرفت و عالمان سکولار مسیحی در قرن بیستم در تکامل آن نقش کلیدی داشتند تا این که در دومین گردهمایی اسقفهای کلیساهای کاتولیک امریکایی لاتین در سال ۱۹۶۸، در شهر مدلین کولمبیا که با تفسیر انقلابی مسیحیت به سود فقرا همراه بود، «الهیات رهاییبخش» متولد گردید. جمعی از اسقفان امریکای لاتین بعد از یک دهه در ۱۹۷۹ در شهر پوئبلای مکزیک جمع شده و با تحلیل از شرایط اجتماعی و اقتصادی امریکای لاتین به انتقاد از مداخلات استعماری امریکا و دولتهای دستنشانده و مستبد حاکم پرداختند و با تاکید بر این که «خدا فقیران را ترجیح میدهد»، موضعگیری شان را در مقابل هرنوع ظلم و بیعدالتی اعلام نمودند.
لیوناردو بوف در مصاحبهای میگوید:
«خطر بزرگ در امریکای لاتین هیچگاه مارکسیزم نبوده است، بلکه سرمایهداری وحشی و بیاعتنایی طبقات حاکم، مدعی مسیحیت و ضدمردم بوده است.»
«برای مسیحیت بسیار دردناک است که بسیاری از جوامع مسیحی در واتیکان و پاپ چهره فردی را میدیدند که در کنار ستمگران است و به آنان یاری میکند.»
برخلاف کلیسای حکومتی، واتیکان و بنیادگرایی مسیحی که همانند بنیادگرایی اسلامی در خدمت استعمارگران، امپریالیزم جنگافروز و رژیمهای دستنشانده و مستبد قرار داشته و دارند، و مردم را از شورشهای سرنگونساز علیه نظامهای پوسیدهی ضدمردمی بازداشته، در کنار زر و زور ایستاده، متحد و بازوی قوی ماشین کشتار و تجاوز و بربادی امپریالیزم محسوب میشوند؛ عالمان الهیات رهاییبخش، مسیحیت و کلیسا را در خدمت ستمدیدگان جامعه خواسته و مبارزه علیه استعمار و استثمار، و رسیدن به آزادی، عدالت اجتماعی و رفاه همگانی و تساوی بین زن و مرد را وظیفه خود میدانند و با تعهد به منافع فقرا و مبارزه برای آنان در کنار جنبشهای انقلابی ایستادهاند. کشیشان برجستهای این جنبش کلودویس و لیوناردو بوف از برازیل، گوستاو گوتیرز از پیرو، خوزه میگویز بونینو از ونزویلا و کامیلو تورس از کولمبیا بودند که نقش مهمی در تکوین الهیات آزادیبخش ایفا نمودند.
گوستاو گوتیرز میگوید:
«توسعهی واقعی امریکای لاتین تنها در صورتی میسر است که رهایی از سلطهی کشورهای قدرتمند خصوصا ایالات متحده امریکا تحقق پذیرد و این رهایی نیازمند انقلابی است که به طرزی عمیق و گسترده، رهایی از تمامی عوامل محدود کننده یا بازدارندهی خودشکوفایی انسانها را به ارمغان آورد و موانع آزادی را برچیند.»
کامیلیو تورس کشیش کاتولیک کولمبیایی بود که به جنبش چریکی چپگرایان پیوست و در ۱۹۶۶ در درگیری با نیروهای دولتی جان خود را از دست داد. این گفته مشهور از اوست:
«کاتولیکی که انقلابی نیست در گناهی مرگآور زندگی میکند!.»
پیروان این نهضت بخاطر دفاع از مظلومان و تهدید منافع امپریالیزم امریکا در امریکای لاتین مانند سایر انقلابیون با انواع قید و بند و تهدید مواجه بوده، آشکارا یا پنهان توسط دولتهای منفور امریکا و رژیمهای تحت حمایهاش زندانی، شکنجه، کشته و ترور شده و میشوند. نوام چامسکی، اندیشمند مترقی امریکا طی سخنرانی در پوهنتون کولمبیا در ۲۰۰۹ از جنایات امپریالیزم امریکا در کشورهای امریکای لاتین یادآور شده گفت:
« ایالات متحده با درگیری در عملیات نظامی فعال به نابود کردن الهیات رهاییبخش ادامه داد، و در پی آن تعداد کثیری از کشیشان، برادران و خواهران مقتول، از جمله حتا اُسکار رومرو اسقف اعظم سان سالوادور را بجا گذاشت. رویهمرفته، بین ١٩۶۴ و ١٩٨۵ بیش از ١٠٠ رهبر مذهبی در امریکای لاتین به قتل رسیدند، و خونریزی در آنجا خاتمه نیافت.»
اسقف مارسیلو باروس گفت:
«مرا یک برانداز مینامید؟ حق با شماست! من همگام با مردم سرزمینم مبارزه میکنم و همپای آنان به پیش میروم. همانند یک پارتیزان نیز به انقلاب عشق میورزم.»
مخالفان امپریالیست و واتیکان و نمایندگان کلیساهای حکومتی، الهیات رهاییبخش را جنبش خطرناک در بسیج فقرا علیه امپریالیزم ارزیابی کرده و با حرکت از منافع ارتجاعیشان این جنبش را «انحراف از اساسات مسیحیت» و «اتحاد نامیمون میان مسیحیت و مارکسیزم» دانسته به تخطئه آن پرداختند. گوستاو گوتیرز نویسنده کتاب «الهیاتی در مورد رهایی» (کتابی که در آن از کلیسا میخواهد در مبارزه برای رهایی فقرا و کمک به آنان احساس تعهد کند) که به پدر الهیات رهاییبخش شهرت یافت، با بیان این که بدون دانش چپ و کاربرد آن درک و تغییر شرایط هولناک مردمان فقیر امریکای لاتین دشوار است، از استفاده تیوریهای چپ انقلابی که «ابزاری است برای تحلیل اجتماع» دفاع نمود. او با این اعتقاد که «الهیات رهایی ریشه در ستیز انقلابی دارد»، تحول بنیادی در وضعیت ستمکشان جامعه را بدون انقلاب سیاسی-اجتماعی به رهبری نیروهای مترقی غیر ممکن میدانست.
در ۱۹۷۳ اسقفان در غرب برازیل سندی با عنوان مویهی کلیسا منتشر کردند با این نتیجهگیری که:
«سرمایهداری باید که از میان برود، سرمایهداری این شر عظیم، این گناه مالامال، این ریشهی گندیده و همان درختی است که همگان میوه و بهرهی آن را به چشم خود دیدهاند: فقر، گرسنگی، بیماری، مرگ. برای پایان دادن به آن، باید مالکیت خصوصی ابزار تولید (در کارخانهها، زمین، تجارت و بانکها) از دور خارج شوند.»
هلدز کامارا میگوید:
«مادامیکه از مردم میخواستم که فقیر را دستگیری کنند مرا قدیس مینامیدند. اما هنگامیکه میپرسیدم چرا فقر چنین بسیار است؟ با من به عنوان یک کمونیست برخورد میشد.»
نمایندگان و پیروان الهیات رهاییبخش از جنبشهای انقلابی و دولتهای غیروابسته و چپگرای ونزویلا و کیوبا و... حمایه و همبستگی شان را اعلام نموده و روابط خوبی با رهبران احزاب و تشکلهای چپی برقرار نمودند. یکی از عالمان این الهیات به نام سوبرینو میگوید:
«فقرا تنها منبع الهیاتی موثق برای درک تعالیم و حقیقت مسیح هستند، کلیسا در وضعیتی که امریکای لاتین با آن روبروست از فقرا جانبداری میکند.»
در سپتامبر ۱۹۸۴ واتیکان طی بیانیهای تحت عنوان «تعلیم در باب برخی ابعاد الهیات رهاییبخش» که به قلم یوزف راتزینگر نوشته شده بود، مسیحیان کاتولیک را از خطر الهیات رهاییبخش هشدار داده و یک سال بعد لئوناردو بوف، یکی از رهبران الهیات آزادیبخش را که گفته بود «افرادی که در کلیسا میروند مالک چیزی نیستند و حال آن که کاردینالها و اسقفها صاحب همه چیز هستند و این نوعی سرمایهداری مطلق است و بدین ترتیب، واتیکان خواهان یک کلیسای متمرکز است»، برای یک سال مجبور به سکوت کردند. او در مصاحبهای، دستگاه کلیسا را از نظر سیاسی یک «نظام سلطنتی مطلقه» معنوی به حساب میآورد.
همچنان پاپ ژان پل دوم که در همکاری با قدرتهای امپریالیستی غربی در جنگ سرد شناخته شده است، در همکاری با امپریالیزم امریکا و دیکتاتوری پینوشه در سرکوب الهیات آزادیبخش نقش مخرب بازی کرد.
هرچند نمایندگان کلیسای رسمی، الهیات رهاییبخش را در امریکای لاتین مرده پنداشته و به زهرپراکنی علیه آن ادامه میدهند اما برگزاری نشستها و کنگره مدافعان این نهضت بعد از ۲۰۱۲ از زنده بودن و حضورشان در سیاست و مبارزه خبر میدهد. جنبش بومیان در مکسیکو از ۱۹۹۴، جنبش کارگران بدون مسکن و جنبش بیخانمانها در برازیل تاهنوز از حمایه نمایندگان الهیات رهاییبخش برخوردار اند. آنان با ساندینیستها و سایر گروهها و احزاب انقلابی بنای همکاری گذاشتند و با روی کار آمدن روسای جمهور مردمی چون هوگو چاویز در ونزویلا، دانیل اورتگا در نیکاراگوئه، اوو مورالیس در بولیویا، رافایل کورئا در اکوادور و فرناندو لوگو در پاراگوئه دامنه فعالیت این جنبش بیش از قبل وسعت یافته و حضور جدی در تحولات سیاسی دارد.
اصطلاح الهیات رهاییبخش مختص مسیحیت نبوده و در مورد هر نظام الهیاتی غیربنیادگرا که هدفش مبارزه علیه انواع بیعدالتی، زورگویی، فقر و دهشت باشد، نیز میتوان بکار برد.
عدهای با تفسیر روشنفکرپسندانه از نظرات ارتجاعی سیدجمالالدین افغان، اقبال لاهوری، سیدقطب، یوسف قرضاوی، علی شریعتی، مرتضی مطهری و سایر نظریهپردازان بنیادگرایی اسلامی که دشمنی شان را با علم، تمدن و پیشرفت زیر نام مخالفت با «استعمار» و «امپریالیزم» پوشانیده و بنیادگرایی خونآشام اسلامی را تیوریزه نموده و با تبلیغ و ترویج هرچه بیشتر جهل و خرافات در جامعه راه جنایت، غارت و تباهی کشورهای اسلامی را توسط امپریالیزم در راس امریکا و رژیمهای مستبد و دستنشانده هموار نمودند؛ میخواهند آنان و مخصوصا شریعتی را «بنیانگذاران الهیات رهاییبخش اسلامی»! معرفی نمایند که از دل آن تاکنون غیر از رژیم داعشی ایران، بوکوحرام، القاعده، جهادی، طالب و داعش و... افراد و جریان مترقی بیرون نشده و نه میتواند بیرون شود!
البته میرمسجدیخانها، ملا محمدشاهها و دهها روحانی شرافتمند دیگر بدور از آلودگی بنیادگرایی در تاریخ مبارزات ضداستعماری و استبدادی کشور ما را میتوان نمایندگان واقعی «الهیات رهاییبخش اسلامی» نامید که نقطه مقابل روحانیون اجیر و خاین چون حضرت شوربازارها، ملای لنگها، قیامالدین کشافها، نذیراحمد حنفیها، ملا ترهخیلها، مجیبالرحمان انصاریها، مولوی ایاز نیازیها، ملاعمرها و سایر ملاهای مرتجع بودند که نه تنها با هیچ دشمن خارجی و داخلی نساختند بلکه در راه استقلال، آزادی و دموکراسی جان شان را فدا نمودند.
امروز در وطن ما به اینچنین جنبشی در برابر بنیادگرایی و توحش طالبی و جهادی و داعشی و دیگر انواع دینمداران مزدور بیگانه و ستمکار نیاز داریم.