چند ساعتی در چنگال وحشیان امربالمعروف طالبان
- رده: گزارشها
- نویسنده: مرضیه
- منتشر شده در جمعه، 08 جدی 1402
تمامی دولتهای مذهبی جهت حفظ سلطه و تحمیل نظرات و احکام قرون وسطایی شان به زور متوسل میشوند. آنان یا از لحاظ روحی با آیت و حدیث مردم را تطمیع و یا با چماق و دُره جسما خرد و خمیر میکنند. و در کنار داشتن اردو و عسکر، پلیس مذهبی به نام امربالعمروف (و در ایران گشت ارشاد) نیز دارند که کوچه به کوچه به دنبال مردم بخصوص زنان میگردند و با آشکار شدن مو و یا پوشیدن پیراهن کوتاه آنان را لت و کوب و تحقیر میکنند.
طالبان که در دور اول نیز این گروه وحشی را در اختیار داشتند، در بحبوحه تسلیمگیری دوباره قدرت از برادران جهادی و نکتاییپوش شان ابراز میکردند که وظیفه این اداره شان فقط نصیحت خواهد بود؛ همچنان گدیگکهای امریکا مثل فوزیه کوفی از تغییر این جانیان صحبت میکرد که گویا برنامههای خوبی برای زنان دارند، و ملالی شینواری از عِطر و لباس شان تعریف میکرد. اما من، زنی که برای چندین ساعت در چنگال این درندگان اسیر بودم، فقط وحشت دیدم و توهین.
در اینجا بهگونه مختصر چشمدیدم را از برخورد غیرانسانی محتسبان «امربالمعروف و نهی از منکر» مینویسم تا سیلیای باشد بر روی زنان سرکاری لابیگر طالبان:
یک سال از نصب دوباره طالبان میگذشت که با شوهرم از یک ولایت دیگر به کابل رفتم. تصمیم گرفتیم بازار برویم و چپنام را بر سر دیگر لباسهایم پوشیدم که به زیر زانوهایم میرسید. همین که به بازار رسیدیم و با هم قصه میکردیم، ناگهان کسی دستم را گرفت و بهسان یک مجرم مرا بهسوی خود کش کرد. از دیدن یک خانم که از سر تا پا خود را در حجاب سیاه پوشانده بود با سه مرد چپن سفید و لنگیدار و مویکشال وارخطا و شوکه شده با صدای لرزان پرسیدم، «چه گپ است و مرا کجا میبرید؟ چه شده، جرمم چیست؟» ولی این درندگان گویا شکار را یافته بودند و هیچ صدایم را نمیشنیدند.
بالاخره شوهرم که بیشتر از من ترسیده بود، خود را به من رسانده و پرسید: «چه گپ است، میشه توضیح بدهید؟»
آنان با قهر و غصب به طرفش نگاه کرده و یکیاش به پشتو گفت، «صاحبش تو استی؟» (برای این قساوتپیشگان شیای بودم که باید صاحبی داشته باشم و هر وقت این جمله به یادم میآید، بدترین احساس دنیا را میداشته باشم.) و سپس با لحن بسیار تند و دور از ادب به غالمغال ادامه داد:
«مردهایی مثل تو نام هرچه مرد است را بد کرده. حیف نام مرد!»
هنوزهم علت گرفتاریام را نمی دانستم ولی از شدت تنفر دیگر تحمل نتوانسته و با عصبانیت فریاد کشیدم:
«چرا مرا گرفتهاید، میشه بگویید چه شده؟»
یکی که وحشیتر از دیگران به نظر میرسید، گفت:
«خودت نمیفهمی؟ چه قسم کالا پوشیدی؟ تو از حجاب اسلامی چیزی شنیدی؟ مثل کافر کالا پوشیدی!»
متعجب شده بودم، چون لباسم هیچ مشکلی نداشت. فرمان دادند که حق گپزدن نداریم، باید حوزه برویم و تا محرمم برایم حجاب نگیرد اجازه بیرونرفتن از حوزه را ندارم. شوهرم را با خشونت از حوزه بیرون کرده و گفتند که زود رفته حجابی خریده و بیاورد، در غیر آن، اجازه بیرون شدن از حوزه را به من نمیدهند.
مرا به داخل اتاقکی بردند که مانند من چندین زن دیگر را نیز در آنجا زندانی کرده بودند. همه شوکه و پریشان بوده و اضطراب تمام وجود شان را فرا گرفته بود. یکی گریه میکرد و میگفت که مادرش برای خرید حجاب رفته ولی در جیبش فقط ۲۰ افغانی است و بس.
دختر دیگری با شجاعت میگفت:
«امروز صبح وقتی افراد امر بالمعروف مرا بخاطر نپوشیدن حجاب ایستاد کردند، به روی یکیاش سیلی محکمی زده و فرار کردم، اما پس از دوش زیاد دستگیرم کردند. افراد امر بالمعروف مانند مار زخمی به دور خود میپیچیدند که چطور دختری به روی شان سیلی زده است و این کار را مثل مرگ به خود دانسته و بسیار قهر بودند.»
دقیقهها بهمثل ساعتها میگذشتند و پس از انتظار طاقتفرسا ملای ریشدرازی (که تا هنوز وقتی چهره منفور و وحشتناکش به ذهنم میآید، همه وجودم را نفرت فرا میگیرد) به داخل آمده و بهاصطلاح خودش ما را نصیحت نمود که در اصل هر «سخن» و «نصیحت»اش تحقیر و توهین بود. از موی سر زنان شروع کرد و تا صدای پای زن را گناه شمرد، گاهی ما را مرواریدی در صدف و گاهی هم به چاکلیت بیپوش تشبیه میکرد. خلاصه زنان را به هر چیز تشبیه نمود جز انسان! و با این سخنان احمقانه تمام تلاش خود را کرد تا به ما بفهماند که بیرونشدن زنان از خانه گناه و خطای نابخشودنی است. و در اخیر اسهال مغزیاش را درین جمله خلاصه کرد که بهترین و پاکترین وظیفه زنان بودن در خانه و خدمت به شوهر و فرزندان شان است و بس.
سرانجام شوهرم با حجاب در دست از راه رسید. پس از گرفتن تعهد از من و شوهرم که دیگر هرگز بدون حجاب اسلامی بیرون نشوم و با تحمل عالمی از توهین و ناسزا از آن مکان ترسناک بیرون شدیم.