رویا حشمتی با مقاومتش رژیم فاشیست «ولایت فقیه» را زبون ساخت

رویا حشمتی

رویا حشمتی، زن آزاده‌ و معترض ایرانی است که پس از نشر تصویر بدون حجابش در شبکه‌های اجتماعی توسط شکارچیان پلید رژیم خون‌آشام ایران بازداشت و محکوم به جریمه نقدی و تحمل ۷۴ ضربه شلاق گردید. رژیم فاشیست مذهبی ایران همچون برادران زن‌ستیز و شکنجه‌گر طالبی شان همه‌روزه زنان و مردان ستم‌ستیز ایران را به شلاق و گلوله می‌بندد. اگر رژیم ددمنش ایران «گشت ارشاد» دارد تا زنان آن کشور را پس از دستگیری مورد شکنجه و توهین و حتا تجاوز جنسی قرار دهد، هم‌کیشان طالبی نیز کفتارهایی موسوم به «امر بالمعروف» دارد تا زنان را زیر نام بی‌حجابی گرفتار کند که بخصوص در این چند روز گذشته بهیمیت شان را بیشتر به نمایش گذاشته‌اند، چنانچه دختری پس از رهایی از چنگ جانیان طالبی دست به خودکشی می‌زند یا خانواده‌ای واداشته می‌شود تا دختر شان پس از بازداشت توسط کفتاران امر بالمعروف در بدل پرداخت ۸۰ هزار افغانی از حوزه امنیتی طالبی رها کند. بگذار سفاکان رژیم اسلامی ایران و طالبان هارتر بر زنان بتازند ولی روزی رسیدنی‌ست که زنان ایران و افغانستان ریشه‌های پوسیده این هیولاهای تاریخ را کاملا بخشکانند. باید از رویاها، آرمیتا گراوندها، بهار خورشیدی‌ها، ویدا موحدها، سپیده قلیان‌ها و صدها زن دلیر ایران آموخت که نبرد شان رژیم تا دندان مسلح را به واهمه انداخته است.

ضمن ارسال درود به رویا حشمتی‌های ایران، در ذیل یادداشت این زن مبارز را می‌خوانیم که تعهد و ایستادگی یک زن و خوار و زبون شدن یک رژیم را می‌توان در آن به روشنی تمام دید. این نامه آنچنان انعکاس وسیع داشت و مورد تمجید قرار گفت که دستگاه سرکوبگر ایران در پی پرونده‌سازی دیگری علیه او برآمده است.

امروز صبح از اجرای احکام تماس گرفتن برای اجرای حکم ۷۴ ضربه شلاقم. با وکیلم تماس گرفتم و با هم رفتیم دادسرای ناحیه ۷.

از گیت ورودی که رد شدیم حجابم رو برداشتم. وارد سالن شدیم. صدای فریاد و ضجه‌ی زنی از راه‌پله می‌اومد که داشتن میبردنش پایین. شاید داشتن میبردنش برای اجرای حکم...

وکیلم گفت رویا جان دوباره بهش فکر کن. اثراتی که شلاق میذاره تا مدتها می‌مونه باهات.

رفتیم شعبه‌ی ۱ اجرای احکام. کارمند شعبه گفت روسریت رو سرت کن که دردسر نشه. آروم و محترمانه بهش گفتم اومدم بابت همین شلاقم رو بزنید، سر نمیکنم.

تماس گرفتن و مامور اجرای حکم اومد بالا. گفت حجابت رو سرت کن و دنبالم بیا. گفتم سر نمیکنم. گفت نمیکنی؟! جوری شلاقت رو بزنم که بفهمی کجایی. برات یه پرونده‌ی جدید هم باز میکنم هفتاد و چهارتای دیگه‌م مهمونمون باشی. باز سر نکردم.

رفتیم پایین چند تا پسر رو بابت شرب خمر آورده بودن. مرد با تحکم تکرار کرد مگه نمیگم‌ سر کن؟ نکردم. دو تا زن چادری اومدن و روسری رو کشیدن رو سرم. باز درش آوردم و این کار چند بار تکرار شد. بهم از پشت دستبند زدن و روسری رو کشیدن رو سرم.

از همون پله‌هایی که زن رو برده بودن رفتیم طبقه‌ی زیر همکف. یه اتاقک بود ته پارکینگ. قاضی و مامور اجرای حکم و زن چادری کنارم وایساده بودن. زن خیلی واضح متاثر بود. چند باری آه کشید و گفت میدونم. میدونم.

رویا حشمتی

قاضی معمم به روم خندید. یاد مرد خنزر پنزری بوف کور افتادم. روم رو ازش برگردوندم.

در آهنی رو باز کردن. دیوارای اتاق سیمانی بود. یه تخت ته اتاقک بود که دستبند و پابند آهنی به دو طرفش جوش خورده بود. یه وسیله‌ی آهنی شبیه پایه‌ی بوم نقاشی بزرگ با جای دستبند و پابند آهنیِ زنگ زده وسط اتاق، و یه صندلی و میز کوچیک، که روی میز پر از شلاق بود هم پشت در بود. یه اتاق شکنجه‌ی قرون‌وسطاییِ تمام‌عیار.

قاضی پرسید خانم حالت خوبه؟ مشکلی نداری؟ انگار که وجود نداره. جوابش رو ندادم. گفت خانم با شمام! باز جواب ندادم. مرد مامور اجرای حکم گفت پالتوت رو در بیار و رو تخت دراز بکش. پالتو و روسریم رو از پایه‌ی بوم شکنجه آویزون کردم. گفت روسریت رو سر کن! گفتم نمیکنم. قرآنت رو بذار زیر بغلت و بزن. و روی تخت دراز کشیدم. زن اومد و گفت خواهش میکنم لجبازی نکن. شال رو آورد و کشید رو سرم.

مرد از بین دسته‌ی شلاقهایی که پشت در بود یه شلاق چرم مشکی رو برداشت، دو دور پیچوند دور دستش و اومد سمت تخت.

قاضی گفت خیلی محکم نزن. مرد شروع کرد به زدن. شونه‌هام. کتفم. پشتم. باسنم. رونم. ساق پام. باز از نو. تعداد ضربه‌ها رو نشمردم.

زیر لب میخوندم به نام زن، به نام زندگی، دریده شد لباس بردگی، شب سیاه ما سحر شود، تمام تازیانه‌ها تبر شود...

تموم شد. اومدیم بیرون. نذاشتم فکر کنن حتی دردم اومده. حقیرتر از این حرفان. رفتیم بالا پیش قاضی اجرای حکم. مامور زن پشت سرم می‌اومد و مراقب بود روسری از سرم نیفته. دم درِ شعبه روسریم رو انداختم. زن گفت خواهش میکنم سرت کن. سرم نکردم و باز کشید رو سرم. توی اتاق قاضی، قاضی گفت ما خودمون خوشحال نیستیم از این قضیه، ولی حکمه و باید اجرا بشه. جوابش رو ندادم. گفت اگر میخواید طور دیگه‌ای زندگی کنید میتونید خارج از کشور باشید. گفتم این کشور برای همه‌ست‌. گفت بله ولی باید قانون رو رعایت کرد. گفتم قانون کار خودش رو بکنه، ما به مقاومتمون ادامه میدیم.

از اتاق اومدیم بیرون و روسریم رو درآوردم.

مقالات برگزیده

مقالات رسیده

هنر و ادبیات

از صفحات تاریخ ما

تعداد مهمانان حاضر: 113 نفر