در ارگو عمق محرومیت ملتم را تماشا کردم
- رده: گزارشها
- نویسنده: همرزم
- منتشر شده در چهارشنبه، 24 ثور 1393
با دریافت خبر حادثه هولناک رانش زمین در ولسولی ارگو و تخلیه ساحه از سکنه، «حزب همبستگی افغانستان» تصمیم گرفت تا هرچه زودتر به کمک مردم منطقه بشتابد. بنا بعد از تدارک پرسونل، ترانسپورت و خریداری ادویه و شیر، گروه صحی حزب از کابل و ولایات دیگر به سوی بدخشان حرکت نمودند. من نیز با این گروه یکجا شدم که چشمدیدم را مختصرا بیان میدارم.
۷ شام است، ابرها میغرند و باران بهشدت همه جا را فرا گرفته است، ما به پروان رسیدهایم. شاهراه کابل به سوی ولایات شمالی کشور به جاده مخروبه شباهت دارد تا شاهراه حیاتی افغانستان. جادههای تکه تکه خاطرات دوران طالبان را در ذهن تداعی میکنند. تاریکی و غبار سراسر سالنگها را در خود پیچاندهاست، وسایط نقلیه بینهایت بطی پیش میروند و ما سرگرم گفت و گو برای برنامه فردا هستیم. به علت ناامنی راه، قرار شد ساعت دو و نیم شب در پلخمری توقف داشته باشیم و فردا وقت به سوی بدخشان حرکت نماییم.
صبح وقت حرکت خود را آغاز نمودیم، قبل از آن که به محل واقعه (ارگو) برسیم، با دیدن خانههای واژگونشده در اثر امواج سیلابهای مدهش، جادههای پر سنگ و گل، پل و پلچکهای فروریخته، آشفتگی مردم و دست گدایی پسران و دخترکان کنار سرک به عمق فقر و فاجعه جاری پیبردیم. از جهت دیگر بهار است و طبیعت بدخشان چنان گوارا و سرسبز زمین را فرش رنگارنگ نمودهاست که با ماتمش هرگز همخوانی ندارد.
سرانجام ساعت یک بعد از ظهر به ارگو رسیدیم، حادثهی دلخراش و آوارگان سرگردان اشک هر انسان را جاری میساخت. هیچکس رقم دقیق تلفات را نمیداند ولی همهکس از فروریختن تپه خاکی بر یک دهکده قصه میکنند. هیچگونه ماشین آلات برای بیرون کردن مردگان و یا زندگان زیر آوار رفته دیده نمیشود و فقط مردم منطقه و خویشاوندان شان با اشک دیده در جستجو ی عزیزان شان زمین را با ابتداییترین وسایل دردستداشته میکاوند. قبلا شنیده بودیم که گروههای صحی از نهادهای خیریه و دولت در ساعات اول حادثه به کمک مردم شتافتهاند. اما این خبر صحت نداشت. زیرا هنگامی که آنجا رسیدیم فقط یک خیمه به نام کلینیک سیار بود و بس، آن هم بدون دوا و پرسونل طبی کافی. کمکهای غذایی، البسه و... هنوز در گرو بهاصطلاح کمیسیون همآهنگی کمکها به ولسوالی ارگو است. تنها تعدادی خیمه به نیازمندان داده شده ولی از مواد غذایی و لوازم دیگر خبری نیست. سیلی از مردم بالا و پایین میروند و هرکس با بغچهای از شکایت از بیعدالتی و خورد و برد به ما میگویند. باید گفت که این کمیسیون تمامی آنچه را که برای مصیبتزدگان به این منطقه سرازیر شدهاست در کنترول خود داشته و توزیع آن را به بهانههای گوناگون به عقب میاندازند. *
داکتر داوود رزمک رییس حزب همبستگی افغانستان در حال مداوای بیماران
وقتی خود را به باشندگان محل معرفی کردیم و آنان فهمیدند که گروه صحی متشکل از داکتران زن و مرد به کمک شان آمدهاند، بدون هیچ توقعی به کمک شتافتند و ما را مهمان خود خوانده صمیمانه جهت برپا کردن خیمه یاری رساندند. مردم روستایی ارگو فوقالعاده ساده و صمیمی ولی محروم از تمامی مزایای زندگی اند.
گروه صحی حزب همبستگی شامل ۲۰ نفر پرسونل اعم از زن و مرد بود که از این جمله ۱۱ نفر پرسونل صحی، بقیه برای مساعدت در سایر امور همگام قدم بر میداشتند. از آنجایی که اکثر مردم قریه فقط به زبان ازبیکی تکلم میتوانستند خوشبختانه در گروه خود یک مرد و یک زن ازبیکزبان نیز داشتیم که در زمینه ترجمه کمک شایانی به ما نمودند. ما حدود ۶۵ قلم ادویه با خود داشتیم که ارزش مجموعی آنها به حدود پنج لک افغانی بالغ میشد. مقداری هم شیر پاستوریزه با خود داشتیم که آن را عمدتا برای کودکان و زنان توزیع میکردیم.
بعد از جمع و جور نمودن ادویه در اولین ساعت چند مریض عاجل را مداوا کردیم و تا ساعت ده شب روز نخست به تداوی مریضان که صف بسته بودند، پرداختیم. شب نیز همقطاران ما جهت معاینه مریضانی که توان آمدن به مرکز ما را نداشتند در میان خیمهها رفتند و آرام نگرفتند. شب را در خیمه خود گذشتاندیم و تا صبح از یکسو تماشای درد مردم و از سویی هم قوله سگهای ولگرد که اطراف ما را محاصره کرده بودند، اجازه خواب آرام به ما ندادند.
غلام حسین باشنده ولسوالی رستاق ولایت تخار با یک خر اموال را از یکجا به جای دیگر انتقال داده از این طریق فامیل ۱۴ نفری خود را اعاشه میکند. وی بهخاطر پیداکردن لقمه نانی به بدخشان میرود، شب را در مسجد سپری کرده خرش را در بیرون میبندد. صبح میبیند که از خر و باری که ۱۵۰۰۰ افغانی ارزش داشت خبری نیست و آن را سیلاب بردهاست. او با چشمان پراشک میگفت تمام دار و ندار زندگیاش همین بود که از دست داد.
فردا ساعت ۵ صبح کار را با شدت آغاز کردیم. زنان و کودکان که بیشترین آسیبدیدگان این فاجعه بودند لحظه به لحظه به ما مراجعه میکردند و به شکل منظم معاینه و با اهدای ادویه رایگان بدون وقفه توانستیم تا ۵ عصر روز دوم ۳۷۰ مریض را مداوا نماییم.
اکثریت مراجعین بزرگسال از امراض تنفسی، هضمی، بولی، روانی، نسایی، امراض جلدی، چشم، گلو، تب و زکام، فشار بلند و... شکایت داشتند. اطفال بیشتر از سینه بغل، ریزش، اسهالات، سوءتغذی، درد بطن، تب، چشم دردی، گلودردی، تکالیف جلدی و امراض دیگر رنج میبردند. در ضمن مرض توبرکلوز نیز درمیان مریضان به گمان اغلب شایع بوده زیرا وزنباختگی و اعراض و علایم شایع توبرکلوز در سیمای مریضان به سادگی خوانده میشد.
درمیان مراجعهکنندگان کودکان و کهنسالان کسانی هستند که ما برای شان چیزی کرده نمیتوانیم جز توصیه طبی، زیرا آنان به تداوی دوامدار و آزمایشات همجانبه نیاز داشتند. تعدادی را نیز آدرس دادیم تا در شهر تخار، کندوز و یا کابل به کمک مالی حزب تحت مداوا قرار گیرند. مثلا طفلکی را دیدم، ۴ ماه عمر داشت ولی زردی زندگیاش را بهشدت تهدید به مرگ میکرد و یا طفلکی به گمان اغلب با سوراخ قلب به ما مراجعه نمود و یا زنانی که از تایراید و امراض نسایی رنج میبردند.
هرچند با گذشت یک روز، گروههای صحی اردوی ملی، هلال احمر و داکتران پکتیا نیز آنجا رسیدند اما از آنجایی که این تیمها فقط چند قلم ادویه در اختیار داشتند و ثانیا هیچ داکتر زن درمیان شان نبود، بازهم موجی از بیماران به مرکز صحی ما مراجعه مینمودند.
ولسوالی ارگو در غرب فیضآباد در فاصله ۲۲ کیلو متری قرار دارد که تقریبا دارای ۱۵۲ قریه بزرگ و کوچک بوده و ساکنانش بیشتر مشغول زراعت، مالداری و سنگشکنی اند. سرازیرشدن میلیاردها دالر به نام «بازسازی» و «مبارزه علیه تروریزم» و لافهای گزاف والیهای دولت فاسد کرزی در وضع زندگی این مردم اصلا تغییری ایجاد نکرده و همه چیز عمدتا در جیب جنگسالاران و جنایتکاران معلومالحال ریخته و هنوز همان زندگی بدوی با امکانات ناچیز روستایی ادامه دارد. بنا ستم طبیعت که در موارد مشخص همانند حادثه ارگو قابل مهار بود نیز عاملش بیکفایتی حکام پوشالی است. مردم میگویند که ما شکافی را در این ساحه دیده بودیم ولی بینوایی ما را واداشت تا همین جا بمانیم.
قیوم جوان ۲۷ ساله، زادهی همین محیط است، میگوید که بارها به نام مردم کمکهایی آمده ولی همین قومندانها و دولتیها با رییسهای شوراها جور آمده بین خود تقسیم میکنند و به بازار میفروشند و فقط مردم را بازی میدهند. شما میبینید که کمکهای فراوان به منطقه رسیده و مردم هم نیاز دارند ولی اینان تقسیم نمیکنند و منتظر فرصت اند تا به بازار عرضه کنند.
مادری که بیمار بود به من گفت ۴ یا ۵ ماه است که نه میوه تازه خوردهاست و نه گوشت. خوراک شان در زمستانها نان قاق با قروت است و تابستانها اگر گاو و بزی داشته باشند شیر و سبزیهای وحشی در دامن تپهها است و بس. او گفته که اکثرا بسیاری شبها بدون خوردن نان خوابیدهاست چون چیزی برای خوردن ندارند. سن اکثریت مردم منطقه با ظاهر شان شباهت نداشت، عمر کم ولی وزنباختگی، چینهای صورت با چهرههای سوخته، فقر و فاقگی آنان را بیشتر از عمر واقعی شان، کهنسال نشان میدهد که نتیجه محرومیت غذایی و کار شاقه دوامدار است.
در قریههای شان گویی هیچ مظهری از تمدن هنوز راه نیافتهاست. خانههای گلی، کوچههای خاکی و بدون هیچ کلینیک و مکتب حداقل معیاری و سایر مراکز آموزشی. بیماران زیادی را تداوی کردیم که میگفتند نخستین بار است که در عمر شان به داکتر مراجعه میکنند.
بهطور عمومی در منطقه از آب آشامیدنی و حمام و بیتالخلای صحی خبری نیست؛ دست و پای کودکان در چرک و عرق، غرق است. لباسهای ژولیده و چپلیهای پینهای و پاره پاره نشاندهنده شدت فقر است. کودکان با خاک بازی میکنند و هیچ کدام شان معنی سامان بازی را با آن که بار بار پرسیده شد، ندانستند. فقط چراندن حیوانات و کار در زمینهای للمی و ساعتتیری هایکودکانه و محلی خود را میدانند و بس. وقتی از بزرگترها پرسان میکنید که هفته چند بار حمام میکنید، با خنده میگویند که ماه یک بار اگر زمینه مساعد شود غنیمت بزرگی است. و هزاران مشکل دیگر...
قریهجات صمتی، آفاقی، اشکاشان، کذر، بیخا دره، کاکان و... نیز در اثر سیلابها آسیب جدی دیدهاند و مردم آن در تهدید شدید سیلاب و لغزش کوه و تپههای خاکی به سر میبرند. آنان تلفات جانی همانند قریه آب باریک نداشته ولی خسارات مالی فراوانی را متقبل شدهاند که نه دولت و نه نهادهای خیریه به آن توجه کردهاند. به همین سبب با مشوره سایر همکاران تصمیم ما بر این شد که به صمتی جهت مداوای بیماران میرویم.
امروز سومین روز کار ما است با تفاوت مکانش. وقتی دیدیم قریه «آب باریک» در مرکز توجه رسانهها و نهادهای خیریه قرار گرفته اما از سایر قریههای سیلابزده نه یادی میشود و نه کمکی به آنان میرسد، ما تصمیم گرفتیم که کار خود را در قریه دیگری ادامه دهیم. اینک گروه صحی «حزب همبستگی» در صمتی است، این قریه از شاهراه عمومی بدخشان فاصله ندارد و در اینجا نیز همین که مستقر شدیم، مریضان بیشماری به ما مراجعه کردند با همان تکالیف و مشکلات. ما توانستیم بیش از ۲۰۰ مریض را مداوا کنیم.
پیر مرد ۷۰ سالهای که از فشار بلند خون رنج میبرد و بنا بر مشکلات مالی و نبود امکانات صحی هرگز به داکتر مراجعه ننمودهاست.
پدر ۷۰ سالهای که از فشار بلند خون رنج میبرد و هرگز از مرضش آگاهی ندارد و فقط میگوید که گوشهایم کر شدهاست، به ما مراجعه نمود. او گفت اولین بار است که در زندگیام به داکتر مراجعه نمودهام چون نه قدرت پولی دارم و نه داکتری در اینجا موجود است. هنگامی که از وضع زندگی شان پرسان میکردید، با آه و افسوس از زندگی مشقت و فقر کمرشکن که سالهاست توان شان را خرد و خمیر کردهاست، یاد میکردند و ملامت اصلی این همه مصایب را مشتی از جنایتکاران بر سر اقتدار میدانستند. همگان متحدالقول میگفتند وقتی رای میخواهند همهی شان آدمهای دلسوز و مهربان معلوم میشوند و وعدههای رنگارنگ میدهند ولی وقتی به هدف خود رسیدند گرگهای هار اند و ما را فراموش میکنند. پدری برایم گفت: «اینان حالا کجا اند و نمیدانند که ما با مشکلات و بدبختیهای گوناگون دست و پنجه نرم میکنیم، آینده به جای رای تف به روی شان خواهیم انداخت.»
با آن که کمک ما در برابر این مصیبت بزرگ کوچک بود و ما توانستیم صدها مریض را در گوشه و کنار ارگو رایگان تداوی نماییم، ولی هرگز کافی و بسنده نیست. واقعیت این است که داغهای سینه آنان بیشتر از آن است که چند روز مداوای ما بتواند بر آن نقطه پایان گذارد.
سرانجام آنچه ما دیدیدیم و درک کردیم سراسر ماتم مردم بود و مستی جنایتکاران، آنان بیشتر در فکر غارتگری و ربودن لقمه نان بیچارگان بودند نه در غم و اندوه مردم ارگو که در سوگ عزیزان شان میگریند و بیصبرانه در وحشت بیخانمانی بهسر میبرند. زندگی ارگویان مشت به نمونه خروار مثال روشن است از وضع اسفناک افغانستان تحت سیطره امریکا که جهان را آگاه میسازد. بنا نیازمندی جامعه ما و شکاف عمیق میان جنایتکاران و فقرا را فقط تحول بنیادی میتواند التیام بخشد و بس.
جا دارد از کسانی که ما را در این سفر هم به لحاظ مالی و نیروی انسانی یاری رساندند و بدون هیچگونه توقع با یک صدا با ما همراه گشتند از صمیم قلب تشکر نماییم.
*بین عصر و شام است مردم در اطراف موترهای کمکآورنده جمع شده و منتظر تقسیم مواد اند. اعضای کمیسیون و افراد شان به جای این که مردم را به صفها دعوت کنند و بعد به تقسیم مواد بهگونه درست بپردازند، از داخل موتر چند بوتل آب و بستههای غذایی را پرتاب میکنند و مردم گرسنه و اطفال چورکان و حمله نموده به سر هم میکوبند و هرج و مرج حکمفرما میگردد. بعد به همین بهانه که شما گپ را نمیفهمید از سوی نیروهای امنیتی افراد متفرق شده و تقسیم مواد صورت نمیگیرد که بهانهایست جهت دستبرد کمکها از سوی مشتی مفتخوار.