از خرمستی جنایتکاران تا سیه‌روزی بی‌نوایان غزنی

ولسوالی باتور برای نیم سال بنابر برفباری‌های پنج ماهه مسدود است.

چندی قبل، زمانی که طی یک سفر طولانی به شهر غزنی و از آنجا به طرف ولسوالی ناهور و مناطق نهایت سردسیر این ولسوالی، از قبیل باتور، نَیَک و... مسافرتی داشتم، توانستم چیزهایی را بیآموزم که تا آن روز هیچ معلمی آن‌ها را برایم نیآموختانده بود و در هیچ کتاب، نشانی از آن‌ها ندیده بودم. زندگی «بی‌نوایان» وطن ما چنان غم‌انگیز است که هر انسانی، در صورتی که چشم بصیر و انسانی داشته باشد، از دیدن اوضاع زندگی این بی‌نوایان با خود می‌گرید و به پهنای بدبختی آن مردمان از انسان‌بودن خود عرق ننگ و آزرم بر پیشانی جاری می‌کند.

کافیست سفری به مناطق فراموش‌شده این سرزمین تحت اشغال و مصیبت‌زده داشته باشید و آن گاه متوجه خواهید شد که «تفاوت ره از کجاست تا به کجا». در دیار مافیایی ما با تاسف ارزش‌ها و انسان‌دوستی، از دیر زمانیست که توسط چاکران بیگانه جایش را به پامالی این ارزش‌ها و ریختن شرف و وجدان در پای ثروت داده‌اند. اما مردمان بی‌همه‌چیز و سیه‌روز این دیار، هنوز به انسانیت می‌اندیشند و ارزش‌های انسانی برای شان معنا و مفهومی دارند، برای آنان به گفته آلبر کامو «آزادی، تنها ارزش جاودانه‌ی تاریخ است» و تاریخ نشان داده که افراد معین برای کسب آن، همه هستی خویش را فدا می‌کنند.

انسان چقدر از انسان‌بودن خود می‌شرمد، زمانی که به عمق فجایع در سرزمینش به تماشا می‌نشیند و می‌بیند که هر روز انسان‌های این خطه از درد فقر و گرسنگی جان‌های عزیز شان را از دست می‌دهند و قربانی هوسرانی‌های دژخیمان می‌شوند. از طرف دیگر عده‌ای از مزدوران قلاده‌ای بیگانگان به قیمت حیات مردم و به حراج‌گذاشتن مادروطن زندگی فرعون‌گونه‌‌ی شان را سروسامان می‌بخشند و صدای خرمستی شان در بلندمنزل‌های مفشن، تا دورهای دور طنین می‌اندازد. امروز اگر افغان‌های باوجدان و باشرف و وطن‌پرست و آزادی‌خواه این واقعیت جامعه خود را به تصویر نکشند و در دل تاریخ برای درس‌گیری به آیندگان حک ننمایند، مطمئناً که استعمار و استبداد با ابراز قدرتمند مسخ‌کننده شان تاریخ را وارونه ثبت خواهند کرد که گویا افغانستان تحت سیطره شان به بهشت تبدیل شده است. اما واقعیت چیزی دیگریست.

منظره ناتور
باشندگان ولسوالی ناهور باید ساعت‌های در برفباری‌های شدید پیاده‌روی کنند تا به ابتدایی‌ترین امکانات صحی دست یابند.

ولسوالی ناهور یکی از دورترین ولسوالی‌های ولایت غزنی و برعلاوه یکی از فراموش‌شده‌ترین‌ها نیز است. دولت دست‌نشانده، فساد و حیف‌ومیل جنایتکاران در سمت‌های دولتی، نرخ بلند اشیاء مورد ضرورت مردم در این ولسوالی از جمله‌ مهم‌ترین عواملی اند که مردم را در فقر و بدبختی نگهداشته است. چیز دیگری که به دردهای وحشتناک این مردم می‌افزاید، سردی هواست. راه مواصلاتی این ولسوالی به علت برفباری‌های متداوم برای نیم سال مسدود می‌باشد و باشندگان ناهور ناگزیر اند درد فقر و گرسنگی شان را خاموشانه تحمل نمایند. دردآورتر این است که باوجود سرازیر شدن میلیارد‌ها دالر به افغانستان، اندک‌ترین تغییر مثبتی در زندگی این مردم دیده نمی‌شود.

ساعت، ۹ شب را نشانه گرفته بود وقتی موتر ما از کوتل «شمس‌الدین» عبور و راه سرد و یخبندان «دشت ناهور» را در پیش گرفت و پس از دوونیم ساعت به انتهای دشت رسیدیم. سردی، خستگی سفر و گرسنگی دیگر طاقتی به ما نمانده بود. با رسیدن به تنها هوتلی در آخر دشت و شروع کوتل مخوف‌تر از آن به نام «کوتل سپین چشمه» خوشحال بودیم. اما امید مان برباد شد: دروازه‌ «هوتل کورله» را بر روی خود قفل یافتیم. در آن وضعیت، هوتل هرچند سرد و کوچک، می‌توانست برای ما نعمتی به حساب رود ولی نومید شدیم. آن شب برای ما که در حدود ۳۰ نفر در دو موتر «فلاینکوچ» جا گرفته بودیم، گذرا و موقتی بود. تمام شب را در این فکر صبح کردم که برای ما سپری‌نمودن فقط یک شب به دور از تصور است، پس مردمانی که توأم با شوم‌ترین بدبختی‌های دیگر در آنجا به سر می‌رساندند، چه روزگارانی را تحمل می‌کنند.

عمق نابرابری و فجایع هولناک وطن ما در چنین مناطقی مشاهده می‌شود که نمونه کوچک آن همین است. این همه در حالی بود که خبر فرار مشاور والی غزنی با ۴۱۰۰۰ دالر، همه جا طنین انداخته بود. وقتی با مردم محل در این مورد صحبت کردم، همه انزجار شان را از والی این ولایت بیان داشته و می‌گفتند که والی حداقل ۱۲ مشاور دارد که معاش هرکدام شان بین ۷۰۰ تا ۱۵۰۰ دالر است و شخص خودش روابط تنگاتنگ با طالبان دارد. با خود می‌اندیشیدم که این تعداد مشاوران به چه درد می‌خورند یا شاید هم برایش مشوره می‌دهند که چطور خون این مردم فقیر و مظلوم را بیشتر مکید. صرف‌نظر از پول‌های دیگر، فقط با پول معاش این مشاوران که ماهانه ۱۲۰۰۰ دالر (اگر اوسط آن را ۱۰۰۰ دالر برای هر مشاور در نظر بگیریم) و سالانه ۱۴۴۰۰۰ دالر، چه کارهای بنیادی را نمی‌توان برای این مردم نگون‌بخت کرد.

کودکان فقیر غزنی
کودکان غزنی هم‌‌مانند کودکان سایر ولایت‌های افغانستان از فقر رنج می‌برند. مطابق گزارش ۲۰۱۰ ملل متحد، در افغانستان روزانه حداقل ۵ کودک جانش را در اثر جنگ از دست می‌دهد. (عکس از کارل بنی)

بالاخره این شب دردناک به آخر رسید و به راه خود ادامه دادیم. برف همه جا را پوشانیده و طلوع آفتاب به آن رنگ تلایی بخشیده بود. این منظره مرا به یاد تصویر‌های کشورهای اسکندیناویا و کانادا می‌انداخت که چه خوب از این طبیعت قشنگ شان استفاده کرده‌اند و هزاران سیاح برای ورزش‌های زمستانی و هواخوری به این مناطق سر می‌زنند. ولی این طبیعت، به چه آسانی جان کودکان تیره‌بخت سرزمین زجرکشیده‌ام را می‌گیرد.

آه! چه غم‌انگیز است زمانی که در چنین حالتی می‌بینی اولاد گرسنه و فقیر و یتیم این سرزمین با جسم لاغر و نحیف شان به امید لقمه نانی در میان برف و بادها و دشت‌ها و کوتل‌های مرگ‌زا، سرگردان می‌گردند. اما در عین حال فرزندان آنانی که از خون ملت تغذیه نموده و مست گردیده‌اند، مصروف عیش و نوش و تحصیل در کشورهای اروپایی اند و اگر وضعیت بدینسان باشد، آن روز دور نیست که آن خاین‌زاده‌ها نیز بر ملت بلاکشیده‌ام ترکتازی کنند.

سرانجام به منطقه «باتور» پا گذاشتیم. وضعیت مردمان اینجا را تیره‌تر و دردهای شان را ناسورتر یافتم. باتور بخشی از ولسوالی ناهور به شمار می‌رود و بیش از شش ساعت راه موتر تا مرکز این ولسوالی فاصله دارد. اما فاصله‌‌ی که میان وضعیت باشندگان ولسوالی ناهور و جنایتکاران این وطن وجود دارد، با هیچ پیمانه‌ای قابل پیمایش نیست.

و مرا به یاد آن شعر می‌اندازد:

ما راه می‌رویم که به دست آوریم غذا / خواجه برای هضم غذا راه می‌رود

مقالات برگزیده

مقالات رسیده

هنر و ادبیات

از صفحات تاریخ ما

تعداد مهمانان حاضر: 44 نفر