نداف‌ها، پیشه‌وران تهی‌دست و تحقیرشده افغانستان

نداف‌ها، پیشه‌وران تهی‌دست و تحقیرشده افغانستان

«ندااااااف کار دارین، نداااف! ندااااااف کار دارین، نداااف!»

آوای مردان بی‌روزگاری است که فقر و تنگدستی شان را فریاد می‌کشند؛ آوای پیشه‌ورانی که باوجود داشتن کار، بی‌کار هستند؛ آوای فرودستانی که در کوچه و بازار نام پیشه‌ی شان معادل داو و دشنام پنداشته می‌شود؛ اما آنان در آهنگ تار ماشین ندافی، درد و رنج شان را می‌نوازند. در افغانستان هیچ پیشه‌وری مانند آهنگر، کلال، گلکار، نجار، آسیاب‌بان، حبلی‌ساز و دیگران روزگار خوشی نداشته باشند ولی نداف‌ها در بدترین وضع زندگی نسبت به همه به‌سر می‌برند، چرا که کار جابه‌جا و دوامداری ندارند. امروز پولی کمایی می‌کنند تا قرض دیروز شان را بپردازند و شاید پس‌فردا چیزی کمایی کنند تا قرض امروز و فردا را بدهند.

نداف‌ها، پیشه‌وران تهی‌دست و تحقیرشده افغانستان
عبدالکریم: «در یک موترشویی در بنایی کار می‌کردم که مرا برق‌های شانزده هزار گرفت، دست و پایم زخمی شد. دستم را از اینجا [عقب بازوی راستش را نشان می‌دهد] کفاند و پایم را از اینجا تا به اینجا [از زیر زانو تا نزدیک بجلک] زخمی کرد.»

عبدالکریم، ۲۶ ساله، یکی از همین نداف‌هایی است که همه‌روزه در مناطق بلاک‌های هوایی، قلعه‌ی وکیل، بی‌بی‌ مهرو و مکروریان‌ها در تلاش لقمه نانی فریاد می‌کشد. کریم که از ولایت پروان می‌باشد تا صنف ۸ در دره هوفیان مکتب خوانده ولی بنابر فقر در صدد کار رهسپار ایران شده و برای چندین سال در آنجا منحیث شاگرد فلزکار در بلندمنزل‌ها کار نموده است. سپس، بنابر آزار و اذیت پولیس آن کشور و کارفرما به وطن برگشت. او که حالا سه طفل (یک دختر سه‌ونیم ساله و دو پسر دو ساله و یک ساله) دارد، یکجا با خانواده و برادرانش در منطقه سیصد و پانزده زندگی می‌کند.

کریم از وضعیت مکدر کارش حکایت می‌کند:

«یک روز کار پیدا می‌شود و دو روز دیگر نی. یک روز کار می‌کنم و باز مجبور هستم که با همان پول برای چند روز گذاره کنم تا که کدام جای کار ندافی در گیرم بیآید. در ایران خوب بود، یک دفعه که در یک ساختمان کار را شروع می‌کردی، تا دو سه سال همانجا مصروف می‌بودی، اینجا یک روز کار است و ده روز دیگر نی.»

در ادامه می‌گوید که وقتی از ایران برگشت، به کار فلزکاری ادامه داد ولی عایدی نداشت و مجبور شد که در یک موترشویی واقع در منطقه بنایی کار کند تا این که او را برق گرفت:

«در یک موترشویی در بنایی کار می‌کردم که مرا برق‌های شانزده هزار گرفت، دست و پایم زخمی شد. دستم را از اینجا [عقب بازوی راستش را نشان می‌دهد] کفاند و پایم را از اینجا تا به اینجا [از زیر زانو تا نزدیک بجلک] زخمی کرد. در هوای سرد بسیار به تکلیف می‌باشم و دردش دوباره شروع می‌شود. به همین خاطر، دیگر به کار موتر‌شویی ادامه داده نتوانستم چون با آب سرد سروکار داشتم. از یکی ۵ هزار قرض گرفتم و این ماشین ندافی را خریدم.»

و بعد از کار ندافی‌اش می‌گوید:

«در کار ندافی هم باید صبح وقت برخیزی و تا نیم‌های روز "نداف، نداف کار دارین" جیغ بکشی، به امید که کسی دوشک‌ها و لحاف‌هایش را ندافی کند. بسیار کسب گنده است. تا که کار پیدا شود، تمام شیمه‌ات می‌رود و باز شاید کدام کار به گیرت بیآید و تا کار را خلاص می‌کنی با پخته یکی می‌شوی. تمام پخته و خاک به گلو و بینی‌ات می‌رود.»

نداف‌ها، پیشه‌وران تهی‌دست و تحقیرشده افغانستان
کریم می‌گوید که مجبور است تا دستمزد یک روز را برای چندین روز به مصرف برساند، چون هیچ ضمانتی وجود ندارد که فردا یا پس‌فردا کاری نصیبش شود.

کریم می‌گوید که مجبور است تا دستمزد یک روز را برای چندین روز به مصرف برساند، چون هیچ ضمانتی وجود ندارد که فردا یا پس‌فردا کاری نصیبش شود:

«کار ندافی هم مثل رفتن شکاری به دشت است، شاید کل روز بگردی و آخر هم دست خالی به خانه برگردی. مثلا، پریروز از ساعت ۶ صبح تا ۱۲:۳۰ تمام جاها را گشتم ولی کاری نیافتم. اول رفتم، بلاک‌های هوایی، باز مکروریان ۳ و باز مکروریان کهنه، ولی کار نیافتم. از خانه که برآمده بودم، ۳۰ افغانی در جیبم بود که تا اینجا کرایه موتر داده بودم، دیگر پول هم نداشتم و مجبور شدم پای‌پیاده به خانه برگردم. خانه که رسیدم، ساعت ۳:۳۰ شده بود. در راه بسیار تشنه شده بودم ولی هیچ آب هم نبود. خانه که رسیدم، زنم را گفتم که زود نان بیآور. بی‌کاری، گشنگی‌ام را دوچند کرده بود.»

ساعت دوازده روز است و مصروف صحبت با عبدالکریم هستم که یک نداف دیگر به نام محمود از راه می‌رسد. سلام داده و با نومیدی به کریم می‌گوید:

«تمام جاها را گشتم ولی کار نیافتم. بعد از این هم پیدا نمی‌شود.»

محمود، ۳۰ ساله، هم جوانی است که پس از کارهای زیاد به ندافی رو آورده ولی به گفته خودش، «از این کار هم کدام خیری ندیده است.» او در منطقه زورآباد نزدیک پروژه جدید شهر کابل زندگی می‌کند و همچون کریم از کارش شاکی است:

«بیشترین کار ندافی در اول بهار می‌باشد، چرا که اکثر مردم در همین وقت سال خانه تکانی می‌کنند ولی امسال در این وقت هم کار یافت نمی‌شود. سه روز است که تا چاشت‌ها نداف نداف گفته جیغ می‌زنم ولی کار پیدا نمی‌شود. آخرین روزی که کار کرده بودم، ۱۲۰۰ افغانی بود و حالا یک افغانی نه در جیب خودم است و نه در خانه. حیران ماندیم که امروز چه بخوریم؟ دیگر دکاندار همسایه هم قرض نخواهد داد.»

کریم و محمود با مایوسی تمام درمورد شروع کدام کسب دیگر با هم صحبت می‌کنند که آیا فلزکاری کنند یا بولانی‌فروشی؟ و من از شان خداحافظی کرده و آنان را در عالم پردرد شان رها می‌کنم.

در سرزمین اشغال‌شده با لوث دست‌نشاندگان بنیادگرا و غیربنیادگرا، میلیون‌ها کریم و محمودی به‌سر می‌برند که وقتی نان امروز را می‌خورند در فکر چگونگی کمایی لقمه‌ نان فردا فرو می‌روند. کریم‌ها و محمودها در فقر می‌سوزند ولی دولت خاین پول‌های بی‌شماری را در پای گلبدین و هم‌قماش‌هایش می‌ریزد، همان جنایتکارانی که کریم‌ها و محمودها را به این روز سردچار نموده‌اند ولی روزی رسیدنیست که دستان آبله‌زده و پاره پاره‌ی همین جوانان باشد و گلوی جنایتکاران.

مقالات برگزیده

مقالات رسیده

هنر و ادبیات

از صفحات تاریخ ما

تعداد مهمانان حاضر: 186 نفر