معلمان، از تنگدستترین شهروندان کشور
- رده: گزارشها
- نویسنده: نوشین
- منتشر شده در سه شنبه، 16 جوزا 1396
متاسفانه وضعیت اقتصادی معلمان کشور ما بدتر از دستفروشان است. اکثر آنان در مناطق فقیرنشین شهر در خانههای کهنه و کرایی زندگی میکنند و اغلب از دروغگویی و عوامفریبی دولت شاکی اند. با رویکارآمدن هر رییسجمهور و وزیر نو به آنان وعدههای میانتهی داده شده ولی پسانها دیده میشود که وزیران خاینی همچون قانونی و فاروق وردک به نام آنان میلیونها دالر را به جیب زده و سراسر کشور را مکتبهای خیالی فرا گرفتهاند.
عدهای از آنان میگویند که سه سال پیش وقتی دست به اعتصاب زدند، دولت برای خاموشی شان وعدههای چرب و نرم فراوان داد ولی با گذشت سه سال، هنوزهم هیچکدامش را عملی ننموده است.
استاد شمسالرحمان
شمسالرحمان یکی از این استادان در لیسه حبيبيه، سرگذشت تلخی دارد. اکنون، او یکجا با برادرش در کارته غوثالدین شهر کابل در یک خانه متروک زندگی بخورنمیری را به پیش میبرد. او پدر ۷ فرزند و یگانه نانآور خانه، میگوید با پولی که از بابت معلمی به دست میآورد، نمیتواند حتا نیازهای ابتدایی خانوادهاش را فراهم نماید.
استاد شمسالرحمان که یکجا با خانوادهاش سالهای خون و خیانت تنظیمی و دوران شوم طالبان را در کابل گذرانیده است، چشمدید و خاطرات هولناک زیادی از آن سالهای خونین دارد. او یکی از خاطراتش را با چشمهای پراشک، درحالیکه میکوشد اشکهایش را با لبخند تلخ پنهان کند، بازگو میکند:
«روزی من و برادرم برای انتقال بعضی لوازم بهسوی خانه مان روان بودیم که در ساحه دهافغانان چند راکت گلبدین اصابت نمود. دود همهجا را فراگرفته و هوا تاریک شده بود. گیج بودم و در اول گوشهایم کار نمیکرد، بعد کمی به حال آمدم و صدای ناله و فغان در همهجا شنیده میشد. من و برادرم، تقریبا یک ساعت بعد موفق شدیم تا همدیگر را پیدا کنیم. هردو خیلی ترسیده بودیم و فکر میکردیم یکدیگر را از دست دادهایم. هنوز وحشت آن روز در خاطرهام باقیست.»
او تنفرش را از حکومت مافیایی کنونی چنین بیان میکند:
«کسانی در مقامات بلند دولت لمیدهاند که در گذشته کابل را به ویرانه تبدیل کردند؛ بر روی دختران تیزاب پاش میدادند؛ خانههای مسکونی مردم را با راکتهای شان ویران کردند. اینان در ظاهر خود را علمدوست و مترقی نشان میدهند ولی در اصل میکوشند که مردم را خفته نگهدارند. اینان مخالف پیشرفت و آگاهی مردم و بخصوص زنان اند.»
استاد نجلا
نجلا، ۴۱ ساله، از هفت سال بدینسو در لیسه عالی آصف مایل معلم است. وی در خانه فقیرانه واقع کمپنی با دو فرزندش، محمد مامون ۱۷ ساله و محمد مومن ۱۶ ساله، زندگی بینهایت دشواری دارد. سیزده سال قبل زمانی که در یک خانه کرایی در منطقه جای رییس شهر کابل زندگی میکردند، افراد تفنگدار در نیمه شب به خانه شان داخل شده و شوهرش را با فیر مرمی شهید کردند که تا کنون قاتلان وی دستگیر نشدهاند.
خانواده استاد نجلا در دوران جنگهای تنظیمی در منطقه تلگراف شهر کابل که میدان جنگ میان حزب وحدت و جمعیت اسلامی بود، زندگی میکردند. بنابر شدت جنگ و آزار و اذیت وحدتیها، بالاخره مجبور به ترک خانه شده و در ننگرهار پناه جستند. استاد نجلا میگوید که وقتی بعد از سقوط تنظیمها دوباره به خانه شان برگشتند، حتا سوزنی در خانه نمانده بود، همه دار و ندار شان را وحدتیها به تاراج برده بودند.
افراد تفنگدار در نیمه شب به خانه نجلا داخل شده و شوهرش را با فیر مرمی شهید کردند که تا کنون قاتلان وی دستگیر نشدهاند.
استاد نجلا که از شدت قهر و وحشت دستهایش میلرزد، یکی از خاطرات تلخش را چنین تعریف میکند:
«تمام تنظیمها به نوبه خود جنایت کردند، مردم ما را یا کشتند و یا هم در به در و خانه به دوش کردند. خاطرات تلخ فراموشناشدنی از آنان داریم. پدرم، زمانی که از چنگ وحدتیها رها شد، گفت: "مرا وقتی دستگیر کردند، به داخل کانتینری که بسیار سوراخ کوچک داشت و پنجاه تا شصت نفر دیگر نیز در همان کانتینر قید بودند، انداختند. همه ما به نوبت از همان سوراخک نفس میکشیدم تا زنده بمانیم."»
استاد نادر علی غزنوی
استاد نادر علی غزنوی، معلم دیگریست که از مدت ۴۰ سال بدینسو در لیسه عالی حبیبیه مصروف تدریس و خدمت است. وی باوجودی که خیلی ضعیف شده ولی یگانه امید و نانآور خانوادهاش است، با خانواده ۱۱ نفری خود در چهلدختران دشت برچی در بلندای یک تپه زندگی بخورنمیر دارد.
او میگوید، بارها اتفاق افتاده که کرایه رفتن به مکتب را نداشته و برای رسیدن به درس فاصلههای زیادی را دویده است. وی ضمن این که دولت را ناکاره و بیکفایت میداند، خطاب به حاکمان فاسد میگوید:
«۸ هزار معاشی که برایم میدهید را قطع نموده و تنها سه وقت نان خشک برای ما بدهید، زیرا با این پول حتا نمیشود نان خشک یک ماه را خرید.»
و سخنانش را با این گفتهها به پایان میرساند:
«همه میدانیم که حکومت ع و غ ناکام شده و به هیچ درد مردم ما نمیخورند، بناً اگر اندکی وجدان دارند، خوب است استعفا بدهند و بیشتر از این با آینده و سرنوشت فرزندان ما بازی نکنند.»
استاد نگیتا
نگیتا، ۳۹ ساله، یکی دیگر از استادان در لیسه عالی آصف مايل شهر کابل است که در وضعیت بد اقتصادی بهسر میبرد. وی مدتی در کارته سخی در یک تهکاوی نمناک و تاریک که مملو از حشرات و خزندگان بود با شش فرزندش زندگی میکرد. اکنون، در چهارقلعه چهاردهی در یک خانه دو اتاقه که حتا فاقد امکانات ابتدایی است، شب و روزش را به سختی میگذراند.
در زمان جنگهای تنظیمی، خانواده نگیتا در افشار زندگی میکردند که بنابر افزایش جنگ و زخمیشدن مادرش، خانه خود را ترک کردند. وی میگوید که بعد از مدتی وقتی به خانه برگشتند، خبری از مال و دارایی شان نبود و خانهی شان توسط تفنگداران تنظیمی چور شده بود.
احمدشاه، شوهر استاد نگیتا، در پل باغ عمومی غرفه ساعتسازی دارد و روزانه کمتر از ۱۰۰ افغانی به دست میآورد و مجبور است که هفته ۲۰۰ افغانی به پولیس همان محل دهد تا غرفهاش را از بین نبرند.
استاد نگیتا از مکتبی که در آن تدریس میکند، حکایتهای دردآور فراوانی دارد:
«از میز و چوکی خبری نیست و شاگردان در پایتخت افغانستان در زیر سایه درخت و یا هم روی فرشهای پلاستیکی و حتا زمین مصروف آموزش اند.»
البته این داستان چند معلم معدود پایتخت کشور است و از روی تنگدستی و رنج آنان، آلام اغلب معلمان شهر کابل و ولایتهای کشور را تصور کرده میتوانیم. معلمی که باید در حداقل رفاه اجتماعی بهسر برد تا نسلهای آینده را آموزش دهد ولی در افغانستان چیزی نمانده که گدایی کنند.